کاربر:Hossein/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۹۶: | خط ۱۹۶: | ||
# نيمه شب تعدادي از زندانيان را از سلولهاي انفرادي خارج كردند. هنوز هيچكس نميدانست موضوع چيست اما اين افراد هرگز برنگشتند. | # نيمه شب تعدادي از زندانيان را از سلولهاي انفرادي خارج كردند. هنوز هيچكس نميدانست موضوع چيست اما اين افراد هرگز برنگشتند. | ||
===== قتوای قتلعام توسط خمینی ===== | ====== قتوای قتلعام توسط خمینی ====== | ||
بسماللهالرحمنالرحیم | بسماللهالرحمنالرحیم | ||
خط ۲۲۰: | خط ۲۲۰: | ||
پاسداران بند3 گوهردشت, 9شب ضمن آمار بند تعدادي را از بند بيرون كشيده و پس از پرسيدن اتهام و شنيدن واژه «مجاهد» به ضرب و شتم آنان پرداختند. | پاسداران بند3 گوهردشت, 9شب ضمن آمار بند تعدادي را از بند بيرون كشيده و پس از پرسيدن اتهام و شنيدن واژه «مجاهد» به ضرب و شتم آنان پرداختند. | ||
===== قتلعام در شهرستانها ===== | ====== قتلعام در شهرستانها ====== | ||
قبل از استقرار هیأت مرگ در ششم مرداد، بسیاری از زندانیان شهرستانها را به شهرهای دیگر منتقل کرده بودند و با صدور فرمان مرگ تعداد زیادی از زندانیان سیاسی شهرستانها را در شهرها و نقاط مختلف اعدام کردند. | قبل از استقرار هیأت مرگ در ششم مرداد، بسیاری از زندانیان شهرستانها را به شهرهای دیگر منتقل کرده بودند و با صدور فرمان مرگ تعداد زیادی از زندانیان سیاسی شهرستانها را در شهرها و نقاط مختلف اعدام کردند. | ||
نسخهٔ ۱۶ مارس ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۱۵
قتلعام ۶۷
قتلعام در لغت یک ترکیب وصفی است که معنای آن کشتن دستهجمعی، کشتن جماعت، کشتار دستهجمعی از حیوانات یا از انسان و جز آن میباشد این کلمه در کنار کلماتی همچون قتلهای زنجیرهای، قتلعمد، قتلغیرعمد، قتل سیاسی، قتل فجیع، قتل نفس، قتل و کشتار، قتل و غارت و در قیاس با آنها بکار برده میشود.[۱]
بنابر تعریف افبیآی کشتار جمعی به قتل چهار نفر یا بیش از آن گفته میشود که بدون وقفه انجام شده باشد. کشتارهای جمعی اساساً توسط دولتها و یا گروههای نیابتی از دولتها انجام میشود ولی همچنین ممکن است توسط افراد یا حتی توسط سازمانها انجام شود. این کشتارها همچنین میتواند شامل قتل تعداد زیادی از شهرواندان توسط دولتهای محلی و مأمورین آنها باشد. اعدامهای دستهجمعی از اسرای جنگی، یا اعدامهای جمعی از میان زندانیان، برجستهترین انواع قتلعامهاست. تیراندازی به معترضین غیرمسلح، پرتاب نارنجک به درون زندانها و اعدام تصادفی شهروندان غیرنظامی نیز از موارد کشتار جمعی محسوب میشود. انجام کشتار جمعی متفاوت با کشتار دورهای است که در آن مرتکب در چند نوبت و در مکانهای متفاوت و در زمانی مشخصی بین آنها دست به کشتن دو نفر یا بیشتر میزند و همچنین متفاوت با آدمکشی زنجیرهای است که در آن قاتل تعداد زیادی را در محدوده زمانی طولانی به قتل میرساند. بزرگترین کشتارهای جمعی تاریخ تلاش برای نابودی گروهی از مردم و جوامع بر اساس قومیت و مذهب بودهاست که بعضی از این کشتارها با عنوان نسلکشی و بقیه با نام جنایات علیه بشریت شناخته میشود. قتلعام توسط مغولها در تاریخ ایران، مردم کرمان به دست آغامحمدخان قاجار، کشتار روندا و سربرنیتسا و قتلعام سال ۱۳۶۷ در زندانهای خمینی از نمونههای برجسته قتلعام میباشد.
قتلعام ۶۷
به واقعهای گفته میشود که طی آن به فرمان روحالله خمینی بیش از ۳۰هزار زندانی سیاسی در زندانهای حکومت ایران از اواخر تیرماه تا اواسط پائیز ۶۷ در تهران و در شهرستانها اعدام شدند و به صورت مخفیانه در گورهای جمعی در مکانهایی غالباً نامعلوم دفن گردیدند. بیشترین تعداد زندانیان سیاسی اعدام شده از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بودند، در حالیکه اعدامها اعضا و هواداران طیفی از نیروهای دیگر مانند احزاب و سازمانهای مارکسیستی را هم شامل میشد. مقامات حکومت ایران هیچگاه این قتلعام را انکار نکردند و برخی از آنها به صراحت به آن اذعان نمودند. حسینعلی منتظری، بلندپایهترین روحانی حکومت ایران بعد از روحالله خمینی که در زمان اعدام زندانیان سیاسی قائم مقام خمینی بود، از مخالفین این اعدامها بود که با نوشتن چندین نامه به خمینی و دیدار با هیئت مجری و دستاندرکار قتلعام زندانیان سیاسی، مخالفت خویش را ابراز کرد. مخالفتی که به برکناریاش از جانشینی توسط روحالله خمینی و حبس خانگی تا پایان عمر منجر شد. متن فرمان روحالله خمینی برای قتلعام زندانیان سیاسی، نامههای حسینعلی منتظری به خمینی در مخالفت با این اعدامها و فایل صوتی دیدار منتظری با اعضای هیئت مجری اعدام زندانیان سیاسی از جمله اسناد و مدارکی هستند که تردیدی در وقوع این قتلعام باقی نمیگذارند. با فراخوان به جنبش دادخواهی قتلعام شدگان تابستان ۶۷ از سوی مریم رجوی در مرداد ۱۳۹۵ موضوع اعدام زندنیان سیاسی در سال ۶۷ بطور گسترده به رسانهها، دانشگاهها، فضای مجازی و به اقصی نقاط شهرهای ایران راه یافت و به همین دلیل مقامات حکومت پس از ۲۹ سال ناگزیر به موضعگیری دربارهٔ قتلعام زندانیان سیاسی شدند. تاکنون برخی از شخصیتها، سازمانها و ارگانهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد، سازمان عفو بینالملل، گزارشگر ویژه ملل متحد برای نظارت بر وضعیت حقوقبشر در ایران و شماری از سازمانهای غیردولتی دارای رتبه مشورتیِ ملل متحد، به قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ اشاره کرده و آنرا محکوم نمودهاند.
پیشینه امر
۱۰روز قبل از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷، خمینی در گورستان بهشت زهرا گفت: «… دلخوش نباشید که فقط مسکن و آب و برق را مجانی میکنیم… ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را مرفه میکنیم، زندگی معنوی شما را هم مرفه میکنیم…»، بعد هم با اشاره به شهدای ۱۷ شهریور گفت: «[شاه] ممکلت ما را خراب کرد و قبرستانهای ما را آباد…». او که از مجلس مؤسسان و حکومت مردم حرف میزد میگفت روحانیت کاری به سیاست ندارد… اما، روز ۱۷ اسفند گفت: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد». هنوز چند هفته از انقلاب ضدسلطنتی نگذشته بود که دستههای حزباللهی شعار «یا روسری یا توسری» را در خیابانها سر دادند و حمله به تجمعات زنان شروع شد. یک تظاهرات در آن ایام بر علیه حجاب اجباری ترتیب داده شد. وعده مجلس مؤسسان عملی نشد و به جایش نهادی مثل شورای نگهبان و مجلس خبرگان جایگزین شد. آیةالله طالقانی در ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ در بهشت زهرا در اعتراض به فضای سرکوب ایجاد شده گفت: «... بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردم هستند که کشته دادند. اینهایی که اینجا خوابیدهاند، از همین تودههای جنوب شهر بودند… استبداد زیر پرده دین را کنار بگذارید و بیایید با مردم، با دردمندها، با محرومها همصدا باشیم». در انتخابات ریاست جمهوری مسعود رجوی کاندیدای مجاهدین با دخالت خمینی علیرغم وعدهای که داده بود وارد سازوکار انتخابات نمیشود حذف شد. خمینی فتوا داد کسی که به قانون اساسی رای نداده نمیتواند کاندیدای ریاست جمهوری بشود. مجاهدین این حذف را ناشی از گسترش حمایت تودهای از مجاهدین و امکان برنده شدن در انتخابات میدانند و از جمله به حرفهای پاسدار قاسمی که در تاریخ ۱۸ یهمن ۸۸ از تلویزیون رژیم پخش شد استناد میکنند[۲]مجاهدین میگویند که در برابر همه اقدامات سرکوبگرانه آن عصر آنها تلاش کردند که همچنان جو آرامش را حفظ کنند. از جمله در اسفند ۱۳۵۸ در انتخابات مجلس شورا شرکت کردند اما علیرغم اینکه در روزهای اول پس از انتخابات، هنگام اعلام نتایج انتخابات در اخبار سراسری رادیو تلویزیون، نام مسعود رجوی در بالای لیست کاندیداهای تهران بود و بعد از آن هم سایر کاندیداهای مجاهدین قرار داشتند اما بعد از سه روز بهناگاه مجاهدین به انتهای لیست رفتند و در قدم بعد با طرح دو مرحلهای کردن انتخابات حتی یک مجاهد هم به مجلس راه پیدا نکرد.
