کاربر:Khosro/صفحه تمرین مادرذاکری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
| پانویس = | | پانویس = | ||
}} | }} | ||
'''سکینه محمدی اردهالی''' (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ | '''سکینه محمدی اردهالی''' (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. مادر ذاکری از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد. او از زنان مؤمنی بود که سالهای زیادی جلسات مذهبی زنان را در تهران مدیریت میکرد. ساکنان منطقه گرگان و نظامآباد و همچنین نقاط مختلف تهران، مادر ذاکری را میشناختند و در بین مردم این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰، دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد؛ پس از آزادی به فعالیتهای سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد؛ او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دیماه همان سال به جوخه اعدام سپرده شد. | ||
== مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین == | == مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین == | ||
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزشهای قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی | مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزشهای قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی میکرد.خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آنجا میرفتند. وی کمکهای مالیای که افراد خیّر به او میدادند آن کمکها را به مستمندان و نیازمندان میرساند. مادر ذاکری با اینکه دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیتهای اجتماعیاش را رها نمیکرد.<ref name=":0">[https://event.mojahedin.org/i/news/140814 مادر ذاکری پیامآور شور و استقامت - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> | ||
== آشنایی و | == آشنایی و پیوستن مادرذاکری به سازمان مجاهدین == | ||
یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر اینکه عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد | یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر اینکه عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد . از آن پس، هم در جلسات مذهبی و هم در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانوادههای زندانیان به افشاگری علیه رژیم شاه و زندانبانان میپرداخت و اخبار مقاومت را به زندان و خارج از زندان رد و بدل میکرد. رئیس زندان قصر به خاطر فعالیتهایش یک بار او را تهدید به دستگیری کرد؛ در پی این تهدید مادر ذاکری به دفتر رئیس زندان رفت و گفت : مگر نگفتهاید که میخواهید مرا دستگیر کنید، من آمدهام که دستگیرم کنید.<ref name=":0" /> | ||
== مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی == | == مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی == | ||
مادر ذاکری | مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی که دم از اسلام میزدند تحت تاثیر تبلیغات اسلام نمایی های خمینی قرار نگرفت. وی به حقانیت را ه و آرمان مجاهدین ایمان داشت. | ||
مجاهد شهید ابراهیم ذاکری فرزند مادرذاکری دراین باره میگوید: | |||
[[پرونده:ابراهیم و زهیر.PNG|جایگزین=ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری|بندانگشتی|ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری]] | [[پرونده:ابراهیم و زهیر.PNG|جایگزین=ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری|بندانگشتی|ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری]] | ||
«مادرم بهخاطر شناخت و تجربهاش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام میزدند و | «مادرم بهخاطر شناخت و تجربهاش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام میزدند و رو در روی مجاهدین به ضدیت با آنان میپرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمیتوانست باور کند که خمینی بهعنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرتپرست و شقاوتپیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطعترین صورت مرزبندی کرد. مادر میگفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم میآید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور مییافت، سران رژیم را بهطور علنی به باد نفرین میگرفت. حتی توصیههای من، که میخواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایدهای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانشآموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخشهای سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آنها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق میدانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید». | ||
مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را بیواهمه در کوچه و خیابان و درهمهجا تبلیغ میکرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت فعال داشت؛ و در تجمعها و تحصنهای اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی یا در تظاهرات و راهپیمایی علیه چماقداران سرکوبگر شرکت میکرد. یک بار کمیتهچیها و پاسداران به منزل | مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را بیواهمه در کوچه و خیابان و درهمهجا تبلیغ میکرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت فعال داشت؛ و در تجمعها و تحصنهای اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی یا در تظاهرات و راهپیمایی علیه چماقداران سرکوبگر شرکت میکرد. یک بار کمیتهچیها و پاسداران به منزل مادر ذاکری حمله کرده بودند تا میلیشیاهای مستقر در آنجا را به همراه فرزندان مجاهدش دستگیر کنند؛ اما مادر ذاکری در برابر آنها ایستاد و اهالی محل نیز در اطراف خانهی مادر ذاکری تجمع کردند و پاسداران را مجبور به عقبنشینی کردند. | ||
مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان میرفت، میشناخت و او را برادر بزرگ خطاب میکرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ میکرد و از مردم میخواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری میکرد و هر مسئولیتی به او سپرده میشد با علاقه انجام میداد. | مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان میرفت، میشناخت و او را برادر بزرگ خطاب میکرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ میکرد و از مردم میخواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری میکرد و هر مسئولیتی به او سپرده میشد با علاقه انجام میداد. | ||
خط ۸۸: | خط ۹۰: | ||
== دستگیری و شهادت مادر ذاکری == | == دستگیری و شهادت مادر ذاکری == | ||
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجههای روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما | پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجههای روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما مادر ذاکری استقامت و پایداری کرد و به سؤالهای شکنجهگران و بازجویان جواب نمیداد. زندانیانی که با مادر ذاکری همبند بودند، نقل میکنند که مادر ذاکری درس شور و استقامت میداد. مادر ذاکری پس از تحمل شکنجههای فراوان که شکنجهگران از تسلیم او ناامید شده بودند، سرانجام در ۹ دیماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را به جوخه تیرباران سپردند، به هنگام تیرباران، وقتی مأموران میخواستد چشم او را ببندند، دست آنها را کنار میزند و فریاد میکشد: «چشمانم را نبندید، میخواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». اعدام یک زن سالخورده ۶۰ ساله، شکست ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان مجاهدین بود. تیرباران مادر ذاکری، کسانی را که نسبت به ماهیت خمینی و حکومتش ابهام داشتند، تکان داد و موجی از خشم و نفرت در میان تودههای مردم برانگیخت. | ||
مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت: | مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت: | ||
خط ۹۴: | خط ۹۶: | ||
«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجهیی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفالهها و پسماندههای قرونوسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه میدارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او میایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه میپذیرد».<ref name=":0" /> | «به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجهیی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفالهها و پسماندههای قرونوسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه میدارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او میایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه میپذیرد».<ref name=":0" /> | ||
اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که | == خاطرات یک زندانی هم بند مادر ذاکری == | ||
اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که «دارم بهت میگم اینجا دیگه زبانت را کوتاه میکنی و جلسه نمیگیری و تفسیر قرآن راه نمی دازی ...» | |||
مادر با غرور و بی اعتنا دست او را به کناری زد و جواب داد:« لازم نکرده به من بگی چکارکنم یا چکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش!» | |||
چنین برخورد جسورانه ای با پاسدار بند در آن ایّام که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند، تحسین برانگیز بود.ـ | |||
این در شرایطی بود که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده میشدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را میشناختند به احترام او میایستادند و راه را برای او باز میکردند و مادر را به اتاقهای بند بردند. | |||
فضای بند فوق العاده سنگین بود و ماشین کشتار رژیم بی وقفه در کار بود. هیچکس از فردای خود خبر نداشت. امشب عزیزی در کنارمان بود و شبی دیگر تیرباران میشد. | |||
پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم. | |||
بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم.ـ | |||
صدای خنده شیرین و صمیمانه از این اتاق، توجه بچه های اتاقهای دیگر را هم جلب کرد. در این لحظه "مادر ذاکری" خوشحال از شادی بچه ها، در کنار در اتاق ما ظاهر شد. به احترام او بلند شده و به بالای اتاق هدایتشان کردیم. گفتیم و خندیدم. مادر نیز در شادیمان سهیم شد و به شوخی و طنز گفت: | |||
''«''درزمان شاه، بچه های ما در اینطرف دیوار بودند (اشاره به زندانی بودن فرزندش ابراهیم ذاکری در آنزمان)، و ما آنطرف دیوار بودیم. ولی چون این رژیم نمیخواست که ما ناراحت باشیم و اینطرف دیوار را ندیده باشیم و امام خمینی! راضی نبود که ما اینجا را ندیده از این دنیا برویم، از شرمندگی شاه درآمد و بقیه خانواده را هم گرفتند و آوردند اینجا!ـ» | |||
مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ سالهاش دستگیر شده بود و همزمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند. | |||
