عارف قزوینی: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۲۹ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۴: خط ۶۴:


== آثار هنری ==
== آثار هنری ==
از عارف بیست و چهار تصنیف و چند مارش و سرود بجای مانده‌است که اشعار آنها در دیوانش به چاپ رسیده، تصنیف ”آواز بهاری” را او در سال ۱۲۸۶ شمسی ساخته و بواسطه عشق و علاقه‌ای که ”حیدر عمو اوغلی” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وی کرد.
از عارف بیست و چهار تصنیف و چند مارش و سرود بجای مانده‌است که اشعار آن‌ها در دیوانش به چاپ رسیده، تصنیف ”آواز بهاری” را او در سال ۱۲۸۶ شمسی ساخته و به‌واسطه‌ی عشق و علاقه‌ای که ”حیدر عمو اوغلی” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وی کرد.


پس از آن که ندای مشروطه خواهی، از هر سو بلند شد، عارف که خود ستم‌ها دیده و روحی آزاده داشت، به آزادیخواهان پیوست او بیشتر از هر کس در تنویر افکار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطیت و آزادیخواهی ملت ایران اثر گذاشت. در سالهای آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گرید و در همان‌جا بدرود حیات گفت. قبر وی در صحن آرامگاه بوعلی سینا است و سنگ مرمری بر سر قبر او نصب کرده‌اند که این بیت بر آن منقوش است:
پس از آن که ندای مشروطه خواهی، از هر سو بلند شد، عارف که خود ستم‌ها دیده بود؛ و روحی آزاده داشت، به آزادی‌خواهان پیوست او بیشتر از هر کس در تنویر افکار و روشن نمودن اذعان توده‌های مردم، در زمان مشروطیت و آزادی‌خواهی ملت ایران اثر گذاشت. در سال‌های آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گرید و در همان‌جا بدرود حیات گفت. قبر وی در صحن آرامگاه بوعلی سینا است و سنگ مرمری بر سر قبر او نصب کرده‌اند که این بیت بر آن نوشته شده است:


عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت
خط ۷۳: خط ۷۳:


== خاطره ==
== خاطره ==
<blockquote>زنده یاد جواد بدیع‌زاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشت‌های خود می‌نویسد: ”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظام‌الدوله خواجه نوری بر پا بوده می‌دیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا می‌کرد.<ref name=":0" /></blockquote><blockquote>با وجودی که از هنر هیچ‌کس تعریف و تمجید نمی‌کرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمی‌آمد، چون در این مجالس به پدرم می‌گفت: ”‌به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش نظام‌الدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او می‌گذاشت شروع به خواندن می‌کرد. او حتی تصنیفی در مایه سه‌گاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجه‌نوری و دختر ناصرالدینشاه قاجار بود ساخته که مطلع آن چنین است:” افتخار همه آفاقی و محبوب منی”، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قوی‌تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس بواسطله این که با شور و التهاب و انقالبی دوچندان می‌خواند بیشتر گل می‌کرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عده‌ای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباس‌آباد رفته بودیم و در قهوه‌خانه‌ای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازنده‌ای بنام حسین ذوقی که بسیار خوب تار می‌زد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خو مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” می‌زد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را می‌خواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوه‌خانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه‌ای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهره‌اش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”‌شناخته نمی‌شد. او همان عارف، شاعر آزادیخواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامه یی سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا می‌کرد و عبایی هم بر دوش می‌انداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظس شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آورده‌اند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آن‌ها بود که بد نبود و سپس از دو صفحه‌ای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” بنام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمی‌دانم بدیع‌زاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیع‌زاده‌است”‌و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”‌شما هم مرا می‌شناسید، با عمامه سفید و عبا شما در در تهران می‌دیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدی الواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پس بدیع‌المتکلمین هستم، عارف یکبارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”‌با ضرف مخصوص نمی‌دانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:<ref name=":0" /></blockquote><blockquote>گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد</blockquote><blockquote>ناله‌ای که ناید زنای دل اثر ندارد</blockquote><blockquote>این تصنیف را او برای کلنل محمدتقی‌خان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بد. بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کننده‌ای به من کرد و گفت”‌”عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”‌و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:</blockquote><blockquote>خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست</blockquote><blockquote>ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست</blockquote><blockquote>بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامه‌ها خواندم که عارف مرده‌است؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،</blockquote><blockquote>آواز بهاری</blockquote><blockquote>هنگام می و فصل گل و گشت (جانم گشت و خدا گشت و چمن گشت)</blockquote><blockquote>دربار بهاری تهی از زاغ و) (جانم زاغ و خدا زاغ و) زغن شد</blockquote><blockquote>از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد</blockquote><blockquote>دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد</blockquote><blockquote>چه کنج رفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ سر کین داری ای چرخ</blockquote><blockquote>نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم، سرو قدشان سرو خمیده</blockquote><blockquote>در سایهٔ گل بلبل از این غصه خزیده گل نیز چو من در غم‌شان جامه دریده</blockquote><blockquote>چه کج رفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ</blockquote><blockquote>نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>از اشرک همه روی زمین زیر و زبر کن مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن</blockquote><blockquote>غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن</blockquote><blockquote>چه کنج رفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ سر کین داری ای چرخ</blockquote><blockquote>نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>عارف از ازل تکیه بر اندام ندادست جز جاه بکس دست چه خیام ندادست</blockquote><blockquote>دل جز به سر زلف دلارام ندادست صد زندگی ننگ به یک نام ندادست</blockquote><blockquote>چه کنج رفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ سر کین داری ای چرخ</blockquote><blockquote>نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ<ref name=":0" /></blockquote>
<blockquote>زنده یاد جواد بدیع‌زاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشت‌های خود می‌نویسد: ”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظام‌الدوله خواجه نوری بر پا بوده می‌دیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا می‌کرد.<ref name=":0" /></blockquote><blockquote>با وجودی که از هنر هیچ‌کس تعریف و تمجید نمی‌کرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمی‌آمد، چون در این مجالس به پدرم می‌گفت: ”‌به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش، نظام‌الدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او می‌گذاشت شروع به خواندن می‌کرد. او حتی تصنیفی در مایه سه‌گاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجه‌نوری و دختر ناصرالدین‌شاه قاجار بود، ساخته که مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقی و محبوب منی»، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قوی‌تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس به‌واسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دوچندان می‌خواند بیشتر گل می‌کرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عده‌ای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباس‌آباد رفته بودیم و در قهوه‌خانه‌ای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازنده‌ای به‌نام حسین ذوقی که بسیار خوب تار می‌زد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” می‌زد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را می‌خواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوه‌خانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه‌ای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهره‌اش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”‌شناخته نمی‌شد. او همان عارف، شاعر آزادی‌خواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامه‌ای سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا می‌کرد و عبایی هم بر دوش می‌انداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آورده‌اند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آن‌ها بود که بد نبود و سپس از دو صفحه‌ای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” به‌نام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمی‌دانم بدیع‌زاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیع‌زاده‌است”‌و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”‌شما هم مرا می‌شناسید، با عمامه سفید و عبا شما در تهران می‌دیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدی‌الواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیع‌المتکلمین هستم، عارف یک‌بارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”‌با ضرف مخصوص نمی‌دانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:<ref name=":0" /></blockquote><blockquote>گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد</blockquote><blockquote>ناله‌ای که ناید زنای دل اثر ندارد</blockquote><blockquote>این تصنیف را او برای کلنل محمدتقی‌خان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بود. پس از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کننده‌ای به من کرد و گفت”‌”عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”‌و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:</blockquote><blockquote>خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست</blockquote><blockquote>ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست</blockquote><blockquote>بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامه‌ها خواندم که عارف مرده‌است؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،</blockquote>


=== یکی از شعرهای معروف عارف قزوینی ===
<blockquote>از خون جوانان وطن لاله دمیده      از ماتم، سرو قدشان سرو خمیده</blockquote><blockquote>در سایه‌ی گل بلبل از این غصه خزیده      گل نیز چو من در غمشان جامه دریده</blockquote><blockquote>چه کج رفتاری ای چرخ      چه بد کرداری ای چرخ</blockquote><blockquote>نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>از اشرک همه روی زمین زیر و زبر کن      مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن</blockquote><blockquote>غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن      اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن</blockquote><blockquote>چه کنج رفتاری ای چرخ    چه بد کرداری ای چرخ    </blockquote><blockquote>سر کین داری ای چرخ      نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>عارف از ازل تکیه بر اندام ندادست      جز جاه بکس دست چه خیام ندادست</blockquote><blockquote>دل جز به سر زلف دلارام ندادست      صد زندگی ننگ به یک نام ندادست</blockquote><blockquote>چه کنج رفتاری ای چرخ    چه بد کرداری ای چرخ    </blockquote><blockquote>سر کین داری ای چرخ    نه دین داری نه آیین داری (نه آیین داری) ای چرخ<ref name=":0" /></blockquote>
== <small>مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام</small>  ==
== <small>مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام</small>  ==


۶٬۵۲۷

ویرایش