در این دوره اقدامات سرکوبگرانه زیادی در سطح شهر نیز بخصوص علیه سازمان مجاهدین خلق ایران و هوادارانش انجام شد که شمهای از آن بعنوان نمونه از این قرار است:
حمله مسلحانه به مرکز امداد پزشکی مجاهدین در خیابان بهار در روز جمعه ۲۳ آذر ۱۳۵۸ و مضروب و مجروح شدن چند تن از مجاهدین.[۳]
حمله سراسری به مراکز و هواداران مجاهدین خلق بعد از اعلام نامزدی ریاست جمهوری مسعود رجوی.[۴]
به قتل رسیدن یکی از هواداران مجاهدین به نام ابوالفضل (عباس) عمانی در حین نصب پوستر و اعلامیههای تبلیغاتی سازمان مجاهدین خلق برای کاندیدایی مسعود رجوی، توسط گروههای فشار به نام چماقداران در روز شنبه ۲۹ دی ۱۳۵۸.[۵]
روز دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۵۸ مأموران کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۱۰ تهران تعداد ۶۰٬۰۰۰ نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران را به آتش کشیدند.[۶]
حمله سراسری به مراکز و اجتماعات مجاهدین در روزهای دوم و سوم اسفند ۱۳۵۸ با یک کشته، دهها تن مورد اصابت گلوله و هزاران مجروح و مضروب.[۷]
افشا کردن بخشی از مدارک به دست آمده در جریان حمله به مجاهدین خلق در قائمشهر که منجر به کشته شدن یک هوادار مجاهدین به نام عینالله پورعلی معلم فرحآباد از روستای مشک آباد و مضروب و مصدوم شدن تعدادی از هواداران سازمان مجاهدین شد.[۸]
روز سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۵۹ مأموران کمیته انقلاب اسلامی به ناظر انتخابات وزارت کشور، شهلا حریری مطلق، که به تقلبات در حوزه انتخابیه اعتراض کرده بود، حمله کردند و او را مضروب و مجروح ساختند.[۹]
در همین ایام است که آنچه که جمهوری اسلامی آن را «انقلاب فرهنگی» نام نهادهاست اتفاق افتاد. این امر با الگو برداری از انقلاب فرهنگی چین و در آنچه که اعلام شد این کار به قصد زدودن آثار غربی و تاریخ اشتباه از فرهنگ کشور انجام شدهاست که اقدام عملی آن تعطیلی دانشگاهها به این دلیل بودهاست. در این تعطیلی که بیش از دو سال طول کشید علاوه بر تغییراتی که در کتابهای درسی انجام شد بسیاری از استادان دانشگاه و دانشجویان مورد تصفیه قرار گرفتند. مجاهدین و دیگر گروههای سیاسی آن زمان این اقدام را تنها برای پاکسازی دانشگاهها از مجاهدین و دیگر نیروهای سیاسی که جو غالب دانشگاهها به دست آنها افتاده بود ارزیابی کردند. مجاهدین آنرا «توطئه به تعطیلی کشاندن دانشگاههای سراسر کشور» عنوان کردند[۱۰] و آنچه را که آنها «حمله سراسری به دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگی» خواندند، افشاگری کردند.[۱۱]
به قتل رسیدن فعالترین هوادار مجاهدین خلق در شهر خمین بنام رضا حامدی در روز ۲۳ فروردین ۱۳۵۹ توسط رگبار مسلسل چند موتور سوار.[۱۲]
حمله آنچه که مجاهدین به آن «یورش وحشیانه چماقداران» به مرکز مجاهدین خلق- شاخه خراسان، عنوان کردند.[۱۳]
به قتل رسیدن یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام شکرالله مشکینفام در حمله به مرکز مجاهدین خلق- شاخه خراسان.[۱۴]
تلاش برای ترور مسعود رجوی از رهبران سازمان مجاهدین و کاندیدای اول مجاهدین خلق برای نمایندگی مجلس شورای ملی از تهران در روز ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در مراسم روز جهانی کارگر در ترمینال خزانه تهران.[۱۵]
حمله آنچه که مجاهدین خلق به آن «حمله چماقداران تحت حمایت پاسداران انقلاب به مراسم روز کارگر در ترمینال خزانه» عنوان کردند با بیش از ۲۰۰ مجروح و زخمی.[۱۶]
جراحت یک دختر دانش آموز هواداران مجاهدین خلق به نام پروین صادقی و از دست دادن چشم چپ در اثر حمله چماقداران به مراسم ۲۰۰هزار نفری روز کارگر در ترمینال خزانه. [۱۷]
به قتل رسیدن یک درجهدار ارتش به نام سیاوش شمس در روز سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ در اصفهان توسط اصابت ضربات چاقوی دستههای فشار تحت حمایت کمیتهها و پاسداران انقلاب به هنگام دفاع از یک فروشنده نشریه مجاهد، که مورد ضرب و شتم مأموران کمیته انقلاب قرار گرفته بود.[۱۸]
درگیری در دانشگاه شیراز و حمله دستههای فشار همراه با مأموران مسلح کمیته و پاسداران به دانشگاه شیراز منجر به مجروح شدن یکی از هواداران مجاهدین به نام نسرین رستمی شد. وی مورد اصابت گلوله پاسداران انقلاب قرار گرفت و به علت اصابت گلوله به ستون فقرات و نخاع از هر دو پا فلج گردید. [۱۹]
حمله گروههای فشار با چوب و چماق به انجمن جوانان شهر بهشهر، هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران، و ضرب و شتم یکی از اعضای مجاهدین به نام محمود باقی پور که منجر به از دست دادن چشم راستش شد.[۲۰]
روز سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۵۹ یک دانش آموز هوادار مجاهدین خلق به نام جلیل مرادپور به هنگام فروش نشریه مجاهد مورد حمله یکی از هواداران دولت قرار میگیرد و پس از اصابت چاقو به قلبش به قتل میرسد.[۲۱]
حمله آنچه که مجاهدین به آن «چماقداران تحت حمایت پاسداران» میگویند به انجمن جوانان مسلمان اراک هوادار سازمان مجاهدین خلق با بیش از ۲۰۰ نفر مجروح و زخمی.[۲۲]
حمله دستههای فشار تحت حمایت دولت موسوم به «حزباللهی» ها به ساختمان و اعضای کانون توحیدی بشارت هوادار مجاهدین خلق با کوکتل مولوتف و مجروح نمودن اعضای کانون.[۲۳]
روز چهارشنبه ۷ خرداد گروهی به نام فدائیان انقلاب اسلامی با شعار حزب فقط حزبالله با پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف به انجمن جوانان مسلمان اردبیل حمله کردند. مهاجمین که بعضاً به کلت و سهراهی مسلح بودند… در اثر این حملات و تیراندازیها حدود ۶۰ الی ۷۰ نفر زخمی شدند… احد عزیزی در اثر اصابت گلوله از ناحیه ساق پا و لگن مجروح شد… محمود یحیوی از ناحیه پا و سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت… و ۱۶۱ نفر دستگیر و بازداشت شدند. [۲۴]
روز چهارشنبه ششم و پنجشنبه هفتم خرداد ۱۳۵۹ انجمن جوانان مسلمان تربت حیدریه هوادار مجاهدین خلق ایران مورد تهاجم چماقداران تحت حمایت دولت قرار گرفت. در این حملات ۷۰ نفر از هواداران مجاهدین زخمی شدند.[۲۵]
احد عزیزی معلم روستاهای اردبیل که روز ۷ خرداد در حمله مهاجمین تحت حمایت دولت بر اثر اصابت گلوله مجروح شده بود، روز جمعه ۹ خرداد فوت کرد.[۲۶]
آغاز هجوم به خوابگاههای دانشجویان.[۲۷]
ارائه اسناد و شکایات هواداران سازمان مجاهدین نسبت به شکنجه آنها برای گرفتن اعتراف اجباری.[۲۸]
به قتل رسیدن یکی از هواداران مجاهدین به نام ناصر محمدی در حمله پاسداران به انجمن جوانان مسلمان میثاق واقع در خیابان شیرو خورشید تهران. [۲۹]
به قتل رسیدن یکی از هواداران مجاهدین به نام مصطفی ذاکری در جریان حمله و رگبار پاسداران انقلاب به جمعیت شرکت کننده در میتینگ سخنرانی مسعود رجوی تحت عنوان «چه باید کرد» در ورزشگاه امجدیه تهران.[۳۰]
پس از آن جنگ ایران و عراق زمینهای برای تصفیه حساب با گروههای سیاسی و بطور خاص مجاهدین بود. طبق گفته مجاهدین با شروع تجاوز عراق به داخل خاک ایران، مجاهدین در دفاع از میهن فعالانه به جبهههای جنگ شتافتند و در جنگ تعدادی شهید هم دادند. اما سپاه پاسداران که نیروهای مجاهدین را مزاحم کارهایشان میدیدند، به سرعت همه مجاهدین حاضر در جبهه جنگ را دستگیر، زندانی و از خوزستان اخراج کردند که تعدادی از همین دستگیرشدگان در قتلعام ۶۷ اعدام شدند. در حین جنگ نشریه مجاهد ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران که تیراژش به ۶۰۰ هزار نسخه در روز (در مقایسه با پرتیراژترین روزنامه حکومتی، جمهوری اسلامی با تیراژ ۱۸۰۰۰ در روز) میرسید ممنوع الانتشار شد. بسیاری از نشریات دیگر نیز یا رسماً تعطیل شدند و یا اینکه دستههای چماقدار که از خمینی و حکومت دفاع میکردند مانع از انتشار و فروش آنها میشدند. مجاهدین معتقدند خمینی جنگ را عمداً ادامه میداد تا بتواند فضای لازم برای سرکوب آزادیها را تحت عنوان وضعیت جنگی در کشور داشته باشد (چنانکه هزاران اعدام در آن زمان در زندانها جریان داشت) بصورتیکه حتی وقتی سرانجام در تاریخ ۲۴ مهر ۱۳۵۹ در اثر فشار دولتها و ملل متحد، رجایی نخستوزیر خمینی، به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد: «…متجاوز [یعنی طرف عراقی] به مرز خود برگردد و نیروی بیطرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی صورت نپذیرد…» اما بعد از موافقت سازمان ملل و عراق از این طرح، خمینی و کارگزاران او از پذیرفتن طرح خود طفره رفته و همان را هم رد کردند.[۳۱]
طبق گفته مجاهدین در مدت دو و نیم سالی که مجاهدین آن را فاز سیاسی نامیدهاند و یک فضای سیاسی رو به کاهشی وجود داشت 71 مجاهد با چوب و چاقو و تفنگ کشته شدند. علاوه بر مجاهدین باید به سرکوب کردستان و ترکمن صحرا توسط سپاه پاسداران و یا فتواهای اعدام خلخالی اشاره کرد. تعدادی نیز از نیروهای مختلف فعال سیاسی از جمله از فداییان خلق در جریان انقلاب فرهنگی و دیگر درگیریهای آن زمان در شهرهای مختلف اعدام و یا کشته شدند.
نخستين فرمان قتل عام
اما حادثهای را که میتوان یک سرفصل در پیشینه قتلعام دانست میتینگ امجدیه مجاهدین در 19خرداد 1359 است. این میتینگ با مجوز قانونی وزارت کشور در ورزشگاه امجدیه تشکیل شده بود اما باز هم مورد تهاجم دستههای چماقدار قرار گرفت و مصطفی ذاکری از هواداران مجاهدین کشته و تعداد زیادی مجروح شدند. شدت حادثه به حدی بود که احمد خمینی، علیه چماقداری در امجدیه موضعگیری کرد و تنی چند از نمایندگان مجلس بر ضد چماقداری حرف زدند و وزارت کشور هم که سرپرستی آن بر عهده میرسلیم بود گفت که کار چماقدارها غیرقانونی بوده است. اما شخص خمینی بعد از 13 روز در چهارم تیر ماه ۱۳۵۹موضعگیری کرد و چنین گفت: «منافقین از کفار هم بدترند». او در این سخنرانی به اشتباه گفت: «در قرآن سوره منافقین هست، اما سوره کفار نیست!»... و اشاره کرد که دشمن اصلی همین منافقین هستند. با توجه به موقعیت خمینی بعنوان رهبر مذهبی میتوان این حرف را صدور یک فتوا برای مهدور الدم شمردن مجاهدین که خمینی به آنها لقب منافقین داده بود شمرد.
دیگر زمینهسازیها
خمینی همچنین طی فرمانی در سال 59 چنین گفت: «اگر کسی شعارهای باطل خواست بدهد، با قوت او را بکوبید و نگذارید یک شعارهای باطل بدهد. خود مردم مأمورند!...». در فرهنگ سیاسی این گفته را یک نوع «آتش به اختیار» محسوب میکنند که نتیجه آن سرکوبی شدید نیروهای سیاسی و حمله و هجوم به مقرات و میتینگهای آنها را از پی آورده است. در پی همین فرمان در ۱۱ آبان ۵۹ انتشار نشریه و کتاب مجاهدین ممنوع شد. به گفته مجاهدین در همین سال هزاران نفر از هواداران آنها مجروح و دهها جوان و دانشآموز توسط پاسداران و چماقداران کشته شدند. سیما صباغ دانشآموز ۱۵ ساله از جمله از آخرین هواداران مجاهدین بود که در لاهیجان کشته شد.
در ادامه سرکوب سال 59 در سال 60 نیز علیرغم اینکه از جانب جمهوری اسلامی سال قانون نامگذاری شده بود سرکوب ادامه پیدا کرد. در ۶ فروردین همین سال اصغر اخوان، صنم قریشی و خیرالله اقبالی در قزوین، بندعباس و رامسر با گلوله پاسداران کشته شدند. در اولین روزهای اردیبهشت دو هوادار مجاهدین در قائمشهر به نامهای فاطمه رحیمی و سمیه نقره خواجا و چندین دانشآموز و کارگر در شهرهای مختلف توسط چماقداران کشته شدند.