مادر ذاکری بهطور مرتب در زندان روزه میگرفت، همبندیان او فکر میکردند که به خاطر اعتقادات مذهبی اینکار را میکند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کمبود غذا و گرسنگی مداوم بچهها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری میگذاشت و شب هنگام، وقتی بچههایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبههای دادستانی برده میشدند و شب مجروح و کوفته باز میگشتند، یواشکی به آنها میداد. | مادر ذاکری بهطور مرتب در زندان روزه میگرفت، همبندیان او فکر میکردند که به خاطر اعتقادات مذهبی اینکار را میکند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کمبود غذا و گرسنگی مداوم بچهها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری میگذاشت و شب هنگام، وقتی بچههایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبههای دادستانی برده میشدند و شب مجروح و کوفته باز میگشتند، یواشکی به آنها میداد. | ||
در شبانگاه ۹ دیماه | در شبانگاه ۹ دیماه ۱۳۶۰طبق معمول دهها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آنها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ میکرد». | ||
مادر ذاکری اعدام شده بود.<ref>[http://mina-entezari1.blogspot.com/2008/03/blog-post.html مادران نسل انقلاب، مادران صلح و آزادی - خاطرات مینا انتظاری]</ref> | |||
از دیگر بستگان شهید مادر ذاکری، زهیرذاکری (فرزند ابراهیم ذاکری) نوه مادر ذاکری است که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در قرارگاه اشرف توسط دستنشاندگان رژیم ایران درعراق به شهادت رسید. | |||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ ۷ دسامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۰۵
سکینه محمدی اردهالی (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. مادر ذاکری از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد. او از زنان مؤمنی بود که سالهای زیادی جلسات مذهبی زنان را در تهران مدیریت میکرد. ساکنان منطقه گرگان و نظامآباد و همچنین نقاط مختلف تهران، مادر ذاکری را میشناختند و در بین مردم این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰، دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد؛ پس از آزادی به فعالیتهای سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد؛ او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دیماه همان سال به جوخه اعدام سپرده شد.
مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزشهای قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی میکرد.خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آنجا میرفتند. وی کمکهای مالیای که افراد خیّر به او میدادند آن کمکها را به مستمندان و نیازمندان میرساند. مادر ذاکری با اینکه دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیتهای اجتماعیاش را رها نمیکرد.[۱]
آشنایی و پیوستن مادرذاکری به سازمان مجاهدین
یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر اینکه عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد . از آن پس، هم در جلسات مذهبی و هم در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانوادههای زندانیان به افشاگری علیه رژیم شاه و زندانبانان میپرداخت و اخبار مقاومت را به زندان و خارج از زندان رد و بدل میکرد. رئیس زندان قصر به خاطر فعالیتهایش یک بار او را تهدید به دستگیری کرد؛ در پی این تهدید مادر ذاکری به دفتر رئیس زندان رفت و گفت : مگر نگفتهاید که میخواهید مرا دستگیر کنید، من آمدهام که دستگیرم کنید.[۱]
مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی
مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی که دم از اسلام میزدند تحت تاثیر تبلیغات اسلام نمایی های خمینی قرار نگرفت. وی به حقانیت را ه و آرمان مجاهدین ایمان داشت.
مجاهد شهید ابراهیم ذاکری فرزند مادرذاکری دراین باره میگوید:
«مادرم بهخاطر شناخت و تجربهاش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام میزدند و رو در روی مجاهدین به ضدیت با آنان میپرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمیتوانست باور کند که خمینی بهعنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرتپرست و شقاوتپیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطعترین صورت مرزبندی کرد. مادر میگفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم میآید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور مییافت، سران رژیم را بهطور علنی به باد نفرین میگرفت. حتی توصیههای من، که میخواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایدهای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانشآموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخشهای سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آنها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق میدانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».
مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را بیواهمه در کوچه و خیابان و درهمهجا تبلیغ میکرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت فعال داشت؛ و در تجمعها و تحصنهای اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی یا در تظاهرات و راهپیمایی علیه چماقداران سرکوبگر شرکت میکرد. یک بار کمیتهچیها و پاسداران به منزل مادر ذاکری حمله کرده بودند تا میلیشیاهای مستقر در آنجا را به همراه فرزندان مجاهدش دستگیر کنند؛ اما مادر ذاکری در برابر آنها ایستاد و اهالی محل نیز در اطراف خانهی مادر ذاکری تجمع کردند و پاسداران را مجبور به عقبنشینی کردند.
مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان میرفت، میشناخت و او را برادر بزرگ خطاب میکرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ میکرد و از مردم میخواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری میکرد و هر مسئولیتی به او سپرده میشد با علاقه انجام میداد.
