کاربر:Abbas/صفحه تمرین5: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۲۹: | خط ۱۲۹: | ||
== جبهه خلق و ضد خلق == | == جبهه خلق و ضد خلق == | ||
در جریان مبارزه با دیکتاتوری و استبداد تعریف جبهه خلق و ضد خلق یک موضوع پایهای است که مرزبندیهای جنبش و مبارزه را ترسیم میکند. این مرزبندی بین این دو جبهه حول استراتژی و خط مشی اصلی مبارزه شکل میگیرد. این مرزبندی بین جبهه خلق و ضد خلق نیروها را برای مبارزه با دیکتاتوری بسیج میکند و از هرز رفتن انرژی آنها جلوگیری میکند. | |||
در مبارزه با دیکتاتوری که تمام اشکال مبارزه مسالمت آمیز را ممنوع کرده است و هیچ راهی را برای مصالحه و تغییر و اصلاح باز نگذاشته جبههی خلق و ضد خلق پیرامون استراتژی سرنگونی دیکتاتوری و برقراری آزادی شکل میگیرد. موقعیت تمامی نیروها و جریانات جامعه نیز با این شاخص تعیین میشود که آیا در جبهه خلق هستند یا ضد خلق. | |||
از | بعد از جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای جهان نازیسم و فاشیسم را مرامهایی ضدبشر شناختند و در قوانین خود هر گونه تبلیغ و ترویج آنها را جرم و مستوجب کیفر اعلام کردند. | ||
رژیم ولایت فقیه حاکمیت | به عنوان مثال در مورد ایران، از ۳۰خرداد ۱۳۶۰، استراتژی جبههی خلق، تغییر و سرنگونی رژیم ولایت فقیه برای آزادی و جایگزین کردن حاکمیت جمهور مردم، یعنی تودهی مردم ایران است. فصل مشترک جبههی خلق، تعارض وتضاد آشتی ناپذیر با دیکتاتوری ولایت فقیه و غصب حاکمیت مردم ایران است. استراتژی سرنگونی از همین جا حقانیت و ضرورت پیدا میکند. سازمان مجاهدین خلق از ۳۰خرداد سال ۶۰ تا کنون، از این اصل بنیادین در هیچ شرایطی کوتاه نیامده و پیوسته بر آن تاکید کرده است. | ||
رژیم ولایت فقیه حاکمیت مردم را در جریان انقلاب مردم ایران برضد دیکتاتوری سلطنتی، ربوده و آن را به مایملک خداگونه و انحصاری خود تبدیل کرده است. حق حاکمیت مردم ایران را غصب کرده است. بر طبق استراتژی مجاهدین خلق، «ولایت» و حکومت و حاکمیت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است. | |||
خواست مقدم و عاجل مردم ایران، آزادی و حاکمیت مردم است و این جز از طریق سرنگونی رژیم ولایتفقیه بهدست نمی آید. نفی کامل رژیم ولایت فقیه، مرز متمایز وخط قرمز پیکار آزادی مردم ایران، معیار تشخیص دوست از دشمن، مبنای تنظیمرابطه با همهی افراد و جریانهای سیاسی، و شاخص جذب و دفع نیروهاست. هویت سیاسی ایرانیان میهندوست و آزادیخواه بر همین اساس تعریف و مشخص میشود. | |||
بنابراین «جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران»، به معنی پرچمی دربرگیرندهی تمام طبقات و اقشار و جریانها و نیروها و افراد ایرانی است که خواستار تغییرو سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه و برقراری دموکراسی، ودر یک کلام، خواستار حاکمیت جمهور مردم ایران هستند. | |||
«جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران»، دربرگیرندهی مجموعهی نیروهایی است که مشترکاً تحت ستم و سرکوب رژیم ولایت فقیه قرار دارند و به همین خاطر میتوانند بهطور مشترک و همبسته و متحد در سرنگونی این رژیم شرکت و آن را محقق کنند. | |||
منافع مشخص عینی آنها در پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن | معیار عمده برای شناخت و تعیین اعضا و اجزای «جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران» در برابر رژیم ولایت فقیه، منافع مشخص عینی آنها در پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن وظیفهی سرنگونی است. | ||
برای همسویی و اشتراک و اتحاد عمل در همین خصوص شورای ملی مقاومت ایران طرح «جبهة همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را ارائه کرده است. | |||
کلمات ضدخلقی و ضدمردمی، در تضاد و تعارض با آزادی و حاکمیت مردم معنا و مفهوم پیدا میکند. مصداق این تعریف در زمان شاه، دیکتاتوری سلطنتی بود و اکنون استبداد مذهبی رژیم ولایت فقیه، است. در همین راستا شالودهی شورای ملی مقاومت ایران از روز نخست، «نه شاه، نه شیخ » بوده است. | |||
با این تعریف همهی مدافعان دیکتاتوری، بالاخص مدافعان و مأموران و قلم زنان و مداحان رژیم ولایت فقیه و اصل ولایت فقیه که عمود خیمهی استبداد مذهبی و قانون اساسی آن است ؛ از جبههی خلق خارج و در جبههی ضدمردم ایران قرارمیگیرند. همچنین همهی کسانی که بهجای سرنگونی نظام ولایت فقیه در صدد سربریدن و نابودی و متلاشی کردن مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران هستند، هر کس و در هر کجا و تحت هر عنوان و پوششی که باشد، ادامه و امتداد همین رژیم در داخل یا خارج کشور است. | |||
از آنجا که استراتژی نفی و سرنگونی ولایت فقیه، حقانیت و ضرورت دارد و مهمترین و بالاترین اصل و فصل مشترک جبهه خلق است. | |||
از آنجا که استراتژی نفی و سرنگونی ولایت فقیه، حقانیت و ضرورت دارد و مهمترین و بالاترین اصل و فصل مشترک جبهه خلق | |||
=== استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از دیکتاتوری === | === استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از دیکتاتوری === | ||
نیروی انقلابی از خروج از جبههی خلق و تغییر آشکار یا بالفعل تضاد اصلی علیه مقاومت که بهسود دیکتاتوری است، متنفراست. نیروی انقلابی باید گرایشهای اپورتونیستی و کمرنگ شدن مرزبندیها و خطوط قرمز در قبال تمامیت دیکتاتوری حاکم و مدافعان و همسویان آن را محکوم کند و از بارزشدن خصایص اپورتونیستی و زدن زیرآب مقاومت تمام عیار در برابر دیکتاتوری، منزجربوده و آنرا افشا کند. | |||
گرایشهای اپورتونیستی و کمرنگ شدن | |||
از بارزشدن خصایص اپورتونیستی و زدن زیرآب مقاومت تمام عیار در برابر | |||
اما دقیقاً بهخاطر جدیت و ایستادگی در برابر دیکتاتوری، بهطور مضاعف، هر نیروی انقلابی، باید از هر گونه فاصله گرفتن نیروها و جریانات مختلف از دیکتاتوری استقبال کند. باید از تمام ابزار لازم برای تضعیف استبداد حاکم استفاده کرد. هر نیرو یا هر فردی حتی اگر به اندازه یک قدم از دیکتاتوری فاصله بگیرد باید از طرف انقلابیون و نیروهایی که برای سرنگونی استبداد عزم جزم دارند و برای آن تلاش میکنند مورد استقبال قرار گیرند. این نه یک امر دلبخواه، بلکه یک وظیفه ملی و میهنی و انقلابی، بر اساس همان تعاریف و شاخصها و معیارهایی است که در اثبات صداقت نسبت به استراتژی سرنگونی و مبانی آن، وجود دارد. | |||