در هفتم اردیبهشت همین سال تظاهرات مسالمتآمیزی که به گفته مجاهدین ۲۰۰هزار نفر در آن شرکت داشتند و به دلیل شرکت گسترده مادران به تظاهرات مادران مشهور شده است در اعتراض به چماقداری انجام شد. این اولین تظاهرات مسالمتآمیز با این تعداد جمعیت بود. در پایان همین راهپیمایی دو میلیشیای مجاهدین بهنامهای ودود پیراهنی (دانشآموز) و خلیل اجاقی (کارگر) با آتش پاسداران کشته شدند.
روز ۱۳ اردیبهشت ۹۵ حسن غفوری فرد وزیر نیروی دولت خامنهای که در سرکوب و سانسور دهه شصت نقش مستقیم داشته است طی مصاحبهیی با رسانه پاسداران گفت: «اون موقع وقتی با خودمون صحبت میکردیم یعنی تو صحبتهای خیلی خودمونی نظرمون این بود که تا تکتک این مجاهدین رو نکشیم مملکت درست نمیشه».
30خرداد
در خرداد ماه جو سرکوب بسیار افزایش یافت. بنیصدر رئیس جمهور وقت جمهوری اسلامی به دلیل نزدیکی به مجاهدین بشدت مورد غضب خمینی قرار گرفت و بعدا بصورت رسمی از مقامش عزل شد. یک تظاهرات جبهه ملی بشدت سرکوب شد و تعدادی دستگیر شدند. اعتصاب بازار با سرکوب مواجه شد و تعداد زیادی دستگیر شدند. در 30 خرداد مجاهدین توانستند که یک تظاهرات مسالمتآمیز ترتیب بدهند که به گفته خودشان بیش از 500 هزار نفر در آن شرکت داشتند. این تظاهرات که از چهار راه ولیعصر طالقانی شروع شده بود وقتی به میدان فردوسی رسید به فرمان خمینی و توسط پاسداران سرکوب شد. پاسداران با شلیک مستقیم گلوله تعدادی (به گفته مجاهدین بیش از 50 نفر) را به قتل رساندند، بسیاری مجروح شدند و تعداد زیادی نیز دستگیر شدند که بعدها اعدام شدند.[۳۲] عکسی از اعدام شدگان در تاریخ 3 تیر 1360 در روزنامه اطلاعات منتشر شده است که دادستانی انقلاب از اولیای دستگیر شدگان درخواست میکند خانواده اعدام شدگان که بدون احراز هویت اعدام شده بودند با در دست داشتن شناسنامه عکسدار به دفتر مرکزی زندان اوین مراجعه و جسد فرزندشان را تحویل بگیرند.
مجاهدین این سرکوب گسترده را پایان فضای مسالمتآمیز اعلام کرده و عدم واکنش و سکوت بیش از آن را خیانت تلقی کرده و مسئولیت آنرا به عهده حکومت میدانند.[۳۳]
«زندانی سیاسی» در نگاه جمهوری اسلامی(دهه 60)
جمهوری اسلامی مقولهیی به نام «زندانی سیاسی» را قبول ندارد. طبق نظریه ولایت فقیه که خمینی حکومتش را بر اساس آن بنا نموده است ولی فقیه نماینده رسول خدا است و بر طبق این اعتقاد هر مخالفتی با او مخالفت با رسول خدا محسوب شده و حکم باغی و محارب با خدا که محکومیتش مرگ است دارد. بنابر این هیچ مخالفتی با این حکومت شرعا مجاز نیست و نمیتوان آن را مخالف سیاسی نامید. نمونههای زیر ابعاد این نگرش را بازگو میکند:
طبق ماده ۱۸۶قانون مجازات جمهوری اسلامی که بر همین پایه طراحی و تنظیم شده است:
«هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آن باقی است تمام اعضا و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را میدانند و بهنحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگرچه در شاخهٔ نظامی شرکت نداشته باشند».
روز ۲۹ شهریور ۶۰ محمدی گیلانی حاکم شرع شماره ۱ تهران گفت: طبق قرآن حکم هواداران مجاهدین این است: «کشتن به شدیدترین وجه، حلق آویزکردن به فضاحتبار ترین حالت ممکن و بریدن دست راست و پای چپ».
رفسنجانی هم در نمایش جمعه در روز دهم مهرماه ۶۰ گفت: «حکم اینها ۴چیز است: اول اینکه کشته شوند. دوم سر بهدار شوند، سوم قطع دست راست و پای چپ و چهارم اینکه از جامعه جدا شوند».
محمدی گیلانی در یک مورد دیگر گفت: «به فتوای خمینی میتوانیم زیر شکنجه، جان زندانیان را بگیریم و هیچ نیازی به محاکمه هم نیست».
اظهارات مسئولین سیاسی و قضایی جمهوری اسلامی در سالیان مختلف این نتیجهگیری را تایید میکند که جمهوری اسلامی وجود زندانی سیاسی را انکار میکند.[۳۴][۳۵][۳۶] انکار وجود زندانی سیاسی میتواند زمینهساز حذف فیزیکی زندانیان بصورت انفرادی یا جمعی باشد. از قول حاج داود رحمانی که رئیس زندان قزلحصار بود نقل شده است که میگفت: «خیالتون راحت باشه اگه تقی به توقی بخوره تو همین سلول با تیوپ دارتون میزنم. او همچنین گفته بود: فکر کردین خلق قهرمان میاد گل گردنتون میندازه، اگه کار به اونجا بکشه، تو هر سلولتون یه نارنجک میندازم…» همچنین ملاحسنی، نماینده خمینی در ارومیه یکبار به یکی از رسانهها گفته بود: «حضرت امام خمینی (ره) در جواب برخی از رؤسای دادگاههای انقلاب، که نمیخواستند خیلی اعدام بدهند، فرمودند: اگر یک میلیون نفر هم باشند، یکشبه دستور میدهم همه اینها را به رگبار ببندند و قتلعام کنند»[۳۷]
خمینی در وصیتنامهاش نوشت: «... حکم خداوند تکلیف شما را معین کرده، باز از نیمه راه برگشته و توبه کنید. و اگر شهامت دارید تن به مجازات داده و با این عمل خود را از عذاب الیم خداوند نجات دهید؛ والاّ در هر جا هستید عمر خود را بیش از این هدر ندهید و... »
زندان در جمهوری اسلامی
زندانیان معتقدند انکار «زندانی سیاسی» در نگاه جمهوری اسلامی از عواملی است که میتواند زمینهساز قتلعام 67 باشد و آنچه در زندانها از ابتدای دهه 60 گذشته است را تاییدی بر آن میدانند:
تجاوز به دختران باکره و کشیدن خون زندانی قبل از اعدام
طبق گفته زندانیان زن آزاد شده و خانواده بعضی از اعدام شدگان خمینی رسما به بازجوهای زندان با حکم شرعی اجازه تجاوز به دختران زندانی قبل از اعدام داده بود. این امر بیانگر آن است که حتا زندانی محکوم به اعدام هم قادر به دفاع از هویت انسانی خود نیستزندانیان معتقدند در جمهوری اسلامی برای درهمشکستن زنان زندانی و بطور خاص زنان مجاهد و مبارز، تهدید به تعرض و اعمال روشهای غیراخلاقی در بازجویی رواج داشته است و با فتوای خمینی (تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام) در همه زندانها اجرا میشده است.
در گزارشی از یک زندانی با عنوان «راز سر به مهر مینا» از زندان گلوگاه جریان دختری به نام مینا عسکری را شرح میدهد که بعد از تجاوز او را اعدام کرده و پاسداری با یک جعبه شیرینی به پدرش مراجعه کرده و خودش را داماد او معرفی میکند و این پدر دیگر کمر راست نکرد [۳۸][۳۹][۴۰][۴۱]
خمینی همچنین مجاز کرده بود که خون زندانیان را قبل از اعدام بکشند.[۴۲]
واحدهای مسکونی قزلحصار
همچنین در سال۱۳۶۲ واحد مسکونی در زندان قزلحصار با هدف حذف هویت و نابودی زندانی سیاسی زن (عمدتا از مجاهدین) راهاندازی شد. این امر با فرمان لاجوردی و با مدیریت داوود رحمانی و حضور شبانهروزی تعدادی از بازجویان و پاسداران در محل واحد مسکونی پاسداران در بخشی از ورودی زندان قزلحصار عملی شد. بارها لاجوردی و دیگر بازجویان میگفتند «یا باید بشکنید یا بهسر حد دیوانگی برسید تا به درد رجوی هم نخورید». اکثر زندانیان زن بعد از نزدیک به یک سال و نیم، از واحد مسکونی و از واحد قفسها در زندان قزلحصار به بند ۸برگشتند. آنها بشدت لاغر،شکننده، قوز شده و دچار تشنج میشدند. بعضیها موهایشان در طی این مدت سفید شده بود. اغلب شب تا صبح نمیخوابیدند و یا روزها بهحالت ضعف میافتادند…بعضی از آنها در بند راه میرفتند و ناگهان فریاد میزدند: «من ترا میشکنم». شکر محمدزاده یکی از همین زندانیان بود که سال۱۳۶۷ در جریان قتلعام اعدام شد.[۴۳][۴۴]
سرخها باید قتلعام شوند
سپاه پاسداران از همان ابتدا معتقد به نگهداشتن زندانی نبود. در سال 62 محسن رفیقدوست که در آن وقت وزیر سپاه پاسداران بود بازدیدی از زندانها از جمله از سلولهای انفرادی گوهردشت داشت. او حامل طرحی بود که زندانیان به سه دسته که با رنگهای سفید، زرد، سرخ مشخص میشدند دستهبندی میشدند. سفید آنهایی بودند که به گفته زندانبانان توبهشان مورد تایید قرار گرفته و میبایست مشمول عفو قرار گرفته و آزاد شوند، سرخها زندانیانی هستند که حاضر به کوتاه آمدن از هویت سیاسی خویش نیستند و در نتیجه باید اعدام شوند (اعتقاد به قتلعام زندانیان سرموضع) و زردها زندانیانی را شامل میشده که در زمان دستهبندی هنوز تعیین تکلیف نشده و طبق این طرح میبایست با فشار گذاشتن فزاینده به یکی از دو دسته سفید یا سرخ منتقل شوند.