مادر ذاکری وقتی دید که حکومت جمهوری اسلامی و آخوندها به اسم دین چه کارهایی میکنند و استبداد و خودکامگی را در ایران میگسترانند، پا به میدان مبارزه گذاشت و با انتخاب راه مجاهدین، زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم ایران کرد.[۱]
دستگیری و شهادت مادر ذاکری
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجههای روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما مادر ذاکری استقامت و پایداری کرد و به سؤالهای شکنجهگران و بازجویان جواب نمیداد. زندانیانی که با مادر ذاکری همبند بودند، نقل میکنند که مادر ذاکری درس شور و استقامت میداد. مادر ذاکری پس از تحمل شکنجههای فراوان که شکنجهگران از تسلیم او ناامید شده بودند، سرانجام در ۹ دیماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را به جوخه تیرباران سپردند، به هنگام تیرباران، وقتی مأموران میخواستد چشم او را ببندند، دست آنها را کنار میزند و فریاد میکشد: «چشمانم را نبندید، میخواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». اعدام یک زن سالخورده ۶۰ ساله، شکست ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان مجاهدین بود. تیرباران مادر ذاکری، کسانی را که نسبت به ماهیت خمینی و حکومتش ابهام داشتند، تکان داد و موجی از خشم و نفرت در میان تودههای مردم برانگیخت.
مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت:
«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجهیی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفالهها و پسماندههای قرونوسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه میدارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او میایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه میپذیرد».[۱]
خاطرات یک زندانی هم بند مادر ذاکری
اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که «دارم بهت میگم اینجا دیگه زبانت را کوتاه میکنی و جلسه نمیگیری و تفسیر قرآن راه نمی دازی ...»
مادر با غرور و بی اعتنا دست او را به کناری زد و جواب داد:« لازم نکرده به من بگی چکارکنم یا چکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش!»
چنین برخورد جسورانه ای با پاسدار بند در آن ایّام که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند، تحسین برانگیز بود.ـ
این در شرایطی بود که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده میشدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را میشناختند به احترام او میایستادند و راه را برای او باز میکردند و مادر را به اتاقهای بند بردند.
فضای بند فوق العاده سنگین بود و ماشین کشتار رژیم بی وقفه در کار بود. هیچکس از فردای خود خبر نداشت. امشب عزیزی در کنارمان بود و شبی دیگر تیرباران میشد.
پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم.
بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم.ـ
صدای خنده شیرین و صمیمانه از این اتاق، توجه بچه های اتاقهای دیگر را هم جلب کرد. در این لحظه "مادر ذاکری" خوشحال از شادی بچه ها، در کنار در اتاق ما ظاهر شد. به احترام او بلند شده و به بالای اتاق هدایتشان کردیم. گفتیم و خندیدم. مادر نیز در شادیمان سهیم شد و به شوخی و طنز گفت:
«درزمان شاه، بچه های ما در اینطرف دیوار بودند (اشاره به زندانی بودن فرزندش ابراهیم ذاکری در آنزمان)، و ما آنطرف دیوار بودیم. ولی چون این رژیم نمیخواست که ما ناراحت باشیم و اینطرف دیوار را ندیده باشیم و امام خمینی! راضی نبود که ما اینجا را ندیده از این دنیا برویم، از شرمندگی شاه درآمد و بقیه خانواده را هم گرفتند و آوردند اینجا!ـ»
مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ سالهاش دستگیر شده بود و همزمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند.
مادر ذاکری بهطور مرتب در زندان روزه میگرفت، همبندیان او فکر میکردند که به خاطر اعتقادات مذهبی اینکار را میکند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کمبود غذا و گرسنگی مداوم بچهها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری میگذاشت و شب هنگام، وقتی بچههایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبههای دادستانی برده میشدند و شب مجروح و کوفته باز میگشتند، یواشکی به آنها میداد.
در شبانگاه ۹ دیماه ۱۳۶۰طبق معمول دهها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آنها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ میکرد».
مادر ذاکری اعدام شده بود.[۲]
از دیگر بستگان شهید مادر ذاکری، زهیرذاکری (فرزند ابراهیم ذاکری) نوه مادر ذاکری است که در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در قرارگاه اشرف توسط دستنشاندگان رژیم ایران درعراق به شهادت رسید.