به عنوان مثال وقتی آیتالله منتظری که در اعلمیت او بر سایرین جای تردید نبود، به عدم صلاحیت و عزل خامنهای از ولایت حکم داد، مسعود رجوی در ۱۹تیر ۱۳۸۸، این حکم را «شایان تقدیر» خواند و یادآوری کرد:<blockquote>«بالاترین سرمایهی دنیوی و اخروی منتظری در پیشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خمینی دجال از منصب جانشینی، بهخاطر اعتراض به قتل عام زندانیان مجاهد است»</blockquote>مسعود رجوی همچنین گفت: <blockquote>«جای آن دارد که آقای منتظری که اکنون در ۸۷ سالگی بسرمیبرد، برای خیر دنیا و آخرت خود و جبران مافات، قبل از ممات، تمامی حق و حقیقت را خالصانه و لوجه الله با مردم ایران در میان بگذارد. حق و حقیقت همانا غصب حاکمیت حقوق مردم ایران و سرقت انقلاب ضدسلطنتی تحت عنوان ولایت فقیه است. لکهی ننگ و رژیمی که باید بالکل از تاریخ ایران و از دامن مطهر اسلام علوی زدوده شود…امیدواریم که آقای منتظری در همین رابطه، هرگونه «ترس از مخلوق» و کفار و مشرکان آزادی و حقوق ملت ایران از قبیل خامنهای و احمدی نژاد را به کناری بگذارد و به این وسیله دین خود را به ایران و اسلام و بهویژه به ائمة تشیع، ادا کند. در راستای ادای همین وظیفه، برای او آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر میکنم.»</blockquote>در نمونه دیگر در ۱۳ تیر همین امسال گزارش کمیتة صیانت از آرای موسوی با ذکر موارد جدیدی از دجالگری و تقلبات نجومی در انتخابات رژیم آخوندی منتشر شد. در این گزارش از جمله فاش شده بود که وزارت کشور و ۲۵ استاندار نظامی آن در مجموع ۲۲ تا ۳۲ میلیون برگة رأی مازاد بر نیاز، مورد استفاده قرار داده اند و علاوه بر آن در اتاق «تجمیع آراء»، که همان تاریکخانه وزارت کشور نظام باشد، هر طور که خواسته اند رقم سازی کرده اند. | |||
در ۱۳ تیر همین امسال گزارش کمیتة صیانت از آرای موسوی با ذکر موارد جدیدی از دجالگری و تقلبات نجومی در انتخابات رژیم آخوندی منتشر شد. در این گزارش از جمله فاش شده بود که وزارت کشور و ۲۵ استاندار نظامی آن در مجموع ۲۲ تا ۳۲ میلیون برگة رأی مازاد بر نیاز، مورد استفاده قرار داده اند و علاوه بر آن در اتاق «تجمیع آراء»، که همان تاریکخانه وزارت کشور نظام باشد، هر طور که خواسته اند رقم سازی کرده اند. | |||
در همان روز سیزدهم تیر، ولی فقیه ارتجاع در ارگان اخص خود (کیهان آخوندی)، موسوی را به ارتکاب «جنایت»، انجام «مأموریت دیکته شدة بیرونی» و ایفای نقش «ستون پنجم» دشمن متهم کرد که یا باید «توبه» کند و «عذر تقصیر» بخواهد یا “مجازات قطعی (را) به جرم قتل انسانهای بی گناه، برپایی آشوب و بلوا، اجیر کردن اراذل و اوباش برای تعرض به جان و مال و ناموس مردم، همکاری آشکار با بیگانگان و ایفای نقش ستون پنجم آمریکا ” بپذیرد. | در همان روز سیزدهم تیر، ولی فقیه ارتجاع در ارگان اخص خود (کیهان آخوندی)، موسوی را به ارتکاب «جنایت»، انجام «مأموریت دیکته شدة بیرونی» و ایفای نقش «ستون پنجم» دشمن متهم کرد که یا باید «توبه» کند و «عذر تقصیر» بخواهد یا “مجازات قطعی (را) به جرم قتل انسانهای بی گناه، برپایی آشوب و بلوا، اجیر کردن اراذل و اوباش برای تعرض به جان و مال و ناموس مردم، همکاری آشکار با بیگانگان و ایفای نقش ستون پنجم آمریکا ” بپذیرد. | ||
خط ۲۱۰: | خط ۱۷۰: | ||
# هشدار نسبت به امنیت و سلامت آقای موسوی ودرخواست از دبیرکل و شورای امنیت ملل متحد برای اعزام بلادرنگ یک هیات نظارت بین المللی به تهران در همین خصوص و وادار کردن رژیم به ابطال انتخابات نامشروع و پذیرش انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس حق حاکمیت مردم ایران. | # هشدار نسبت به امنیت و سلامت آقای موسوی ودرخواست از دبیرکل و شورای امنیت ملل متحد برای اعزام بلادرنگ یک هیات نظارت بین المللی به تهران در همین خصوص و وادار کردن رژیم به ابطال انتخابات نامشروع و پذیرش انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس حق حاکمیت مردم ایران. | ||
# فراخوان به ملل متحد، به کمیسیون حقیقت یاب بین المللی، به حقوقدانان و سازمانهای جهانی مدافع حقوق بشر، و به همة دولتهایی که نتیجة انتخابات قلابی در ایران را به رسمیت نشناخته اند؛ برای ارجاع پروندة این انتخابات و سرکوب مردم ایران و کشتار بیگناهان به شورای امنیت ملل متحد. | # فراخوان به ملل متحد، به کمیسیون حقیقت یاب بین المللی، به حقوقدانان و سازمانهای جهانی مدافع حقوق بشر، و به همة دولتهایی که نتیجة انتخابات قلابی در ایران را به رسمیت نشناخته اند؛ برای ارجاع پروندة این انتخابات و سرکوب مردم ایران و کشتار بیگناهان به شورای امنیت ملل متحد. | ||
بی گمان باز گشودن پروندة انتخابات ایران در شورای امنیت، در خدمت صلح جهانی است. زیرا به ممانعت از تسلیح اتمی و صدور تروریسم و دست اندازی فاشیسم مذهبی حاکم برایران به عراق و لبنان و فلسطین هم منجر میشود» | بی گمان باز گشودن پروندة انتخابات ایران در شورای امنیت، در خدمت صلح جهانی است. زیرا به ممانعت از تسلیح اتمی و صدور تروریسم و دست اندازی فاشیسم مذهبی حاکم برایران به عراق و لبنان و فلسطین هم منجر میشود».<ref name=":2">کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل هشتم</ref> | ||
== شناسایی دشمن == | == شناسایی دشمن == |
نسخهٔ ۱۷ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۰۷:۲۹
مبارزه
علم مبارزه
در نیمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسیال دموکراسی سراسر اروپا را فراگرفته و به سوی انقلاب و ترقی رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود که برای مبارزه عظیم سوسیال دموکراسی دو شکل سیاسی و اقتصادی قائل شوند. اما این انگلس بود که برای مبارزه با اپورتونیسم و انحراف، «مبارزه تئوریک» را هم در ردیف مبارزه سیاسی و اقتصادی زحمتکشان و سرکوب شدگان قرار داد.
عنصر پایهای این است که مبارزه قبل از هر چیز یک علم است. دانش تغییر سیاسی و اجتماعی است. باید آن را با قانونمندیهایش آموخت والا اظهارنظر کردن بیحساب و کتاب، موضعگیری دیمی یا عکس العملی راه به جایی نمیبرد.
مانند علم طب، که البته هر کسی میتواند در مورد هر بیماری و عارضهای اظهارنظر کند. میتواند دارو و درمانی را تجویز کند. اما طبیب عمومی باید پس از دوره ابتدایی و متوسطه، هفت سال پزشکی بخواند. طبیب متخصص بسته به نوع تخصص، چند سال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربه اندوزی عملی است.
کسی که پزشکی نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بیماری را تشخیص ندهد یا تشخیص او سراپا اشتباه باشد. چیزی را بزرگ کند و چیزی را که خطرناک است نادیده بگیرد. در هر قدم در معرض این است که دچار اشتباه شود و تشخیصی بدهد که مشابه او را دیده اما در واقع مشابه نیست و چیز دیگریست. پزشکان متخصص به تشخیص فردی خودشان هم اکتفا نمیکنند بلکه در موارد خطرناک شورای پزشکی است که تعیین تکلیف میکند.
جامعه انسانی بسیار پیچیدهتر است و تغییر آن نیاز به داشتن تخصص دارد. مبارزه هم مثل علوم پزشکی، نفرات حرفهای و سازمان کار تخصصی خود را میخواهد. همانطور که کسی بدون اینکه دانشجوی تخصصی پزشکی باشد نمیتواند پزشک متخصص شود. یک مبارز نیز نمیتواند بدون اینکه به طور حرفهای مبارزه کند و تمام وقت خود را وقف مبارزه کند در تغییر جامعه شرکت کند.
بنابراین مبارزه سیاسی، یک علم است، افراد حرفهای و سازمان کار حرفهای خودش را میخواهد تا به هدف مورد نظردست پیدا کند.