انفرادیهای طولانی
لاجوردی بعنوان دادستان وقت مرکز در برابر سپاه و باند مقابل خود که معتقد بودند نگهداشتن زندانی بهنفع نظام نیست، چنین پاسخ میداد که: «من کاری میکنم همه شون حزباللهی بشن. اینا از جمعشون انگیزه میگیرن، پاشون به انفرادی برسه مبارزه یادشون میره». او خطاب به زندانیان گفته بود:«کاری میکنم یا حزباللهی بشین، یا تواب بشین یا دیوونه». او همچنین یک بار در حسینیه اوین گفت: خیامی رئیس ایران ناسیونال در زمان شاه گفته بود «به امید روزی که هر ایرانی یک پیکان داشته باشه» و من هم الآن میگویم «به امید روزی که هر زندانی یک سلول انفرادی داشته باشه»[۴۵]. او با همین استدلال از مهر سال ۱۳۶۱با تکمیل سلولهای انفرادی زندان گوهردشت که دارای 1000 سلول انفرادی بود، سیاست فشار حداکثر را در گوهردشت و همزمان در اوین و زندان قزلحصار به اجرا گذاشت. او احکام آزادی زندانیانی که حکمشان پایان یافته بود را تعلیق کرد و در واقع چیزی شبیه به حکم حبس ابد را برای همه زندانیان اجرا کرد. او رسما در حسینیه اوین اعلام کرد در زمان شاه به زندانیانی که اضافه بر مدت حبس خود میکشیدند «ملیکش» میگفتند اما در زمان ما «فرجیکش» میگویند و توضیح میداد که یعنی زندانی باید تا فرج امام زمان در زندان باقی بماند.[۴۵] این انفرادیها که از مهرماه 1361 شروع شده بود تا اردبیهشت 1364 ادامه یافت. لاجوردی در مراجعه شخصیش به این زندانیان، ۹ ماه بعد از انتقالشان وقتی مورد سوال قرار گرفت که زندانی محکوم به حبس مشخص نباید در زندان انفرادی بماند پاسخ داد که شرط بازگشت شما به بند عمومی پذیرش مصاحبه برای ابراز ندامت در جمع زندانیان است که از تلویزیون سراسری کشور پخش شود و تا وقتی که این شرط را نپذیرید در انفرادی میمانید[۴۵] همچنین پاسدار مهدی در پاسخ به این سوال که برای چی زندانیان را به انفرادی منتقل کردهاید گفت بروید خدا را شکر کنید که زنده ماندهاید چرا که طبق فتوای حضرت امام حکم همه شما اعدام است و این از لطف جمهوری اسلامی است که شما را بخشیده است[۴۵]زندانبانان در طول این مدت فشارهای فزایندهیی را برای درهمشکستن زندانی استفاده کردند. حملههای ناگهانی در نیمهشبها و کابل زدن زندانی در وسط راهروی بند، کاهش شدید غذا، فقدان هرگونه هواخوری برای بیش از یک و نیم سال، امکان استفاده از حمام در هفته یک بار آنهم با آب سرد یا ولرم و به مدت 10 دقیقه،انتقال زندانی با چشمبند وبدون لباس (فقط با شورت) از سلول به حمام جهت تحقیر، حمله به سلول و خارج کردن هر وسیلهیی که خواندنی بود از جمله قرآن و هرچیزی که جمله قابل خواندنی بر آن بود حتی جعبه خمیردندان، و گرفتن هر چیزی که ممکن بود موجب سرگرمی بشود از جمله گلدوزی و تسبیح و.... و در نهایت بکارگیری قوانین 17 مادهیی که در سال 62 برای این زندانیان خوانده شد بیانگر شدت این فشارها است. بعضی از قوانین 17 مادهیی عبارت بود از: ممنوع بودن هرگونه نرمش و ورزش در داخل سلول، ممنوع بودن قدم زدن بعد از ساعت ۶ غروب در سلول و نزدیک شدن به پنجره سلول، ممنوعیت استفاده از سیفون بعد از ساعت ۹ شب تا ۶ صبح، خوابیدن اجباری در ساعت ۱۰ شب، ممنوعیت استفاده از هرگونه تسبیح که با هسته خرما یا زیتون یا آلو درست شده باشد، ممنوعیت هرگونه سوال و پرسش از پاسداران در حین نقل و انتقال به بازجویی، بهداری یا ملاقات و ...با این اولتیماتوم که در صورت عدم رعایت هر یک از این قوانین حکم آن حتی الموت خواهد بود. یک زندانی که قانون خوابیدن در ساعت 10 را رعایت نکرده بود به اندازهیی مورد شکنجه قرار گرفت که برای یکسال قادر به تکلم نبود[۴۵]
نامه منتظری در مورد این شرایط
منتظری در این نامه مینویسد: «… آیا میدانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟ آیا میدانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا میدانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود ۲۵نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ آیا میدانید در زندان شیراز دختری روزهدار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟ آیا میدانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را بهزور تصرف کردند؟ آیا میدانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟ آیا میدانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجههای بیرویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شدهاند و کسی به داد آنها نمیرسد؟ آیا میدانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟ آیا میدانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند؟ این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟ آیا میدانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده؟ قطعاً به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی سادهاندیش…»[۴۶]
واکنش زندانیان به فشارها
اکثریت زندانیان سیاسی در برابر فشارها ایستادگی کرده بصورتیکه آثار شکست طرحهای لاجوردی بارز گشت. با این شکست که در اواخر سال 63 خودش را نشان داد وزارت اطلاعات نوپای جمهوری اسلامی کنترل زندانها را بعهده گرفت. زندانیان از انفرادیها به بندهای عمومی منتقل شدند و برخلاف انتظار جمهوری اسلامی مقاومت خود را در اشکال جدیدی بروز دادند. بکارگیری کلمه «من مجاهد خلق هستم» برای زندانیان هوادار مجاهدین که تا آن وقت کمتر بکار گرفته میشد رواج یافت. هرچند این عمل عواقب سختی در بر داشت. یکی از زندانیان مجاهد در آن سالها در یادداشتهای خود مینویسد:
«در سالن ۵ اوین روزی پاسدار مجتبی حلوایی، از دژخیمان زندان اوین، وارد بند شد و با لحنی تهدیدآمیز و عصبی رو به جمع گفت: شنیدهام تعدادی از شما صبح که برای دادیاری رفته بو دید اتهام خودتان را «مجاهدین» گفتهاید! من، همینجا به همهتان اخطار میکنم. گفتن این کلمه جرم است. هنوز جملهاش تمام نشده بود که همهمه و اعتراض بچهها بلند شد. هرکس چیزی میگفت. امیرحسین جلوتر رفت و گفت: اسم من امیر حسین حسینیه و اتهامم مجاهدین خلقه. حالا هر کاری میخواهی بکنی بکن. چشمهای حلوایی داشت از حدقه در میآمد. در حالی که فکر میکرد چه واکنشی نشان دهد، محمدعلی خیراندیش هم از عقبتر داد زد: من هم اتهامم مجاهدینه. حلوایی که دستپاچه شده بود، به سرعت به طرف خروجی بند رفت و امیر حسین و محمدعلی را هم با خودش برد. همه بچهها در راهرو منتظر ماندند. محمد فرجاد، پشت در به گوش ایستاده بود. دقایقی بعد تخت شکنجه را درست پشت در بند کاشتند. بلافاصله محمدعلی و امیرحسین را به تخت بسته و با تمام قوا ضربات سنگین کابل را بر بدنهاشان فرود آوردند. در تمام مدتی که بچهها زیر کابل بودند، صدایشان در نیامد، حتی در شدیدترین ضربههای کابل یک آه از هیچکدام در نیامد. وقتی امیرحسین را آش و لاش از تخت باز کردند، با صدایی بلند و لحنی کاملاً مسلط، رو به پاسداران گفت: کارتون تموم شد؟ پاسدار ابراهیمی گفت: «آره، تمومه. حالا برو تو بند». امیر حسین هم بلافاصله گفت: «پس یادت باشه اتهام من مجاهدینه»![۴۷]
تفکیک و طبقهبندی زندانیان مقدمه قتلعام
در سال ۱۳۶۶ رویارویی و نبرد پاسداران با زندانیان در عرصههای مختلف صنفی و سیاسی شدت بیسابقهای یافت. تلاش زندانیان برای گرفتن حق ورزش جمعی در زمان محدود هواخوری، جنگ بر سر بیان اتهام [مجاهدین]، نپذیرفتن توابین در سلولها و اعتراض به محدودیتها و قوانین محدودیتزای زندانبانان، موضوع مقاومت این رویاروییها بود. پاسداران بطور خاص نسبت به بکارگیری کلمه مجاهد بعنوان اعلام هویت از طرف زندانی واکنش شدید داشتند. هر روز خبر یورش پاسداران به یکی از بندها و شکستن دست و پای زندانیان در تماسهای نامریی زندانیان با مورس تبادل میشد.
به دنبال این رویاروییها در زمستان سال ۱۳۶۶ در همه زندانها موضوع تفکیک زندانیان مطرح شد. این تفکیک مقدمه اجرایی شدن قتل عام بود. به این منظور در تمامی زندانها از هر زندانی ابتدا چند سؤال میشد: نام، مدت محکومیت، اتهام و اینکه آیا زندانی حاضر به مصاحبه تلویزیونی هست یا نه. سؤال اصلی در رابطه با مجاهدین نحوه پاسخ به اتهام بود. نتیجه سؤال و جوابها در زندان گوهردشت به جدا شدن زندانیان مارکسیست ختم شد.
سازمان 'عدالت برای ایران'، مستقر در لندن، در گزارشی مینویسد: "در واقع بنا بر اسنادی همچون گزارش سازمان ملل متحد، طرح 'پاکسازی' زندانها و روند اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی طیف چپ که از تابستان ۱۳۶۶ آغاز شده بود، در خرداد و تیر ۱۳۶۷ شدت گرفت و نمیتوان به قطعیت تاریخ شروع اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی (و به ویژه زندانیان سیاسی چپ) را با فتوای آیتالله خمینی و حمله مجاهدین پیوند زد. در این گزارش آمده است که در ۶ خرداد ۱۳۶۷، یعنی دو ماه پیش از عملیات مجاهدین، پنج زندانی سیاسی اعدام و در خاوران دفن شدند. در اواخر تیر ماه هم ۱۲ زندانی سیاسی دیگر اعدام شدند. همچنین با ارجاع به گزارش رینالدو گالیندوپل، گزارشگر ویژه وقت سازمان ملل، از انتقال ۵۵ زندانی برای اعدام در هفته آخر تیر ۱۳۶۷ خبر داده شده است.[۴۸]
جدای از این گزارش از بین همه بندهای مجاهدین هم، تعدادی را که به تشخیص خود بهاصطلاح کمخطرتر بودند، سرجمع کرده و آنها را به بند ۱منتقل کردند تا آن تعداد را نگه دارند و بقیه را اعدام کنند. با نگهداشتن یک بند میخواستند نشان دهند هنوز زندانی در بندها وجود دارد و با این کار قتلعام زندانیان را انکار کنند. در جریان همین تفکیک، آنهایی که حکمشان ابد و یا ۲۰سال بود، به اوین منتقل کردند و آنانکه حکمشان تمام شده بود و باید آزاد میشدند (و به ملیکش یا (فرجیکش) معروف بودند) را به زندان گوهردشت منتقل کردند. چند ماه بعد در ۱۱خرداد ۱۳۶۷تعداد ۱۵۰نفر از زندانیان گوهردشت را هم به اوین منتقل کردند. طبق طرح و سناریو اولیه، اعدامها از اوین شروع میشد، در گوهردشت هم غیر از «بند یک» میبایست همه زندنیان بهدار کشیده شده و اعدام میشدند. به نظر میرسید زندانبانان فقط مننتظر فرمان بودند.
اما در شهرهای کوچک که همه همدیگر را میشناختند، و امکان اعدام مخفیانه و بیسر و صدای همهی آنان نبود بعد از تفکیک زندانیان، بسیاری از آنها را به شهرهای دیگر منتقل کردند تا خانوادههای آنها با تأخیر از اعدام فرزندانشان آگاه شوند و از بحران جلوگیری شود. بهعنوان مثال زندانیان میانه، تبریز، زنجان، لاهیجان، چالوس و… به شهرهای مختلف فرستاده شدند.، بیش از ۱۰۰ زندانی هم در شب عید از دیزلآباد کرمانشاه، به زندان گوهردشت منتقل شدند. یکی از آن زندانیانها به نام پرویز مجاهدنیا در همان روز انتقال به خانوادهاش گفته بود: «ما را دارن میبرند تهران میخوان اعداممون کنن».
آمادهسازیهای قتلعام
به این ترتیب از حوالی پائیز و زمستان سال ۱۳۶۶ با تفکیک و طبقهبندی زندانیان، پروژهٔ قتلعام زندانیان سیاسی کلید خورد، اما هنوز تا هفتههای پایانی این سال برای کسی مشخص نبود که این تفکیک و جداسازیها و این نقل و انتقالات برای چیست؟ علیرغم آشنایی زندانیان با شکنجهها و رفتارهای زندانبانان جمهوری اسلامی در عین حال به ذهن هیچیک از آنان خطور نمیکرد که ممکن است قصد بر این باشد که حتا آنها که توسط قضاییه همین نظام به چند سال حبس محکوم شدهاند قتلعام بشوند. در فروردین سال ۱۳۶۷ زندانیان دیزلآباد کرمانشاه اولین کسانی بودند که گفتند: «ما را میخواهند ببرند تهران تا اعدام کنند». بعد از آن، گهگاه در بند یا شعبه یا کمیته مشترک و… بازجو یا پاسداری بیاختیار و از روی عصبانیت جملهیی با مضمون اتمامحجت نهایی یا تعیینتکلیف میگفت، اما باز هم کسی آن را جدی نمیگرفت.