به عنوان مثال یک جریان یا فرد، فقط میخواهد یک مقاله انتقادی بنویسید، یا یک نشریه منتشر کند، یا در انتخاباتی در فضای دموکراتیک شرکت کند. اما یک وقت هست که میخواهد رژیم ولایت فقیه را سرنگون کند. دراین صورت همه چیز فرق میکند از افرادش تا آموزش و آمادهسازی آنها، از نوع و جنس تشکیلاتش تا مناسبات اعضای این تشکیلات با یکدیگر برای انجام این ماموریت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتیو و استراتژی و تاکتیکهایی که ارائه میدهند…[۱]
تعریف اصل و قانون
«اصل»، قانون بنیادی، مفهوم مرکزی یا ایدهی هدایتکننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است؛ بنابراین وقتی در قلمرو هر یک از علوم صحبت از اصل یا اصول میشود، منظور، بیان قوانین بنیادی در قلمرو مربوطه میباشد. قوانینی که کل حرکات، روابط و کارکردهای تحت نفوذ خود را در هر زمینهی مشخص (چه در علوم ریاضی یا علوم طبیعی یا علوم اجتماعی) در برگرفته و روابط و حرکات مزبور، تحتالشعاع آن قوانین انجام میشود و اساساً بوسیلة آن قوانین قابل توضیح است.
بدیهی است که هر یک از قوانین اساسی، قوانین بسیاردیگری را نیز در برمیگیرد که از مشتقات آن قانون محوری (یا مرکزی) یا حاصل عملکردها و ترکیبات پیچیدهتر همان قانون بشمار میروند.
بهعنوان مثال: اصل اقلیدس را بایستی قانون اساسی و پایهای هندسهی مسطحه اقلیدسی محسوب نمود که سنگ بنای سایر قواعد و قوانین هندسهی اقلیدسی بهشمار میرود.
مکانیک نیوتونی نیز با تمامی قوانین و قواعد فرعیاش بر قانون اساسی f=mg مبتنی است.
یعنی که نیرو، حاصلضرب جرم اشیاء در شتاب حرکت آنهاست.
همچنین در اقتصاد کلاسیک، قانون اساسی «تعادل عرضه و تقاضا»، نقش بنیادین و مرکزی دارد، به طوری که تمامی کارکردها و روابط اقتصاد کلاسیک سرمایهداری را نهایتاً با آن توضیح میدهند؛ بهنحوی که وقتی دوران حاکمیت این قانون بهسر میرسد و دیگر توانایی پاسخگویی به رویدادهایی را که خارج از سیطرهی آن واقع است، ندارد؛ ظرفیت و محدودهی اقتصاد کلاسیک نیز به انتها رسیده و بایستی به اقتصاد دیگری که بر مبنای تعادل استثمارگرانهی عرضه و تقاضا استوار نشده، متوسل شد.
قانون رابطهی ضروری ناشی از ماهیت یک شی را بیان میکند. مثلاً آب در شرایط متعارف در ۱۰۰ درجه میجوشد و این یک قانون است. پس اگر چیزی را هر چه حرارت دادیم و دیدیم که نجوشید، آب نیست و چیز دیگریست. زیرا آنچه را که جوشاندیم پایبند به این رابطه ضروری نبوده است.
بر همین سیاق، قوانین مکانیک نیوتونی، بیان بسیار فشردهی روابط حاکم در دایرهی حرکات مکانی است و ضرورتهای موجود در این دایره را برملا میکند. ضرورتها و قوانین و اصولی که کاملاً از اراده و خواست انسان مستقلاند و ما تنها با شناختن و پذیرش آنها، میتوانیم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بکارشان بیاندازیم.
در قلمرو علوم اجتماعی و دانش مبارزاتی، وضع البته بسیار پیچیده تر است. بسته به مرحله هر انقلاب، یعنی هدف یا هدفهایی که دارد، در اینجا هم اصول وقوانینی حاکم هست.
در بحث سیاسی و مبارزاتی اصولی وجود دارد که عبارتند از:
اولاً ـ از ماهیت مرحله میجوشد و رابطهی ضروری و همبسته میان پیشرفتهای مختلف در آن مرحله را عیان میکند.
ثانیاً ـ پایه وسنگ بنای بقیه قوانین و کارکردها و تاکتیکهای هر مرحله مبارزاتی محسوب میشود و در قبال آنها دارای نقش محوری و مرکزی است.
ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفکرات، بینشها، عقاید اختصاصی و آرمانهای تاریخی و فلسفی این یا آن فرد، و این یا آن گروه است. چنین اصولی خود را به کل مرحله (تا رسیدن به هدف آن مرحله) تحمیل می کند و از پذیرش آن گریزی نیست والاّ باعث شکست و ناکامی نظری و عملی منکران خود میشود.
نتیجه اینکه در یک مبارزه علمی و قانونمند و با حساب و کتاب، اصولی حاکم است که همه باید به آنها گردن بگذارند تا آن تضاد اصلی که قرار است، حل شود.[۲]
اصل وحدت و همبستگی نیروها
برای مبارزه با دیکتاتوری و سرنگونی آن باید اصول آنرا کشف کرد که این اصول بسته به تمایل افراد نیست. ازیکطرف باید مشی و روش ضروری و لازم و قانونمند برای این کار را که همان استراتژی و تاکتیک است فهم کرد. این مشی و روش باید قانونمند و بر اساس خصایص و کارکردها و روابط ضروری ناشی از ماهیت دیکتاتوری باشد.
نیرویی که در صدد مبارزه با دیکتاتوری است رابطهاش با سابر نیروها چگونه است. اینجاست که به اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه دیکتاتوری می رسیم.
در حالیکه رژیم دیکتاتور میخواهد این نیروها متفرق باشند، با یکدیگر سرشاخ شوند و یکدیگر را نفی کنند تا خودش اثبات شود، بهعکس، اصل وحدت و همبستگی نیروها ایجاب می کند که نیروهای جبههی خلق با هم یکی شده و علیه رژیم یکدیگر را تقویت کنند تا دیکتاتوری نفی شود.
میزان صداقت هر نیرویی را در مبارزه با دیکتاتوری میتوان در تنظم رابطه با نیروی اصلی مبارز که در صحنه نبرد با دیکتاتوری حاضر است سنجید. به عنوان مثال هر کس که سودای آزادی ایران را در سر دارد لاجرم در وحدت با نیروی اصلی مخالف رژیم ولایت فقیه یعنی مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت ایران است. آن نیروی یا جریانی که با مجاهدین و مقاومت ایران خصومت و عناد میورزد و آنها را به سود رژیم ولایت فقیه تخطئه و تضعیف میکند خواه ناخواه دستش رو میشود و معلوم میشود که سودای دیگری در سر دارد، والا اگر با سر تا پای مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران مخالف میبود و هزار و یک انتقاد داشت، دستکم تا وقتی در جنگ با استبداد مذهبی هستند عدم خصومت پیش میگرفت..
مجاهدین خلق هر ایرادی هم که داشته باشند، در برابر یکی از سهمگینترین سرکوبهای تاریخ بشری یک مقاومت سازمان یافته را عرضه کردهاند. شورای ملی مقاومت بیش از سه دهه است که تنها جایگزین جدی در برابر رژیم ولایت فقیه را عرضه و حفظ کرده است. [۲]
ارائه جایگزین
در تکامل وحدت و همبستگی نیروها سرانجام به ارائه آنچه که باید جایگزین شود میرسیم. وقتی صحبت از سرنگونی یک نظام دیکتاتوری به میان میآید لاجرم باید جایگزین آن نیز ارائه شود. در دیالکتیک سیاسی و اجتماعی هم تز و آنتی تز یعنی اثبات و نفی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
به عنوان مثال، در انقلاب ضد سلطنتی مردم میدانستند که چه نمیخواهند اما بهوضوح روشن نبود که چه میخواهند. در اثر سرکوبگری شاه و از دور خارج شدن نیروهای اصلاح طلب ملی یا رفرمیست بهدنبال انقلاب سفید و یکپایه شدن رژیم شاه از یک رژیم بورژوا - ملاک به یک رژیم یکدست سرمایهداری وابسته، در اثر سرکوب و سر بریدن نیروهای انقلابی و بهخصوص در اثر متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران بهخاطر کودتای اپورتونیستی (در سال ۱۳۵۴)، سرانجام خمینی خلاء را پر کرد. در یک کلام ارتجاع رهبری انقلاب را ربود و بعد حق حاکمیت مردم را به ولایت فقیه یعنی حاکمیت آخوندها تبدیل کرد.
ضرورت جایگزین سیاسی، علاوه بر نفی و اثبات، در اینست که شهیدان و رزمندگان و فعالان عرصهی مبارزه و مقاومت بدانند که برای چه چیز و کدام جایگزین و کدام برنامه و چه هدفهایی مبارزه و مجاهدت میکنند.
یک مثال و مقایسه در این مورد گویاست. خمینی در آستانه سرنگونی رژیم سلطنتی حتی از موضع فرصت طلبانه، پس از اینکه بوی سقوط رژیم شاه را استشمام کرد، صریح و روشن میگفت، شاه باید برود! حتی بختیار را هم نپذیرفت. یک تنه خودش را با نفوذ مذهبی و سابقه سیاسی که داشت، بهعنوان آلترناتیو و جایگزین جا انداخت. اما موسوی در جریان اعتراضات سال ۱۳۸۸ به جای اینکه بگوید ولی فقیه باید برود و اصل ولایت فقیه ملغی و منتفی است، پس از قیام عاشورا در ۶ دی ۸۸ تنزل و تنازل پیشه کرد و تسلیم شد.
در نتیجه باید گفت در اوج وحدت و همبستگی نیروها، خواه و ناخواه باید یک جایگزین سیاسی یا آلترناتیو عرضه کرد که در نقش جبههی واحد عمل کند. این جایگزین و آلترناتیو، فقط برای مرحلهی بعد از سرنگونی دیکتاتوری لازم نیست بلکه قبل از آن و ضروری تر از آن، برای سرنگونی و در مرحله سرنگونی استبداد لازم است تا بتواند قیام و سرنگونی را به سرانجام برساند.[۲]
قیام و انقلاب
قیام را خروج جمعی تودهی مردم برای انهدام دستگاههای حاکمیت در شرایطی که دیگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نیستند، تعریف میکنند. خصوصیت ویژهی قیام حالت شورش و عصیان است. دراین حالت تودهها حداکثر تفوق روحی را با حداکثر تهور و آمادگی در هم میآمیزند. برای دادن همهگونه قربانی بدون هراس از مرگ آماده اند و تا از بین بردن شبکه پلیسی و نظامی دشمن از پا نمینشیند. طبق تجربههای تاریخی، قیامهای تودهای در قله و نوک پیکان خود با شعار «مرگ یا پیروزی» به حسابرسی بلاواسطه از جنایتکاران و عناصر خائن روی میآورند. اگر شرایط عینی برای انقلاب مهیا باشد، قیام میتواند بسته به هدفها و ماهیت دستگاه و عنصر رهبری کنندهاش به انقلاب اجتماعی بالغ شود. همچنانکه میتواند، در یک مسیر خودبهخودی شیب نزولی طی کند یا حتی مهار و سرکوب و خاموش شود. هر قیامی الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمیشود، اما هر انقلاب واقعی، قیام یا سلسلهای از قیامها را در خود دارد.
انقلاب بهطور خیلی خلاصه «دگرگونی جهشوار و تکاملی جامعه از طریق سقوط طبقهی حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههای مردم» تعریف میشود. حکومت کننده دیگر نمیتواند مثل سابق حکومت کند، طلسم حاکمیت در هم شکسته و با انحلال و ریزش و گسستگی شتابان مواجه است. از طرف دیگر تنگدستی و نارضایتی و بدبختیهای جامعه به آنجا رسیده است که دیگر تحملپذیر نیست و حکومت شوندگان برای تغییرات بنیادین به میدان میآیند. اینجاست که حداکثر پیوستگی در صفوف مردم ایجاد میشود و پیشروترین قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار میگیرند.
وقتی چنین شرایطی آماده باشد، با یک وضعیت عینی انقلابی روبهرو هستیم که خصوصیت ویژه آن، بحرانهای فراگیر و پایان ناپذیر در هیئت حاکمه است.
از این پس، دیگر همه چیز بسته به عامل ذهنی، یعنی عنصر هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده است که سیل خروشان را چگونه و به کجا میبرد؟ اینجا دیگر سوال اینست که راننده کیست و به کجا میبرد؟ سمت گیری او به کدام جانب است؟
باید توجه کرد که منظور از عنصر جهت یاب و هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده، اسم و نام نیست، بلکه راه و رسم است. صورت ظاهر نیست، بلکه خط مشی عملی و واقعی است.
مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت در بحبوحه قیامهای سال ۱۳۸۸ در اینباره گفت: «ما با عبا و عمامه و شخص خمینی، دعوا نداشتیم. دعوای ما با خط ارتجاعی حاکمیت آخوند تحت عنوان «ولایت فقیه»، بهجای حاکمیت مردم است. با کُت و کلاه و کراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتیم، دعوای ما با خط دیکتاتوری و وابستگی بود.
حالا هم که به بحث قیام اشتغال داریم، با هیچکس در داخل یا خارج رژیم ولایت فقیه، دعوایمان فردی و شخصی و شکلی و ظاهری نیست. صورت مسئله اینست که کدام عنصر و خط مشی هدایت کننده میتواند، شرّ رژیم ولایت فقیه را از سرِ مردم ایران کم کند. سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه، اصول خود را دارد. ازیکطرف باید مشی و روش لازم برای این کار را دریافت که همان استراتژی و تاکتیکی است که باید متناسب و مبتنی بر قانونمندیهای این رژیم باشد و خصایص ویژهی رژیم ولایت فقیه و رابطههای ضروری ناشی از ماهیت آن را در نظر بگیرد. از طرف دیگر مشروط به وحدت و همبستگی نیروها و ارائهی آلترناتیو دموکراتیک است.
اما قبل از اینکه استراتژی سرنگونی را موضوع بحث و سوال و جواب قرار بدهیم من میخواهم روشن کنم و با صراحت بگویم که اگر موسوی و امثال او بتوانند قیام را به جانب سرنگونی این رژیم یا اصلاح آن هدایت کنند، که لازمهاش با همان شاخصهایی که در مورد اصلاح طلبان واقعی گفتیم نفی ولایت فقیه است، البته که باید هژمونی و رهبری سیاسی آنها را با حفظ مواضع و نقطهنظرهای خودمان بپذیریم. این وظیفهی ماست و از آن به هیچ وجه رویگردان نیستیم و خجالت هم نمیکشیم و با صدای بلند هم میگوییم.
آن چه خجالت دارد این است که آنها اهل این کار نباشند و ما با دنبالهروی از «موسویان» و هرکس که به ولایت فقیه پایبند است، خاک در چشم قیام و قیام آفرینان بپاشیم و قیام، سرد و بیروح و خاموش شود.
در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونیستهایی بود که در یک مقطع، مجاهدین را با چپنماییهای میان تهی به سود خمینی متلاشی کردند و الا تا سال ۵۴، همین رفسنجانی، می گفت: خمینی بدون مجاهدین آب هم نمیتواند بخورد»[۳]
پذیرش هژمونی نیروی پیشتاز
یکی از اصول حاکم بر مبارزه برعلیه دیکتاتوری در جهت سرنگونی آن و تغییر جامعه پذیرش هژمونی نیرویی است که در جنگ علیه رژیم حاکم پیشتاز است و در راه مبارزه قیمت بیشتری میدهد و در یک کلام ذیصلاح است. این یک اصل است که در مبارزه بر علیه دیکتاتوری و استبداد باید نیروی پیشتاز و با صلاحیتتر را تقویت کرد. مسعود رجوی فرمانده ارتش آزادی بخش ملی ایران در یک سئوال و جواب در جریان یک نشست درونی مجاهدین با یکی از زنان رزمندهی ارتش آزادیبخش که در نشریه مجاهد شماره ۳۱۷ در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۷۲ منتشر شد این موضوع را اینگونه توضیح میدهد.
مسعودرجوی: حاضری به یک سؤال جواب بدهی؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفتهایم، اگر کسی از نظر سیاسی از مجاهدین ذیصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهیم زد. این جمله را به یاد میآوری؟
- بله.
- این حرف، واقعی است یا ژست سیاسی است؟
- واقعی است.