یک زندانی: «در بهار ۶۷ رسیدگی مجدد به پروندهها با بازجویی از زندانیان آغاز شد. وقتی بچهها از علت بازشدن مجدد پروندههایشان پرسیده بودند صراحتاً به آنها گفته شده بود: این کار برای اتمامحجت با شما است، یا همکاری و یا تعینتکلیف نهایی».[۴۹]
تکیهکلام پاسداران و دادیارانی مثل مجید سرلک، ناصریان، حداد و افراد تازهکاری به نام مهدیان و عرب هم در اوایل سال ۶۷این بود: «حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پابرجاست. اگر شما تا بهحال هم زنده ماندهاید از رحمت ولیفقیه است و حالا زمان تعیینتکلیف شما رسیده است…».
مشابه همین حرف را ۵ماه قبل از قتلعام به یک زندانی مجاهد بهنام مسعود مقبلی که به کمیته مشترک منتقل شده بود، گفته بودند. وقتی بازجوی مسعود موفق نشد مواضع او را تغییر بدهد، با عصبانیت به او گفت: «برو به دوستانت بگو داریم میآییم برای تعیینتکلیف نهاییتون… دیگه شمشیر رو از رو بستهایم».
یک زندانی دیگر: اردیبهشت سال ۱۳۶۷ آخوند حاکم شرع تبریز به اسم عابدینی آمد داخل زندان و صراحتاً گفت: «میخواهیم همهتان را تعیینتکلیف کنیم».[۵۰]
از طرفی روز ۴ خرداد ۱۳۶۷، آخوندی به نام اسماعیل شوشتری، که نماینده سابق قوچان در مجلس بود، از طرف شورای عالی قضایی بهعنوان رئیس جدید سازمان زندانهای کشور منصوب شد. او همان کسی است که دو ماه بعد در جریان قتلعام زندانیان سیاسی بهعنوان رئیس سازمان زندانها در هیأت مرگ شرکت کرد. این نشان میدهد لااقل از ۴ خرداد مشخص بود که قتلعام انجام خواهد شد و اسماعیل شوشتری به همین منظور در سازمان زندانهای کشور منصوب شده بود.
روز ۱۱ خرداد ۱۳۶۷ تعداد ۱۵۰ نفر از زندانیان مجاهد از بندهای ۲و ۳و ۹زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شدند.[۵۱] این زندانیان که از روزهای قبل توسط پاسداران بند مورد شناسایی قرار گرفته بودند، اولین دسته از زندان گوهردشت بودند که به بند۴ اوین منتقل گردیدند. به ازای آن، بیش از ۱۰۰ نفر از زندانیان معروف به «ملیکش» یعنی آنهایی که حکمشان تمام شده و به خانواده آنها گفته شده بود که تا چند ماه دیگر فرزندانشان آزاد خواهند شد، به گوهردشت منتقل شدند. این جابهجاییها نشان میداد که جمهوری اسلامی در زندانها طرح و برنامه گستردهیی دارد و شروع آن از زندان اوین خواهد بود.
همچنین تشکیل جلسات فوری شورای عالی قضایی و مواضع تند و تهدیدآمیز آخوند موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور، و مقتدایی، سخنگوی قوه قضاییه ، در مورد قاطعیت در برخورد با جوانان و قانون تشدید مجازات زندانیان، نشان از شرایط جدید و نوعی آمادهسازی برای اقدامات جدید داشت.
پذیرش آتشبس و تاثیر آن بر قتلعام
در یک کلام آتشبس قتلعام را پیش انداخت. مجاهدین معتقدند که عامل اصلی پذیرش آتش بس که خمینی از آن بعنوان سرکشیدن جام زهر نام میبرد عملیاتهای آنها بوده است. آنها استناد میکنند که خمینی بارها گفته بود این جنگ حتا اگر یک خانه در تهران باقی بماند ادامه خواهد یافت و هیچ واسطهیی را برای قبول آتشبس را نمیپذیرفت، اما به یکباره و به فاصله اندکی از آخرین عملیات مجاهدین توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران وابسته به مجاهدین معروف به چلچراغ که به فتح شهر مرزی مهران انجامیده بود آتش بس را پذیرفت. آنها معتقدند این امر باعث شد خمینی بخواهد خلأ جنگ که سرپوش سرکوبهای داخلی بوده است را با قتلعام زندانیان سیاسی پر کند؛ از این رو قتلعام را در اولویت و دستور کار عاجل جمهوری اسلامی قرار داد.
چنانکه آنچه که از ۶ماه قبل، اعم از تفکیک و طبقهبندی زندانیان سیاسی، نقل و انتقال مستمر آنها و...بعنوان زمینهسازی و مقدمات قتلعام انجام شده بود به سرعت به نقطه اجرایی برسد.[۵۲]
کرونولوژی قتلعام
قتلعام 28 تیر - اولین جابجاییها برای قتلعام
در زندان اوین جهت اجرایی کردن پروژه قتلعام، از صبح ۲۸ تیر بسیاری از زندانیان را از بندهای عمومی به سلولهای انفرادی منتقل کردند.
مسعود ابویی، از زندانیان سیاسی مجاهد، که در آن زمان در اوین بود، درباره این موضوع میگوید: «با تعجب دیدیم که روز ۲۸ تیر یعنی فردای آتشبس ما رو از سلول آخری سالن 6 بند آموزشگاه بردند در سلولهای انفرادی و دیدیم ظرف چند ساعت تمام سلولها پر شد».
در همین روزها پاسداران با فرمهای جدیدی سراغ زندانیان رفته و از آنها خواستند که به سوالات فرمها پاسخ دهند. مسعود ابویی نقل میکند: من و غلامرضا شمیرانی و امیر عبدالهی در یک سلول بودیم. پاسدار به در سلول ما آمد و فرمی به ما داد که شامل این سوالها بود: نام و نام خانوادگی\ آیا دوباره دستگیری هستید یا خیر؟\ اتهام\ ما با هم مشورت کردیم. دو همسلولی من معتقد بودند که حساسیت اصلی روی دوباره دستگیری است و من گفتم برعکس حساسیت روی پاسخ به سوال اتهام است و از آن بوی مرگ میآید. بعد از مشورت در پاسخ سوال سوم نوشتیم سازمان مجاهدین خلق ایران. پاسدار مربوطه برخلاف همیشه نه در حین پر کردن فرم فشاری روی ما گذاشت بلکه از درب سلول در حالیکه باز بود فاصله گرفت و نه از پاسخی که دادیم واکنشی نشان داد بلکه به نوعی استقبال هم کرد.
همچنین در همین روز غلامرضا کاشانی اقدم را به همراه چند زندانی مجاهد دیگر که هنوز زیرحکم بودند، اعدام کردند و اجسادشان را در سردخانه تحویل خانوادههایشان دادند. همزمان هیأتهای مشکوک از تهران راهی زندانهای مراکز استان شدند. بهعنوان مثال یک هیأت بازرسی از اطلاعات مرکز (تهران) بهطور سرزده و سرپایی وارد زندان ساری شد. حسین سرو آزاد[۵۳] در این رابطه در یادداشتهایش نوشته بود: «روز ۲۸ تیر هیأتی از اطلاعات تهران سرزده وارد زندان شد. این هیأت شامل ۵نفر اطلاعاتی لباسشخصی بود که اول به بند ۶رفتند و بعد به بند جوانان آمدند. وقتی از زندانیان اتهامشان را پرسیدند، همه گفتند: «ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم». نفرات هیأت که خیلی عصبانی شده بودند، گفتند: «مطمئنید پشیمان نمیشوید؟ همهتان را تعیینتکلیف میکنیم!»
علیرضا اسلامی[۵۴] که خواهرش در جریان قتلعام اعدام شد، در پایان یادداشت و گزارشی از خواهرش نوشته بود: «مدتی بعد فهمیدیم روز ۲۹ تیرماه (بعد از پذیرش قطعنامه) پاسداران، فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام و انتقال آنها به جایی امن، از زندان ایلام خارج کردند. آن روز فکر میکردیم آنان به زندان کرمانشاه یا تهران منتقل شدند. اما بعد با خبری که از «شباب» یکی از روستاهای اطراف به دستمان رسید فهمیدیم هنگام عبور زندانیان از «شباب» ماشینشان خراب شده و شب را در همان روستا گذراندند و فردای آن روز زندانیان را به تپهیی در اطراف صالحآباد منتقل و تیرباران کردند.
قتلعام 29 تیر
در زندان گوهردشت زندانیان بند یک را (که برای انکار قتلعام از سایر زندانیان تفکیک کرده بودند)، در همین روز به محیطی خارج از بندهای گوهردشت یعنی به بند موسوم به «جهاد» انتقال دادند. هدف از تشکیل بند یک، بعد از تفکیک این بود که این تعداد زندانی را که از نظر آنها بیخطر محسوب میشدند، در زندان نگه دارند تا ثابت کنند زندانیان زنده هستند و با این فریبکاری، منکر قتلعام شوند.
قتلعام 5 مرداد - چهارشنبه
لغو رسمی ملاقاتها
در اين روز رسماً اعلام شد كلية ملاقاتها به مدت 2ماه تعطيل است و خانوادههاي زندانيان براي ملاقات با فرزندانشان مراجعه نكنند.
اوين - بند زنان انتخاب قربانی
- در بند2 زنان, شب, اشرف فدايي، منير عابديني، مژگان سربي، فرشته حميدي و حدود 20نفر از زندانيان زن را براي بازجويي صدا كردند. از بند 3 هم تعدادي بردند. زندانيان چند ساعت بعد برگشتند و گفتند همان سؤالهاي قديمي بر سر مواضع و ميزان محكوميتمان بود. همچنين گفتند يك تيربار در محوطه روبهروي در كار گذاشتهاند.
- ساعت 11شب. از بلندگوي بند اسامي مريم ساغري خداپرست، زهرا فلاحتپيشه، فريبا عمومي، هما رادمنش را خواندند و سراسيمه افراد را از بند خارج كردند.
- نيمه شب تعدادي از زندانيان را از سلولهاي انفرادي خارج كردند. هنوز هيچكس نميدانست موضوع چيست اما اين افراد هرگز برنگشتند.
قتوای قتلعام توسط خمینی
بسماللهالرحمنالرحیم
از آنجا که منافقین (مجاهدین) خائن بههیچوجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست، و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کردهاند و باتوجه به محارببودن آنها ... و باتوجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانیکه در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کـرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند... رحم بر محاربین، سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضع بهعهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند، سعی کنند ”اشداء علیالکفار“ باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی، نادیدهگرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام روحالله الموسوی الخمینی
قتل عام با این فتوا از صبح پنجشنبه ششم مرداد ۶۷ با استقرار هیأت مرگ در اوین در تهران شروع شد. در سایر شهرستانها هم حکم خمینی، توسط هیأتهای مرگ اجرا گردید.