- یعنی واقعاً اگر سازمانی باشد که از مجاهدین در مسیر انقلاب بیشتر کار کند، فدا کند، مسئله حل کند، ایدئولوژیتان هرچه هست مال خودتان، ولی از نظر سیاسی، هژمونیش را میپذیرید؟
- همان طور که شما گفتید، بله.
- فرض کنیم چنین سازمانی باشد، هرچه هم میخواهد باشد. لیبرال باشد، میانهباز، ملیگرا، مارکسیست، لنینیست، و… آیا باز هم هژمونی آن را میپذیری؟
- چون معیار ما ایدئولوژیک است، من فکر نمیکنم که در عمل بپذیرم، برایم خیلی سخت است.
- ما که نگفتهایم ایدئولوژی آن را بپذیر. بلکه گفتهایم و میگوییم با حفظ اصول و مرزبندیهای ایدئولوژیکی و سیاسی و تشکیلاتی خودتان بایستی هژمونی سیاسیاش را بپذیرید، یعنی قبول کنید که در عمل سیاسی و مبارزاتی از شما ذیصلاحتر است و لذا باید او را تقویت و پشتیبانی کرد و با او همجبهه شد بر علیه دشمن. باید بپذیرید یا نباید بپذیرید؟
- با چیزهایی که گفتید فکر میکنم باید هژمونی و صلاحیت و اولویت سیاسی آنرا بپذیریم.
مسعود رجوی خطاب به حضار: اگر نپذیرید خائنید، آری یا نه؟
حضار: بله
مسعود رجوی همچنین طی پیامی در سال ۱۳۷۵ به مناسبت ۲۲ بهمن گفت:
«همچنانکه بارها گفتهایم، اگر در صحنهی عمل مبارزاتی و مشی سیاسی، نیروی مقاوم و سازمان و تشکیلات و در یککلمه رهبری بهتر و کارآمدتری برای سرنگونی رژیم خمینی با مرزبندی خدشهناپذیر با دیکتاتوری دستنشاندهی سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان دربرابرش زانو میزنیم و هرمرام و مسلکی هم که داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتی انتقاداتمان، رهبریش را بهجان و دل میپذیریم.
من از اینهم فراتر رفتهام. گفتهام و تکرار میکنم که اگر برای پیش رفتن انقلاب دموکراتیک نوین ایران و برای سرنگونی استبداد دینی ضروری باشد، ما آمادگی داریم، شورا و سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش را هم منحل کنیم.»[۳]
سلسله مراتب تضادها
نیروی مبارز در جریان مبارزه با مسائل و تضادهای متعدد روبهروست. برای برخورد با تضادها باید اصول حاکم برا سلسله مراتب تضادها را دانست و طبق آن عمل کرد. این اصول عبارتند از:
اصل اول - بین حق و باطل و بین انقلاب و ارتجاع باید از حق و انقلاب دفاع کرد و طرف آن را گرفت و آن را تقویت کرد. باید باطل و ارتجاع را تضعیف کرد و نه بالعکس. منظور از حق و باطل نسبی است و نه مطلق.
اصل دوم ـ در تضاد دو نیروی برحق مثلا بین دو نیروی مبارز و مترقی، باید طرف آن را که موضعش حقتر و مبارزتر و مترقیتر است گرفت. منظور از برحق و مترقی بودن، نسبی است.
اصل سوم - در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی، تا آنجا که به نیروی مبارز مربوط میشود، باید ضعیفتر را علیه قویتر تقویت کرد. البته حدش این است که نیروی برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض میشود.
بهطور خلاصه این یک دستگاه منطقی است که از شاخص حقانیت و ترقی و انقلاب چیده میشود و با آن محک میخورد. بر این اساس تا وقتی که استبداد در یک کشور ما حاکم است، همهی تضادها علیه آن و بهسود تغییر دادن و سرنگون کردن آن باید حل شود. اعم از تضادهای واقعی در درون رژیم، یا تضادهای بیرون رژیم و همچنین تضادهای بین المللی. الزام مبارزهی بر حق و عادلانه برای رهایی از شر دیکتاتوری و لازمهی دستیابی به آزادی و حاکمیت مردم، همین است.[۳]
جبهه خلق و ضد خلق
در جریان مبارزه با دیکتاتوری و استبداد تعریف جبهه خلق و ضد خلق یک موضوع پایهای است که مرزبندیهای جنبش و مبارزه را ترسیم میکند. این مرزبندی بین این دو جبهه حول استراتژی و خط مشی اصلی مبارزه شکل میگیرد. این مرزبندی بین جبهه خلق و ضد خلق نیروها را برای مبارزه با دیکتاتوری بسیج میکند و از هرز رفتن انرژی آنها جلوگیری میکند.
در مبارزه با دیکتاتوری که تمام اشکال مبارزه مسالمت آمیز را ممنوع کرده است و هیچ راهی را برای مصالحه و تغییر و اصلاح باز نگذاشته جبههی خلق و ضد خلق پیرامون استراتژی سرنگونی دیکتاتوری و برقراری آزادی شکل میگیرد. موقعیت تمامی نیروها و جریانات جامعه نیز با این شاخص تعیین میشود که آیا در جبهه خلق هستند یا ضد خلق.
بعد از جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای جهان نازیسم و فاشیسم را مرامهایی ضدبشر شناختند و در قوانین خود هر گونه تبلیغ و ترویج آنها را جرم و مستوجب کیفر اعلام کردند.
به عنوان مثال در مورد ایران، از ۳۰خرداد ۱۳۶۰، استراتژی جبههی خلق، تغییر و سرنگونی رژیم ولایت فقیه برای آزادی و جایگزین کردن حاکمیت جمهور مردم، یعنی تودهی مردم ایران است. فصل مشترک جبههی خلق، تعارض وتضاد آشتی ناپذیر با دیکتاتوری ولایت فقیه و غصب حاکمیت مردم ایران است. استراتژی سرنگونی از همین جا حقانیت و ضرورت پیدا میکند. سازمان مجاهدین خلق از ۳۰خرداد سال ۶۰ تا کنون، از این اصل بنیادین در هیچ شرایطی کوتاه نیامده و پیوسته بر آن تاکید کرده است.
رژیم ولایت فقیه حاکمیت مردم را در جریان انقلاب مردم ایران برضد دیکتاتوری سلطنتی، ربوده و آن را به مایملک خداگونه و انحصاری خود تبدیل کرده است. حق حاکمیت مردم ایران را غصب کرده است. بر طبق استراتژی مجاهدین خلق، «ولایت» و حکومت و حاکمیت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.
خواست مقدم و عاجل مردم ایران، آزادی و حاکمیت مردم است و این جز از طریق سرنگونی رژیم ولایتفقیه بهدست نمی آید. نفی کامل رژیم ولایت فقیه، مرز متمایز وخط قرمز پیکار آزادی مردم ایران، معیار تشخیص دوست از دشمن، مبنای تنظیمرابطه با همهی افراد و جریانهای سیاسی، و شاخص جذب و دفع نیروهاست. هویت سیاسی ایرانیان میهندوست و آزادیخواه بر همین اساس تعریف و مشخص میشود.
بنابراین «جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران»، به معنی پرچمی دربرگیرندهی تمام طبقات و اقشار و جریانها و نیروها و افراد ایرانی است که خواستار تغییرو سرنگونی دیکتاتوری ولایت فقیه و برقراری دموکراسی، ودر یک کلام، خواستار حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.
«جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران»، دربرگیرندهی مجموعهی نیروهایی است که مشترکاً تحت ستم و سرکوب رژیم ولایت فقیه قرار دارند و به همین خاطر میتوانند بهطور مشترک و همبسته و متحد در سرنگونی این رژیم شرکت و آن را محقق کنند.
معیار عمده برای شناخت و تعیین اعضا و اجزای «جبههی خلق» یا «جبههی مردم ایران» در برابر رژیم ولایت فقیه، منافع مشخص عینی آنها در پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن وظیفهی سرنگونی است.
برای همسویی و اشتراک و اتحاد عمل در همین خصوص شورای ملی مقاومت ایران طرح «جبهة همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را ارائه کرده است.
کلمات ضدخلقی و ضدمردمی، در تضاد و تعارض با آزادی و حاکمیت مردم معنا و مفهوم پیدا میکند. مصداق این تعریف در زمان شاه، دیکتاتوری سلطنتی بود و اکنون استبداد مذهبی رژیم ولایت فقیه، است. در همین راستا شالودهی شورای ملی مقاومت ایران از روز نخست، «نه شاه، نه شیخ » بوده است.
با این تعریف همهی مدافعان دیکتاتوری، بالاخص مدافعان و مأموران و قلم زنان و مداحان رژیم ولایت فقیه و اصل ولایت فقیه که عمود خیمهی استبداد مذهبی و قانون اساسی آن است ؛ از جبههی خلق خارج و در جبههی ضدمردم ایران قرارمیگیرند. همچنین همهی کسانی که بهجای سرنگونی نظام ولایت فقیه در صدد سربریدن و نابودی و متلاشی کردن مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران هستند، هر کس و در هر کجا و تحت هر عنوان و پوششی که باشد، ادامه و امتداد همین رژیم در داخل یا خارج کشور است.
از آنجا که استراتژی نفی و سرنگونی ولایت فقیه، حقانیت و ضرورت دارد و مهمترین و بالاترین اصل و فصل مشترک جبهه خلق است.
استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از دیکتاتوری
نیروی انقلابی از خروج از جبههی خلق و تغییر آشکار یا بالفعل تضاد اصلی علیه مقاومت که بهسود دیکتاتوری است، متنفراست. نیروی انقلابی باید گرایشهای اپورتونیستی و کمرنگ شدن مرزبندیها و خطوط قرمز در قبال تمامیت دیکتاتوری حاکم و مدافعان و همسویان آن را محکوم کند و از بارزشدن خصایص اپورتونیستی و زدن زیرآب مقاومت تمام عیار در برابر دیکتاتوری، منزجربوده و آنرا افشا کند.
اما دقیقاً بهخاطر جدیت و ایستادگی در برابر دیکتاتوری، بهطور مضاعف، هر نیروی انقلابی، باید از هر گونه فاصله گرفتن نیروها و جریانات مختلف از دیکتاتوری استقبال کند. باید از تمام ابزار لازم برای تضعیف استبداد حاکم استفاده کرد. هر نیرو یا هر فردی حتی اگر به اندازه یک قدم از دیکتاتوری فاصله بگیرد باید از طرف انقلابیون و نیروهایی که برای سرنگونی استبداد عزم جزم دارند و برای آن تلاش میکنند مورد استقبال قرار گیرند. این نه یک امر دلبخواه، بلکه یک وظیفه ملی و میهنی و انقلابی، بر اساس همان تعاریف و شاخصها و معیارهایی است که در اثبات صداقت نسبت به استراتژی سرنگونی و مبانی آن، وجود دارد.
به عنوان مثال وقتی آیتالله منتظری که در اعلمیت او بر سایرین جای تردید نبود، به عدم صلاحیت و عزل خامنهای از ولایت حکم داد، مسعود رجوی در ۱۹تیر ۱۳۸۸، این حکم را «شایان تقدیر» خواند و یادآوری کرد:
«بالاترین سرمایهی دنیوی و اخروی منتظری در پیشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خمینی دجال از منصب جانشینی، بهخاطر اعتراض به قتل عام زندانیان مجاهد است»
مسعود رجوی همچنین گفت:
«جای آن دارد که آقای منتظری که اکنون در ۸۷ سالگی بسرمیبرد، برای خیر دنیا و آخرت خود و جبران مافات، قبل از ممات، تمامی حق و حقیقت را خالصانه و لوجه الله با مردم ایران در میان بگذارد. حق و حقیقت همانا غصب حاکمیت حقوق مردم ایران و سرقت انقلاب ضدسلطنتی تحت عنوان ولایت فقیه است. لکهی ننگ و رژیمی که باید بالکل از تاریخ ایران و از دامن مطهر اسلام علوی زدوده شود…امیدواریم که آقای منتظری در همین رابطه، هرگونه «ترس از مخلوق» و کفار و مشرکان آزادی و حقوق ملت ایران از قبیل خامنهای و احمدی نژاد را به کناری بگذارد و به این وسیله دین خود را به ایران و اسلام و بهویژه به ائمة تشیع، ادا کند. در راستای ادای همین وظیفه، برای او آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر میکنم.»
در نمونه دیگر در ۱۳ تیر همین امسال گزارش کمیتة صیانت از آرای موسوی با ذکر موارد جدیدی از دجالگری و تقلبات نجومی در انتخابات رژیم آخوندی منتشر شد. در این گزارش از جمله فاش شده بود که وزارت کشور و ۲۵ استاندار نظامی آن در مجموع ۲۲ تا ۳۲ میلیون برگة رأی مازاد بر نیاز، مورد استفاده قرار داده اند و علاوه بر آن در اتاق «تجمیع آراء»، که همان تاریکخانه وزارت کشور نظام باشد، هر طور که خواسته اند رقم سازی کرده اند.
در همان روز سیزدهم تیر، ولی فقیه ارتجاع در ارگان اخص خود (کیهان آخوندی)، موسوی را به ارتکاب «جنایت»، انجام «مأموریت دیکته شدة بیرونی» و ایفای نقش «ستون پنجم» دشمن متهم کرد که یا باید «توبه» کند و «عذر تقصیر» بخواهد یا “مجازات قطعی (را) به جرم قتل انسانهای بی گناه، برپایی آشوب و بلوا، اجیر کردن اراذل و اوباش برای تعرض به جان و مال و ناموس مردم، همکاری آشکار با بیگانگان و ایفای نقش ستون پنجم آمریکا ” بپذیرد.
من بلادرنگ، اعلام کردم که بهدور از هر گونه «نکوهش و بستانکاری» از موسوی، «وظیفه و اصول ما اقتضا میکند که در برابر یاوه ها و تهدیدهاو تیغ کشی پررذیلت سردمدار ولایت»، نکات زیررا خاطر نشان کنیم:
«۱-محکوم کردن هرگونه تعرض و ستمی که بر موسوی و خانواده و اطرافیان او در چارچوب همین رژیم جریان دارد. همچنین اخطار به رژیم در مورد محاکمه ومجازات وی با تاکید براینکه مسئولیت هر گونه تعرض، دستگیری یا اقدام تروریستی بر عهدة شخص خامنه ای است.
- هشدار نسبت به امنیت و سلامت آقای موسوی ودرخواست از دبیرکل و شورای امنیت ملل متحد برای اعزام بلادرنگ یک هیات نظارت بین المللی به تهران در همین خصوص و وادار کردن رژیم به ابطال انتخابات نامشروع و پذیرش انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس حق حاکمیت مردم ایران.
- فراخوان به ملل متحد، به کمیسیون حقیقت یاب بین المللی، به حقوقدانان و سازمانهای جهانی مدافع حقوق بشر، و به همة دولتهایی که نتیجة انتخابات قلابی در ایران را به رسمیت نشناخته اند؛ برای ارجاع پروندة این انتخابات و سرکوب مردم ایران و کشتار بیگناهان به شورای امنیت ملل متحد.
بی گمان باز گشودن پروندة انتخابات ایران در شورای امنیت، در خدمت صلح جهانی است. زیرا به ممانعت از تسلیح اتمی و صدور تروریسم و دست اندازی فاشیسم مذهبی حاکم برایران به عراق و لبنان و فلسطین هم منجر میشود».[۴]
شناسایی دشمن
برای سرنگون کردن رژیم ولایتفقیه، قبل از هر چیز باید آن را شناخت وتعریف کرد و کارکردها و خصوصیات ویژه آن رادریافت. اگر این کار را نکنیم معلوم نیست که چگونه باید با او برخورد کرد
حالا در نظر بگیرید که با یک آدم مرض داری مواجه هستیم که ادعا دارد:
-سالمترین و آزادترین و با ثبات ترین و «انقلابیترین فرد جهان است، آیتالله خمینی»!
-قولنج «اسلام» گرفته و میگوید فقط دردش، اسلام است!
-مستمراً جیغهای ضداستکباری و ضدامپریالیستی میکشد و هر کس را که به سراغش میآید، یا خردهای بر او میگیرد متهم میکند که عامل آمریکاست.
-سالها نعره «قدس قدس از طریق کربلا» سر میدهد اما سر از ایران گیت در میآورد!