قتلعام 6 مرداد - پنجشنبه
یک گزارش از بند زنان مجاهد:
صبح پنجشنبه ۶مرداد «هیأت مرگ»(آنگونه که زندانیان میگویند) و «هیأت عفو» (آنگونه که زندانبانان میگفتند) در اوین کارش را شروع کرد. از هر نفر دو الی سه سؤال میشد. اسم؟ اتهام؟ حاضری سازمان را محکوم کنی؟ اغلب زندانیان هوادار مجاهدین میگفتند اتهامم مجاهدینه. آخوند نیری حاکم شرع شماره ۱ تهران که نفر اصلی این هیأت بود و یا پورمحمدی به زندانی میگفتند پاشو برو». و با این جمله حکم اعدام صادر شده بود. از سلولهاي انفرادي هم دو زن مجاهد به نامهاي سهيلا محمدرحيمي و تعداد ديگري از زنان مجاهد را حلق آويز كردند.
هیأت مرگ - زندان اوین
هیأت مرگ از یک نماینده اطلاعات، دادستان و یک آخوند بهعنوان حاکم شرع تشکیل میشد. در تهران آخوند حسینعلی نیری بهعنوان رئیس هیأت، مصطفی پورمحمدی، نماینده اطلاعات و مرتضی اشراقی دادستان و جانشینش آخوند ابراهیم رئیسی[۵۵] ترکیب اصلی هیأت مرگ را تشکیل میدادند. اسماعیل شوشتری هم از موضع رئیس سازمان زندانها در این هیأت شرکت داشت. هدف چنانکه در فتوا تصریح شده است تشکیل دادگاه و بررسی وضعیت پرونده افراد نبود بلکه تشخیص «سرموضع» برای اجرای اعدام بود. روز ششم مرداد هیأت مرگ در زندان اوین مستقر شد و ظرف چند ساعت صدها زندانی حلقآویز شدند. در بین این زندانیان حلقآویز شده، بودند دختران دانش آموزی که در زمان دستگیری فقط ۱۶یا ۱۷ سال سن داشتند و به جرم خواندن یا فروش نشریه دستگیر شده بودند.
یک زندانی میگوید: ما سه نفر بودیم که در یک سلول در انفرادیهای معروف به بند آسایشگاه[۵۶] با هم بودیم. ساعت 5 عصر 6 مرداد پاسدار جواد درب سلول را باز کرد و امیر عبدالهی را با خود برد. امیر ساعت 11 شب برگشت اما درب سلول نیمه باز ماند و او که مشغول جمعآوری وسایلش بود در یک فرصت کوتاه به من گفت ما را به دادگاه بردند، 74 نفر بودیم و به همه ما حکم اعدام دادند، همه را میزنند، همه را...[۴۵]
به گزارش زندانیانی که در آن زمان در ۶ مرداد ۱۳۶۷ در سلولهای اوین بودند، روز اول، هیأت مرگ در ساختمان دادسرا که نزدیک سالن ملاقات بود مستقر گردید. زندانیان با چشم بسته به دادسرا آورده میشدند و بعد از تشخیص «سرموضع» و صدور حکم اعدام توسط آخوند نیری، آخوند رئیسی و آخوند پورمحمدی،آنها را به زیرزمین ساختمان ۲۰۹ منتقل میکردند و همانجا حلقآویز میشدند. بعد از گذشت چند روز برای اینکه سرعت اعدام هر چه بیشتر بالا رود، فاصله دادسرا تا سلولهای ۲۰۹هم برداشته و همه کارها در همان ساختمان ۲۰۹ انجام شد. یکی از زندانیان در این رابطه مینویسد:
«زندانیان از بندهای مختلف جهت محاکمه به ۲۰۹ آورده میشدند و بعد از محاکمه، آنها را به سلولهای انفرادی آسایشگاه منتقل میکردند و برای اجرای حکم اعدام آنها را به نوبت به زیر زمین ۲۰۹ میبردند. در آنجا یک اتاق را به شعبه اجرای احکام اختصاص داده بودند. زندانی را در ابتدا به این اتاق برده و در آنجا ضمن ابلاغ حکم اعدام دو کیسه پلاستیک سیاه به او میدادند و میگفتند وسایلت را در یکی بگذار و اگر وصیتنامه هم داری آن را بنویس و در کیسه دیگر بگذار. سپس یک ماژیک کلفت سیاه به فرد اعدامی داده و به او میگفتند اسم خود را خوانا روی ساعد دستت بنویس و سرانجام او را با تحقیر به اتاق اعدام هدایت میکردند. در اتاق اعدام تیرک دو پایهایی را نصب کرده بودند که حاوی ۵طناب دار بود، زیر هر طناب یک صندلی یا چارپایه قرار داشت و زندانی را که چشمبند بر چشم داشت به بالای صندلی برده و الله اکبر گویان لگد آخر را جهت پرتاب او از روی صندلی وارد میکردند».
در گوهردشت
پاسداران بند3 گوهردشت, 9شب ضمن آمار بند تعدادي را از بند بيرون كشيده و پس از پرسيدن اتهام و شنيدن واژه «مجاهد» به ضرب و شتم آنان پرداختند.
قتلعام در شهرستانها
قبل از استقرار هیأت مرگ در ششم مرداد، بسیاری از زندانیان شهرستانها را به شهرهای دیگر منتقل کرده بودند و با صدور فرمان مرگ تعداد زیادی از زندانیان سیاسی شهرستانها را در شهرها و نقاط مختلف اعدام کردند.
قتلعام ۷ مرداد - جمعه
با شروع قتلعام ، هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه در روز ۷مرداد ۱۳۶۷گفت: «اینایی که از زندونا آزاد کردیم رفتن سلاح گرفتن افتادن به جون مردم. اینا تو اسلامآباد رفتن از بیمارستان ۳۰تا مجروح رو بیرون کشیدن و به رگبار بستن…». او اضافه کرد: «این یکی از فتنههایی است که باید از میان میرفت و به این آسانی هم نمیشد این فتنه را خواباند و مدتها طول میکشید تا این بچههای متعصب فریب خوردهای که این همه به اینها در زندانها محبت شد، توبهشان را پذیرفتیم، بهعنوان «تائب» بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. این فتنه باید یک روزی ریشهکن میشد…».
روز جمعه 7 مرداد آخوند مرتضوی که رئیس همزمان زندانهای اوین و گوهردشت بود به تک تک سلولهای انفرادی در بند آسایشگاه سر زده و هر کس را که تشخیص میداد دستور میداد که او را بیرون بکشند. زندانیان را در یک صف طولانی به خط کرده و به دادسرای اوین بردند. آن روز یک فرم 40 سوالی به نفرات میدادند که با پاسخ آن و بطور مشخص پاسخ سوال اتهام که جواب آن گفتن کلمه «مجاهد» یا نگفتن آن و بکار بردن کلمات دیگر بود زندانی را به سوی جوخه اعدام یا بند هدایت میکردند. از تعداد اعدامیها اطلاعی در دست نیست ولی خالی و پر شدن سلولها حاکی از تعداد زیاد آنها بوده است. البته به علت کثرت زندانیان و طول کشیدن این شیوه از برخورد بسیاری آن شب به سلولها برگردانده شدند.
قتلعام در شهرستانها
در اين روز كليه زندانيان بند 4 تبريز را ازبند بيرون بردند وغير از 4تن بقية زندانيان اعدام شدند. حسين شهبازي, مجتبي آغداقي, ستار منصوري, كاظم راهنما نيا و محمد نقي راهنما نيا از شمار زندانيان بند4 تبريز در اين روز بودند.
در این روز زندانیان سیاسی ارومیه را که به تبریز تبعید شده بودند، حلقآویز کردند. حسن معزي هنگام خداحافظی خنديد و گفت: «هستم اگر ميروم، گر نروم نيستم». صادق محمدنژاد ضمن خداحافظي وسيلهيي به دوستش داد و گفت: «ديگر لازم ندارم، مال تو باشد». علي شيرزاد گفت: «فرداي آزادي ايران, سر خاك ما بيا و سرود آزادي بخوان».
هشتم مرداد ۳۵نفر از زندانیان بندر انزلی، لنگرود و رودسر در رشت حلقآویز شدند. نهم مرداد تعدادی از زندانیان صومعه سرا، فومن و رشت اعدام گردیدند. ساعت ١١صبح ٩مرداد چند تن از مجاهدین از جمله حسین طراوت را که جزء محکومین دادستانی رشت بودند از بند بیرون بردند و بعد از اینکه آنها را به دلیل خواندن نماز جماعت مورد ضرب و شتم قرار دادند، آنها را به بند برگرداندند! از ظهر به بعد زندانیان سیاسی محکوم رشت و سپس فومن و صومعه سرا را دو به دو بدون وسایل فراخواندند! انتقال دو به دو تا غروب ادامه پیدا کرد اما هیچکدام از آنها هرگز به بند برنگشتند! عبدالله لیچایی، محمد اقبالی، محمد پاکسرشت، بهروز رجایی، رضا و رشید متقیطلب، خالق کوهی، حسین طراوت، نقی زاهدی، حسن نظام پسند، ابراهیم طالبی، خسرو دانش، احمد محتشمی، نادر سهرابی، محمد غلامی، فخرالدین کوچکی، موسی محبوبی، حسین حقانی و… جزء زندانیانی بودند که از بند خارج شدند.
قتلعام 8 مرداد - شنبه
قتلعام در زندان گوهردشت
دو روز بعد از شروع اعدامها در اوین و در حالیکه کشتار در زندان اوین ادامه داشت، از صبح هشتم مرداد هیأت مرگ در گوهردشت مستقر شد. - تركيب هيأت مرگ همان ترکیب هیأت در اوین بود که عبارت بودند از:
- آخوند نيّري: نمايندة خميني و رئيس هيأت مرگ
-مرتضي اشراقي: دادستان تهران.
- مصطفي پورمحمدي: نمايندة اطلاعات
- اسماعيل شوشتري: رئيس سازمان زندانها
- ابراهيم رئيسي: معاون دادستان
کشتار از همان اول صبح شروع شد و از همان ابتدا بسیاری از زندانیان سیاسی حلقآویز شدند. زندانی سیاسی، حسن اشرفیان، از پنجره مشرف به سولهیی در اطراف محوطه بند۳گوهردشت متوجه انتقال طناب به سوله و ترددات مشکوک پاسداران شده بود. بعد هم مسئول انتظامات زندان داود لشکری و تعدادی از پاسداران را دیده بود که عرق ریزان در حال تردد به داخل سوله و پخش شیرینی بین پاسداران هستند. این سولهیی بود که با عجله برای اعدامها راهاندازی شده بود. روزهای بعد، زندانیان سیاسی را در محلی موسوم به حسینیه در انتهای بندها در دستههای ۱۰نفره یا بیشتر حلقآویز میکردند. اولین اعدامیها شامل جعفر هاشمی و یارانش (محسن فغفورمغربی، حمید ریاضی، رضا اربابی، غلامرضا، جابر...) بودند که به مواضع علنی و صریح در برابر زندانبانان مشهور بودند.[۵۷]
یک نفر از بند مارکسیستها که روز هشتم مرداد از پنجره مشرف به هواخواری شاهد انتقال زندانیان سیاسی مشهد برای اعدام بود، گفت: «اونارو از پنجره دیدیم. همشون لباسهای نوشون رو پوشیده بودن. وقتی وارد هواخوری شدن رفتن دم شیرآبِ گوشه حیاط، اول یه کم با هم آب بازی و شوخی کردن، بعد همونجا وضو گرفتن و نماز جماعت خوندن. وقتی هم پاسدارا اومدن ببرنشون، زدنشون کنار، خودشون با اشتیاق در بزرگ آهنیرو باز کردن و رفتن…».
بعد از اعدام زندانیان سیاسی مشهد، به سراغ بند موسوم به «ملیکشها» رفتند. آنها مدت محکومیتشان تمام شده بود و قرار بود آزاد شوند. مهشید رزاقی، باز یکن تیم فوتبال هما، که ۵سال از پایان محکومیتش گذشته بود همین روز اعدام شد[۵۸]. چند روز بعد از اعدام مهشید، برادر کوچکترش، احمد رزاقی، را هم در اوین اعدام کردند.[۵۹] در همین روز بیش از۲۰ نفر از بند فرعی ۳۰ نفره شماره۷ که به زندانیان دوبار دستگیری معروف بودند، اعدام شدند. جواد ناظری، علی آذرش گرگانی، صادق کریمی، حسین شریفی، محمود میمنت، رضا ثابت رفتار، معبود سکوتی، اکبر مشهدی قاسم و علیاکبر ملاعبدالحسینی در شمار اعدام شدگان این روز بودند.