-می گوید «اقتصاد مال خر است» اما در همان سال اول بازاریهای باند او بالاترین سود نامشروع تاریخ ایران را بهمبلغ ۱۲۰میلیارد تومان به پول آن زمان (یعنی بیش از ۱۲میلیارد دلار) بالا میکشند.
-بهنحوی مافوق تصور، دروغ میگوید، تقلب میکند، و همه کلمات و مفاهیم را از انقلاب و مستضعفین گرفته تا انقلاب فرهنگی و دفاع مقدس و انتخابات، قلب و واژگونه میکند. آنقدر که حتی همسفرها و هم سفرههای قبلی خودش هم میگویند بین ۲۲ تا ۳۲ میلیون برگه رأی مازاد برنیاز در انتخاباتش چاپ زده است.
- از زیر زمین ادارات تا مساجد و طلبه خانهها را به زندان و شکنجهگاه تبدیل میکند.
-بسا فراتر از هر دیوانهیی که در دیوانه خانههای زمین و زمان یافت شود، میگوید: دارای ولایت مطلقه «بردنیاست و آنچه در دنیاست، اعم از موجودات زمینی و آسمانی و جمادات و نباتات و آنچه که بهنحوی بهزندگی جمعی و انفرادی انسانها ارتباط دارد».
هر کس را هم که این را قبول نداشته باشد، از هم میدَرَد و میکشد و قتلعام میکند.
هرازگاهی هم یک نفر از جنس و سنخ خودش میآید که او را «مدره» و «اصلاح» کند، اما بعد معلوم میشود که یارو (مثل خاتمی) نوع «آرایش» شده خودش بوده است.
تو را به خدا بدون اینکه برچسب بزنید و مبالغه کنید، «نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» به ما بگویید که این چه موجودی و چه رژیمی است و چه نام دارد؟
***
بله، این رژیم خمینی است، رژیم ولایتفقیه است.
۲۷سال پیش، در جمعبندی نخستین سال مقاومت درتابستان سال ۱۳۶۱ در مورد این رژیم مطالبی گفتهایم که تلاش میکنم خلاصه آن را برایتان بگویم:
به پشت جلد این کتاب نگاه کنید نوشته است:
«صرفنظر از پیامها و ابعاد اخص ایدئولوژیکی مجاهدین، فقط به ذکر این نکته قناعت میکنم که وقتی مقاومت ما پیروز شود، یکی از بزرگترین موانع انقلابات معاصر و بلکه مهمترین عامل انحراف و اضمحلال آنان که همانا تجاوز به حریم مقدس «آزادی» (تحت انواع و اقسام بهانهها) است از میان برداشته میشود. آری، اگر در انسان شناسی توحیدی، کرامت بنینوع ما نهایتا در «اختیار و آزادی» اوست، احیای مقوله آزادی همانا احیای بشریت و انقلابات مغلوب است».
***
ما از همان روز به قدرت رسیدن خمینی، پایگاه طبقاتی او را خرده بورژوازی سنتی و رژیمش را بهلحاظ سیاسی مادون سرمایهداری ارزیابی میکردیم.
از نظر تاریخی، نیروی پشتوانه خمینی، نیروهای عقبمانده و بیرون کشیده شده از اعماق تاریخ جامعه ما بودند، با صبغه خشکاندیشانه، متظاهر و ریاکارانه و فرمالیستی مذهبی. مثل غولی که سالیان سال در بند و به زنجیر کشیده شده و حالا آزاد شده باشد.
سابقه تاریخی این دار و دسته که خودشان هم پنهان نمیکنند، به امثال کاشانی و مشروعهخواهانی نظیر شیخفضلالله نوری میرسد. یعنی همان جریان تاریخی که در زمان مصدق هم بهوسیله خود آن بزرگوار «توده- نفتی» نام گرفته بود. آنجا هم اجداد افرادی مثل کیانوری با اجداد مرتجعین امروزی بر علیه مجاهدین بر علیه مشروطهخواهان و بر علیه آزادیخواهان متحد بودند. یعنی آنها همیشه یک جریان و در یک طرف طیف بودند. ما و اجداد مبارزتیمان (صرفنظر از پایه طبقاتی و چتر ایدئولوژیکیخاصمان) نظیر مصدق، کوچکخان، ستارخان، باقرخان، و مجاهدین صدر مشروطه و همهی آزادیخواهان آن دوره، در طرف دیگر طیف قرار داشتهایم.
پس این یک رژیم ارتجاعی، کهنه، رو به عقب، واپس گرا، از دور خارج و ضدتاریخی است.
فعلاً بر روی محور فلسفی از تبیین آن در میگذریم و به تشریح موقعیت اقتصادی- اجتماعی و به جایگاه سیاسی آن که لاجرم ناشی از موقعیت اقتصادی- اجتماعی آنست اکتفا میکنیم.
فعلاً به کمدی-درام تناقض سر و بدنه آن هم از لحاظ سیاسی و از لحاظ اقتصادی-اجتماعی که میخواهد یک سر مادون سرمایهداری بهنام ولایتفقیه را با انواع سریشمها به بدنه مناسبات سرمایهداری بچسباند و تحمیل کند، کاری نداریم.
منظور من اینست که بتوانیم هر چه سادهتر کلمه ارتجاع و ارتجاعی را تعریف کنیم تا روشن باشد که هدف برچسب زدن نیست.
بهلحاظ تاریخی، برخی طبقات و نیروها (مثلا برده داری و فئودالیسم) عمرشان سر آمده و هیچ عنصر نو و مترقی در آنها نیست و دیگر مطلقاً کهنه، نفی شده و ارتجاعی یعنی متعلق به گذشتهاند. درمثَل، میتوان آنها را به یک ارگانیسم و بدن مرده در مقابل ارگانیسم زنده توصیف کرد. این نیروها در یک نظام اجتماعی معین، در ارتباط با سهمی که از ثروت اجتماعی میبرند و نقشی که در سازمان اجتماعی کار دارند و مالکیتهایی که از آن برخوردارند، مناسباتی را به نفع خودشان و برای خودشان برقرار میکنند. برخی فقط بهرهکشی میکنند، برخی فقط مورد بهرهکشی قرار میگیرند و برخی موضع دوگانه دارند.
این طبقات و نیروها در یک دوره معین تاریخی متولد میشوند، سپس مراحل کمی وکیفی رشد خود را طی میکنند و سرانجام به نفع نیروی نوتر نفی میشوند و میدان خالی میکنند. وقتی یک صورت بندی اقتصادی و اجتماعی نتواند از پس نیازهای روزافزون جامعه انسانی بر بیاید و حرکت بجانب مدارج بالاتر تکاملی را تامین کند، دیگر کهنه، ارتجاعی و متعلق به گذشته است و «روابطی» را که ایجاد نموده و مدافع آن است مثل زنجیر به دست و پای حرکت جامعه میپیچد.
واضح است که نیروهای کهنه و میرا به سادگی از میدان خارج نمیشوند وبهخاطر حفظ مناسبات بهره کشانه خود تا مدتها هر چه از دستشان برمیآید، انجام میدهند.
در بحث اقتصادی- اجتماعی فعلاً به همین میزان اکتفا میکنیم. منظور این بود که روشن باشد بنابر دیالکتیک اجتماعی برخی اقشار و طبقات درحال زوال و رو به نفی و برخی در حال رشد و رو به اثبات هستند. کما اینکه امروز دیگر از رژیم بردهداری یا رژیم فئودالی خبری نیست.
***
بنابراین بحث ما، مشخصاً بر روی محور و صفحه مختصات سیاسی در مورد رژیم ولایتفقیه است.
این رژیم رو به نفی و زوال است، رو به رشد و اثبات نیست.
این رژیم پس رونده و پس برنده است، پیش برنده نیست.
میرنده است، بالنده نیست.
کهنه است، نو و پاسخگوی شرایط و اوضاع و مقتضیات جامعه ایران نیست.
این رژیم از روز اول، مشروعیت تاریخی نداشت زیرا چنانکه گفتیم از اعماق تاریخ و از درون عقب ماندهترین نیروها سر برداشت.