در اين روز مهران هويدا, مسعود كباري, منصور قهرماني, حسين سبحاني, اصغر مسجدي, رامين قاسمي, اصغر محمدي و رضا زند از بند3 زندان كه دو روز قبل به جرم اتهامشان شكنجه شده بودند, حلق آويز شدند.
در اين روز زهرا خسروي را كه براي نوشتن وصيتنامه به سلول انفرادي برده بودند به وسيلة مورس با فرعي 8 كه مشرف به سلولش بود تماس گرفت و گفت: در دادگاه به اعدام محكوم شدم و مرا براي نوشتن وصيتنامه به اينجا آوردند. سلام مرا به مسعود و مريم برسانيد.
قتلعام 9 مرداد - یکشنبه
اوین
یک زندانی گزارش میدهد که روی دیوار سلول انفرادی که به آنجا منتقل شده بود نوشته شده بود: «من روز يكشنبه 9/5/67 به دادگاه رفتم. نيّري و اشراقي سؤال ميكردند. از من مصاحبه خواستند، قبول نكردم. صبح وصيتنامه را نوشتم و دادم. بچهها، هيأت عفو دروغ است. دارند همه را اعدام ميكنند. سلام ما را به مسعود و مريم برسانيد. بگوييد ما تا آخرش مانديم. درود بر رجوي ـ مرگ برخميني ـ آرش باجور»
برملا شدن قتلعام نزد زندانیان
به گواه شاهدان قتلعام سال ۶۷و خاطرات زندانیان از بند رسته، اینطور بهنظر میرسید که قبل از شروع اعدامها، همه پاسداران بهطور کامل توجیه شده بودند که طرح و اطلاعات پروژه قتلعام زندانیان علنی نشود. به همین دلیل ارتباط آنها با بیرون از زندان کاملاً قطع شد. تلفنها جمعآوری گردید و مرخصی پاسداران نیز لغو شد. گفته میشود کارگزاران نظام جمهوری اسلامی در زندانها با این کار میخواستند ضمن تضمین پوشاندن قتلعام، همه پاسداران را در این کار همراه کنند.
کرج
یکشنبه ۹مرداد ۱۳۶۷روز کشتار زندانیان سیاسی کرج بود. پاسدار نادری و فاتح، دادستان و نماینده اطلاعات کرج، در این قتلعام نقش اصلی داشتند.
در این روز در ساعت ۹صبح، زندانبانان چند نفر از زندانیان بند فرعی ۸را صدا کردند. هنوز هم هیچکس نمیدانست زندانیانی که روز قبل برده بودند، به کجا رفتهاند. تا اینکه ساعتی بعد با دیدن علامتی از پنجره یکی از سلولهای انفرادی، زندانیان به سمت پنجره خیز برداشتند. علامت عبارت بود از دست کوچکی با پارچه سفید که از میان کرکره زمخت و آهنی سلول بیرون آمده بود و با مورس نوشته بود: «سلام من رویا[۶۰] هستم. به من ۲۰دقیقه وقت دادن وصیتنامه بنویسم. اعدام بچهها رو شروع کردن، منم تا چند دقیقه دیگه اعدام میشم. سلامم رو به مسعود و مریم برسونین» (دشت جواهر صفحه ۱۳۷)..[۵۱]
زندانیان سیاسی، محمدرضا حجازی، که در کرج دستگیر شده و مدت محکومیتش تمام شده بود و علی اوسطی، در این روز اعدام شدند. از دکتر فرزین نصرتی که او هم از زندانیان کرج بود فقط اسمش را پرسیدند. حاکم شرع نیری و معاون دادستان رئیسی بعد از اینکه متوجه اسم او شدند، به او گفتند: «برو». دقایقی بعد او اعدام گردید.
گوهردشت
تعدادی از از زندانیان سیاسی قدیمی گوهردشت که لاجوردی گفته بود کاری میکند که در یک ماه همه آنها در انفرادی ندامت کنند، در همین روز به جوخه اعدام سپرده شدند. سیدمحمد مروج، علیرضا غضنفرپور و مرتضی تاجیک و بسیاری دیگر که ۳سال در سلولهای انفرادی بودند در این روز ـ ۹مرداد ۱۳۶۷ـ اعدام شدند.[۶۱]
ساری
زندانيان ساري را براي اعدام از بند صدا كردند و همه را با دستبند و پابند منتقل كردند.
خرمآباد
روز نهم مرداد در خرمآباد ده نفر را صدا کردند و با شتاب بردند. مجاهدین محمود جاماسبی، صادق بیرانوند، محمد باغی، عبدالشاه قلاوند، جهان صراف شمس، رحیم میردریکوند از جمله آن عده بودند. آنها اعدام شدند.
واکنش منتظری
سه روز بعد از شروع رسمی قتلعام در تهران، یعنی یکشنبه نهم مرداد۶۷، منتظری طی نامهیی به خمینی نوشت:
«… و خامساً افرادی که بهوسیله دادگاهها با موازینی در سابق محکوم به کمتر از اعدام شدهاند، اعدام کردن آنان بدون مقدمه و بدون فعالیت تازهیی بیاعتنایی به همه موازین قضایی و احکام قضات است و عکسالعمل خوب ندارد. و سادساً مسئولان قضایی و دادستانی و اطلاعات ما در سطح مقدس اردبیلی نیستند و اشتباهات و تأثر از جوّ بسیار و فراوان است و با حکم اخیر حضرتعالی، بسا بیگناهانی و یا کم گناهانی هم اعدام میشوند و در امور مهمه احتمال هم منجز است و سابعاً ما تا حال از کشتنها و خشونتها نتیجهیی نگرفتهایم، جز اینکه تبلیغات راعلیه خود زیاد کردهایم و جاذبه منافقین و ضد انقلاب را بیشتر نمودهایم. بهجا است مدتی با رحمت و عطوفت برخورد شود که قطعاً برای بسیاری جاذبه خواهد داشت. و ثامناً اگر فرضاً بر دستور خودتان اصرار دارید اقلاً دستور دهید ملاک اتفاقنظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد، نه اکثریت و زنان هم استثناء شوند مخصوصاً زنان بچهدار و بالاخره اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز هم عکسالعمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود».
قتلعام 10 مرداد - دوشنبه
در اين روز هياًت مرگ به رياست آخوند نيري تا حوالي ساعت 10صبح در گوهردشت بود و بعد به اوين رفت. در اين روز تعدادي از زندانيان مجاهد در زندان اوين و گوهردشت, بعد از دفاع هویت سازمانی خود «مجاهد» حلقآويز شدند.
10 زندانی مجاهد از جمله محمدرضا ناظری و خواهرش زهرا ناظری اهل کاشان در زندان اصفهان اعدام شدند.
قتلعام 12مرداد - چهارشنبه
روز ۱۲مرداد روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: «۷تن از مجاهدین در باختران بهدار آویخته شدند. همین روزنامه در صفحه بعد، از اعدام سه نفر به بهانه حمایت از مجاهدین خبر داد.
هيأت مرگ كارش را در گوهردشت شروع كرد. زندانيان بندهاي مختلف را دسته دسته برای اعدام بردند و بسياري از زندانيان بند3 كه دو روز قبل از بند بيرون كشيده بودند از ساعت 12ظهر تا 12شب حلق آويز شدند. محمدرضا شهيرافتخار, فرهاد اتراك, محسن روزبهاني, حميد اردستاني, عليرضا مهديزاده, عباس افغان, بهروز بهنام زاده, ناصر زرين قلم, عليرضا سپاسي, مسعود دليري, منوچهر ناظري ... در شمار اعدام شدگان اين بند بودند.
احمد غلامي و محمد رامش را در اين روز روي پل هوايي شهر آمل همراه با فردي به اسم صبوريهاي بزرگ به اتهام قاچاقچي مواد مخدر بهدار كشيدند. شاهدان عيني ميگفتند كه هنگام دار زدن، آنها فرياد ميزدند: «ما مجاهديم، ما زنداني سياسي هستيم».
در همین روز ـ ۱۲مرداد ۶۷ـ مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت ایران طی تلگرامی بهدبیرکل ملل متحد، اعدام جمعی گروهی از مردم بیگناه کرمانشاه در ملأعام را بهآگاهی جامعهبینالمللی رساند و خواستار اقدام فوری در قبال خونریزیهای وحشیانه خمینی گردید.
قتلعام 13 مرداد - پنجشنبه
- در اين روز هيأت مرگ در اوين مستقر شد. بسياري از زندانيان بندهاي 4 و 1 و سلولهاي انفرادي حلقآويز شدند.
- بسياري از زنان مجاهد را نزد هيأت مرگ بردند. در اين روز شماري از زنان مجاهد با دفاع از هويت سازمانیشان حلقآويز شدند. مليحة اقوامي در شمار اعدامیهای اين روز است.
- نامة دوم منتظري به خميني.
- فریبا و فرحناز و محمد احمدی امروز در اصفهان اعدام شدند. برادرشان منصور احمدی در شهریور در شیراز اعدام شد.
قتلعام 14 مرداد - جمعه
موسوي اردبيلي، رئیس شورایعالی قضایی جمهوری اسلامی در نماز جمعه گفت:
"قوهي قضائيه از جانب افكار عمومي تحت فشار زيادي است كه ما چرا حتي اينها (مجاهدين) را محاكمه ميكنيم، چرا برخي از آنها زنداني شدهاند و چرا تمام اينها اعدام نميشوند... مردم ميگويند تمام آنها بايد بدون استثنا از دَم اعدام بشوند." مسأله سوم كه براي ما حل شد مسأله اين منافقين است. مسأله منافقين براي ما مسأله بود. جمع كثيري از ايران رفتهاند و آنجا براي خودشان بساط و دستگاه و سازمان درست كردهاند. يك جمعي هم در ايران در زندانها هستن. ما اگر جنگ را تمام ميكرديم تازه گرفتار منافقين بوديم. اينها را چه جور بايد حل كنيم. به اين آسانيها هم حل نميشد اما خدا مثل آب خوردن حل كرد. قوه قضاييه در فشار است كه اينها چرا محاكمه ميشوند، قوه قضايي در فشار است كه چرا تمام اينها اعدام نميشوند و يك دستهشان زنداني ميشوند.(جمعيت: منافق زنداني اعدام بايد گردد) ... مردم اصلا اين حرفها را قبول ندارند مردم ميگويند بايد از دم اعدام بشوند. قاضي ازآنطرف گرفتار يك سلسله مسائل است كه ضوابط اين است و محاكمه اين است. از اين طرف درفشار افكار عمومي. متأسفانه ميگويند ثلثشان از بين رفته، اي كاش همهشان ازبين بروند و يك مرتبه تمام بشود.
قتلعام 15 مرداد - شنبه
روزنامة جمهوري ضمن درج تصويري از لاجوردي؛ دادستان مرکز مستقر در زندان اوين, با تيتر بزرگ نوشت: «مردم: ترحم بر منافقين ديگر جايز نيست»
در گوهردشت از صبح تا شب بسياري از زندانيان بندهاي 3 و فرعيهاي گوهردشت را در دستههاي 10 و 12 و 15 نفره حلق آويز شدند. از بند 3گوهردشت: هادي عزيزي, مهرداد فنايي, عباس رضايي, رحيم سياردوست, رشيد دروي, حيدر صادقي و ... اعدام شدند. در ميان اعدام شدگان اين روز ناصر منصوري كه نخاعش قطع شده بود را با برانكادر به جوخه اعدام بردند و محسن محمدباقر در حالي كه فلج مادرزاد بود و با عصا جابهجا ميشد, پس از دفاع از مواضع سازمان مجاهدین, اعدام شد. در زاهدان در اين روز اجساد 20 نفر از زندانيان سياسى را به بيمارستان خاتمالانبياي زاهدان آوردند. قاسم گلشايي و برادر 17سالهاش حسن گلشايي, عليرضا عربمجاهد، عبدالرسول دنيوي، محمود دورانديش و صمد كشاورز در شمار اعدام شدگان قتلعام اين روز در زاهدان هستند.