این رژیم از روز اول از نظر مجاهدین مشروعیت ایدئولوژیکی هم نداشت و ملغمهیی از جاهلیت و ارتجاع بود. اگر در یک منحنی فرضی تاریخی آن را به عقب برگردانیم، همچنان که خمینی خودش در کشف الاسرار نوشته بود، هیچگاه با حاکمان جائر در تعارض ماهوی نیست. در انقلاب مشروطه با شیخ فضلالله است. در روز عاشورا در طرف یزید و ابن زیاد قرار میگیرد. در بدر و احد، در خدمت سران مرتجع قریش است. تردید نکنید که در زمان نمرود، ابراهیم را هم به آتش میکشد.
اکنون به سراغ مشروعیت خمینی و رژیمش میرویم که بهطور مقطعی مبتنی بر رأی مردم ایران بود. از روز ۳۰خرداد ۱۳۶۰، مشروعیت مقطعی سیاسی خود را هم از دست داد و از جبهه خلق بهکلی خارج شده است. به همین خاطر هرگز و هیچگاه حاضر نبوده و نیست که به انتخابات آزاد، بدون صافیهای شناخته شده از قبیل شورای نگهبان ارتجاع و تاریکخانههای «تجمیع آرا» حتی در درون خودش، تن بدهد.
این رژیم بر ضد حاکمیت جمهورمردم ایران است. به همین خاطر باید سرنگون گردد. راه دیگری جز استراتژی سرنگونی وجود ندارد. جز این، هر چه هست، موهوم و غیرواقعی و بازی دادن و سردواندن است.
***
این هم نتیجهگیری ۲۷سال پیش:
«آیا این رژیم، امکان رفرم دارد یا خیر؟ جواب ما این است که مطلقا نه. یعنی این رژیم، آب از سرش گذشته، امکان هیچ نوع سر و سامان دادن موضعی هم بهکار خودش هم ندارد. اینطور نیست که اگر جوخههای اعدام و حاکمین ضدشرعی و کمیتههای ضداسلامی و امثالهم را جمع بکند، بتواند سرپا بایستد. نه، این غیرممکن است».
«ضمناً معنای این پاسخ منفی ما به امکان رفرم، این است که رژیم آلترناتیوی در داخل خودش ندارد. یکی از فرضیات این است که: «خوب اگر کار به خمینی و به رژیمش زیاد سخت بشود، میآید و آدمهای چندآب شستهتری را (از قبیل بعضی از آنهایی که هنوز به امیدهای کاذبی در داخل مجلسش بیتوته کردهاند، در حالی که این مجلس، صد بار ناحقتر از مجلس شاه است) روی کار میآورد». یعنی اشکالی نمیبینند که خمینی، جانورهای خون آشام کنونی را با یک تیپهای قدری نرمتر عوض کرده و به امورش سر و سامان بدهد. مثلاً میگویند: همانطور که شاه آمد هویدا را کنار گذاشت، نصیری را کنار گذاشت… و یک عده دیگر را آورد، خمینی هم بیاید یک قدری به این ترتیب، عمر خودش را طولانی کند.
اما ما به این فرض، پاسخ منفی میدهیم. آنقدر قضیه برای ما مسجل است که رژیم امکان رفرم ندارد که از قضا خیلی خوشمان میآید رفرم بکند. برای اینکه در چنین شرایطی، همانطور که گفتم، همین که سرکیسه ولایت سفیانی خمینی شل شد، تماما پاره خواهد شد؛ و خمینی هم دقیقا این نکته را میداند. دقیقا میداندکه فیالمثل اگر تظاهرات اواخر شهریور و اوایل مهرماه در سال۶۰ را با قساوت بیحدوحصرو غیرقابل تصور، سرکوب نمیکرد، از جرقه حریق برمیخاست؛ بنابراین، رژیم نه امکان رفرم دارد و نه آلترناتیوی در داخلش شانس وجود دارد.
ضمن اینکه از نظر سیاسی، ما نه تنها بدمان نمیآید، خیلی هم از یک رفرم فرضی یا آلترناتیو درونی رژیم سود خواهیم برد، زیرا در فاز سقوط، این، از قضا، برای شکاف برداشتن هرچه سریعتر تور اختناق، به نفع خود ما خواهد بود. البته بعید میدانیم که خمینی و این رژیم، با این روحیات و با این رهبریش، از این ناپرهیزیها به سرش بزند. مگر اینکه در آخرین نفسها چارهیی جز این نبیند که البته این هم نَفَس خودش را هرچه زودتر در سینه پلیدش حبس خواهد کرد».[۵]
رژیم ولایت فقیه
اول اینکه، ما با یک رژیم ارتجاعی و ضدتاریخی روبهرو هستیم که تعاریف دیکتاتوریهای شناخته شده و کلاسیک درباره آن صدق نمیکند زیرا سرسیاسی آن مادون سرمایهداری است و بنابراین یک رژیم دجال و ضدبشری است.
دوم اینکه، اصلاح پذیر نیست و باید سرنگون شود.
سوم اینکه، سپاه پاسداران ابزار اصلی حاکمیت ولیفقیه است.
چهارم اینکه، این رژیم کودتا پذیر نیست (منظور کودتای نظامی است) مگر به انتهای خط رسیده و قبل از آن کودتای مفروض، امر سرنگونی بهطور عمده و محتوایی انجام شده باشد.
پنجم اینکه، صدور بحران و ارتجاع و تروریسم که به جنگ ضد میهنی ۸ساله منجر شد، لازمه بقای این رژیم و بخش لاینفک موجودیت آن است.
ششم اینکه، سرنگونی چنین رژیمی خودبهخودی نیست و بهطور قانونمند باید سازمانیافته محقق شود.
هفتمین نکته که بعداً خواهم گفت ولی در همین جا نباید از قلم بیفتد و ناگفته بماند، ضعف مفرط ماهوی و شکنندگی حداکثر این رژیم بهویژه در برابر مجاهدین و کسانی است که در برابر آن محکم بایستند و در دهانش بکوبند در اینصورت هیچ غلطی نمیتواند بکند و هیچ سلطهیی بر آنان نخواهد یافت. خدا به شیطان گفته بود که بر بندگان من سلطهیی نخواهی یافت: إنَّ عبَادی لَیسَ لَکَ عَلَیهم سلطَانٌ[۵]
ابزار سرنگونی رژیم ولایت فقیه
نکته بسیار مهم دیگری که از همان زمان تا بحال ما بر روی آن پافشاری کردهایم، اینست که نباید انتظار سرنگونی خودبخودی این رژیم را داشت. میگفتیم:
سرنگونی رژیم، یک امر خودبخودی نیست. یعنی نباید انتظار داشت که رژیم خودبخود بیفتد یا بیاید اعتراف و معذرت خواهی بکند که زیاد جنایت کرده و بعد هم خودش بگذارد برود! پس وقتی صحبت از «سرنگونی» میکنیم، تا آنجائی که به ما و به مردم ما مربوط است این امر مستلزم قیام است.
اما خود قیام، مستلزم اینست که امکان پاگرفتنش وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، بایستی موانع قیام، (یعنی چیزهائی که دست و پای تودهی مردم را میبندندکه نتوانند قیام کنند) برکنار و کنار زده بشوند. یعنی فرصت و لحظهی مناسب برای قیام، در دسترس قرار بگیرد و ما در این مسیر هستیم
***
حالا بیش از ۲۷سال از روزگاری که من مطالب فوق را در نوارصوتی برای مجاهدین در داخل کشور میفرستادم، گذشته است. در سال ۶۱ و در همین جمعبندی، و در شرایطی که هیچ امکان و فرصتی برای تشکیل ارتش آزادیبخش نبود مجاهدین درپی استراتژی سرنگونی، میخواستند آن را با قیام شهری محقق کنند که البته لازمهاش این بود که ابتدا تور اختناق ولایتفقیه از هم بگسلد و پاره شود تا امکان تمرکز و تجمع نیرو برای قیام تودههای شهری فراهم شود. اما جنگ ضد میهنی مانع بود. سپس ۴سال طول کشید تا به تأسیس ارتش آزادیبخش رسیدیم که جداگانه باید به آن پرداخت.
آنچه در این فصل میخواهم توجهتان را به آن جلب کنم، شناخت و تعریف رژیم ولایتفقیه بهعنوان یک رژیم دجال ضدبشر با خصوصیت ویژه صدور ارتجاع و تروریسم است که در منتها درجه خود به جنگ ۸ساله ضد میهنی منجر شد.
بحرانسازی و صدور ارتجاع و تروریسم لازمه حیات این رژیم است و بعداً درباره آن بیشتر صحبت خواهیم کرد.[۵]