در خرمآباد 25 تن از زندانيان سياسي مجاهد را بصورت ناگهانی از هواخوري بند بيرون كشيده و براي اعدام بردند
در خاطرات زندانیان آمده است: روز 15مرداد روي ديوار سلول نوشته بود: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبهصفتان زشتخو را نكشند حسين حقيقتگو[۶۲]
قتلعام 16 مرداد - یکشنبه
در اوین هيأت مرگ از صبح زندانیان مجاهد را در دستههاي 10 تا 20 نفره روانة محل اعدام كرد. زندانيان با گفتن نام «مجاهد» در برابر سؤال اتهام؟ محكوم به اعدام شده و ساعتي بعد به دار آویخته شدند.
در گزارش دیگری آمده است صبح اسامي 40 نفر رااز بند يك اوين صدا كردند. همة 40نفر منهاي حسن كه در انفرادي بود و يك نفر ديگر اعدام شدند
اعدام زندانياني كه ديروز 15مرداد از سمنان آوردند: محمد تشرفي، ابوالفضل قريشي، حميد دوستمحمدي، محمدرضا رجبي، رضا دلاوري، ابراهيم دانائيانفرد، احمد فتحي، حسن دامغانيان، تقي وفايينژاد، داود شاهي، داود زرگر، پروين همتي، نسرين خانجاني، حسين مؤكدي، اكبر ذوالفقاريان، محمد گلپايگاني، علي عربوزيري، بهنام بيابانكي، احمد صفري، مرتضي كاسبان، محمدرضا احمدي، خليل بوربور، بهزاد عاطفي...
قتلعام 17 مرداد - دوشنبه
روزنامه جمهوري اسلامي دوشنبه 17مرداد: تيتر بزرگ صفحه گزارش آن این است: مردم: مرگ كمترين مجازات براي منافقين است.
روزنامه جمهوري 17مرداد: با توجه به روي آوردن منافقين آزاد شده از زندان به جبهه دشمن متجاوز، ديگر هيچ توچيهي براي عدم برخورد قاطع با آنها وجود ندارد. مجاهدین انتشار اینگونه اخبار و گزارشها را زمینهسازی برای کشتار بیشتر قلمداد میکنند.
قتلعام 18 مرداد - سهشنبه
در زندان گوهردشت، ناصریان ـ آخوند مقیسهای ـ ظهر ۱۵ مرداد ۶۰ به زندانیان بند ۱ که به گفته مجاهدین به علت سن و سال و تاهل و وضعیت حکم، حساسیت چندانی روی آنها نبود و روز ۲۸تیر ۶۷ به ساختمانی موسوم به بند جهاد که دور از محوطه بندها بود منتقل شده بودند و نسبت به این انتقال اعتراض کرده بودند گفت بعد از اینکه هیأت عفو با شما صحبت کرد، میروید به بند سابق خودتان. سه روز بعد یعنی ۱۸مرداد، ناصریان آنها را که نزدیک به 40 زندانی بودند صدا زد و همه آنها را به جوخه اعدام برد و اعدام کرد.
خاطرات یکی از شاهدان درباره آن ایام از کتاب دشت جواهر:
«… سیامک خودش را به گوشه سمت چپ سلول رساند و بعد از ضربهیی به دیوار، پیام [با مورس] تکرار شد:
- «امروز دادگاه قیامت بود. بچههای بند۱، در حالیکه گمان میکردند به بند سابقشان برمیگردند و از شادی سر از پا نمیشناختند اعدام شدند. وقتی از اولین صفی که برای اعدام میرفتند پرسیدیم کجا میروید، خندیدند و گفتند قرار شده برگردیم بند۳. آخرین نفرِ صف گفت بالاخره بعد از ۶ماه برمیگردیم. وقتی محمد شنید بچهها را برای اعدام از بند بیرون کشیدند گفت اعدام برای چی؟ مگر میتوانند حکمی که خودشان صادر کردهاند را عوض کنند. آنهم بعد از هفت سال. آنهم اعدام! مگر چهکار کردیم…
بچههایی که بعد ازظهر فهمیدند بقیه اعدام شدهاند گفتند شاید این خونها خلقی را به خروش و خیزش وادار کند و آنها نیز همگی اعدام شدند. ناصریان چند کیسه پول پاره شده و ساعت خُردشده را با عصبانیت داخل دادگاه برد. ظاهراً بچهها قبل از اعدام، پولها و ساعتهایشان را ریزریز کرده بودند تا دست پاسداران نرسد. دادگاه تا ساعت ۹شب تمام نشده بود و هنوز ادامه دارد.»
این پیام بوسیله مورس این چنین تکمیل شد: «- اعدامهای امروز بند۱: نعمت اقبالی، علیرضا حسینی، قربانعلی درویش، اصغر رضاخانی، مسیحا قریشی، قاسم محبعلی، محمدصادق عزیزی، هادی صابری، قدرت نوری، منوچهر رضایی، ناصر بچهمیر، محمد جنگزاده، احمد نعلبندی، رحمان چراغی، مهدی فریدونی، مجید مشرف، محمد کرامتی، علیرضا رضوانی، عباس پورساحلی، علی شاکری، حسین رحیمی، عباس یگانه جاهد…
چند روز بعد هم دوباره خبر رسید که، روز ۱۸مرداد ۱۳۶۷، بند «یکیها» هم قتلعام شدند…
قتلعام 19 مرداد - چهارشنبه
بنابر گزارشها در اين روز نیز صدها زنداني مجاهد را از سلولهاي انفرادي و بندها نزد هيأت مرگ بردند و ساعتي بعد دسته دسته آنها را اعدام کردند. آوردهاند که آنها در حین اعدام شعار «درورد بر رجوي», «زنده باد ارتش آزادي» و «مرگ بر خميني» ميدادند. در سينة ديوار يكي از سلولها نوشته بود:
«ما پنجنفر، مهدي پورقاضيان، علي ابراهيمي سواره، جواد ملكيان، محمد كُوسچي و ايرج مايلي به دادگاه رفتهايم. به همه ما حكم اعدام دادهاند. سلام ما را به مسعود برسانيد. 19/5/67».
قتلعام 20 مرداد - پنجشنبه
قتلعام ملیکشها[۶۳]
بر اساس گزارشهای زندانیان آزاد شده بسیاری از قتلعام شدگان سال ۶۷ از کسانی بودند که حکمشان تمام شده بود و طبق ضوابط و قوانین جمهوری اسلامی باید آزاد میشدند. این زندانیان که ملیکش نامیده میشدند را چند ماه قبل از شروع قتلعام از زندان اوین به زندان گوهردشت آوردند. در عوض زندانیان «ابدی»[۶۴] گوهردشت به اوین منتقل شدند. این گزارشها حاکی است به خانوادههای ملیکشها گفته بودند که این زندانیان تا یکی دو ماه دیگر آزاد میشوند و از تعدادی از خانودهها هم سند و ضمانت گرفته بودند که تا یک هفته دیگر آنها را آزاد کنند. خانوادهها از روزهای اول خرداد سال ۶۷ منتظر آزادی زندانی خود بودند. اما دو ماه بعد در جریان همین قتلعام همه این زندانیان اعدام شدند. بهشهادت شاهدان زندان گوهردشت، فقط در این زندان از ۱۵۰-۱۴۰ نفری که حکمشان تمام شده بود و در بند ملیکشها جمعشان کرده بودند تا آزاد شوند، ۷الی ۸نفر بیشتر زنده نماندند. برخی اسامی عبارتند از:
مهشید رزاقی (حسین)، داریوش کینژاد، نادر لسانی، بهمن ابراهیمنژاد، مجید مغتنم، همایون نیکپور، محمود فرجیاسکندری، مهدی احمدی، سیدمحسن سیداحمدی، علی بابایی، حمید بخشنده، داود شاکری، مسعود طلوعصفت، داود آزرنگ، سعید گرگانی، یزدان خدابخش، اسماعیل قاضی، یحیی تیموری، شهرام شاهبخشی، حبیبالله حسینی، محمود پولچی، محسن سبحانی، جواد طاهری، حسن دالمن، حمیدرضا امیری، ناصر رضوانی، حسین محمدخواه، عبدالحسین بنانی…
قتلعام 21 مرداد - جمعه
در گوهردشت در اين روز اعدامها از ساعت 7صبح تا يك بعدازظهر ادامه داشت . محمد فرماني و منوچهر بزرگ بشر كه از اعدام رسته بودند, وقتي متوجه شدند همة همبندیهایشان به دليل دفاع ازهويت سازمانیشان اعدام شدند, با دفاع از سازمان مجاهدين اعدام شدند.
قتلعام 22 مرداد - شنبه
در گوهردشت هيأت مرگ در اين روز از ساعت 0730 صبح تا 2100 بیش از 70 زندانی مجاهد را حلقآويز كرد. ساعت 2100 حسين نياكان, داريوش حنيفهپور زيبا, و غلامرضا كياكجوري در میان همین زندانیان اعدام شدند.
قتلعام 23 و 24 مرداد - یکشنبه و دوشنبه
در این روز در اوین صدها زندانی مجاهد اعدام شدند
قتلعام 25 مرداد - سهشنبه
هيأت مرگ از 7 صبح تا ظهر مشغول در زندان گوهردشت مشغول بود. حوالي ظهر ناگهان كارش را تعطيل كرد و به اوين رفت. در اين روز عادل نوري, محمد نقدي, قنبر نعمتي و...اعدام شدند.
قتلعام 26 مرداد - چهارشنبه
در این روز مسعود رجوی طی نامهای به دبيركل و 5عضو دائمي شوراي امنيت موج گسترده دستگيري و اعدامهاي جمعي را شرح داد.
قتلعام در شهریورماه
قتلعام 3 شهریور - پنجشنبه
مسعود رجوي طي تلگرامي به دبير كل ملل متحد كه رونوشت آن براي بسياري از مجامع و شخصيتهاي بينالمللي ارسال گرديد از قتلعام زندانيان مجاهد خلق به دستور شخص خميني و 860جسدي كه 2هفتة پيش از اوين به بهشتزهرا برده شده بود پرده برداشت و از دبير كل ملل متحد درخواست نمود به فوريت هيئتي براي بازديد از شكنجهگاههاي خميني اعزام دارد. این سومین نامه مسعود رجوی به دبیرکل و طرف حسابهای بین المللی پس از نامه 12 و 26 مرداد است.[۶۵]
قتلعام 5 شهریور - شنبه
از ابتداي صبح در گوهردشت قتلعام ادامه یافت. بنابر گزارش زندانیان در اين روز با اصرار و پافشاري ناصريان (آخوند مقيسهاي) و پاسدار لشكري, تا حوالي 10صبح زندانيان مجاهد را براي اعدام نزد هيأت مرگ آوردند و پس از حلقآويز چند تن از مجاهدين, كشتار زندانيان ماركسيست آغاز شد.
قتلعام زندانیان مارکسیست در گوهردشت
طبق گزارشات زندان بعد از ماجرای تفکیک و طبقهبندی زندانیان در زمستان سال ۱۳۶۶، زندانیان مارکسیست زندان گوهردشت در دو بند ۷ و ۸ و چند فرعی سرجمع شدند.
صبح ۵ شهریور در حالیکه زندانیان برای مدت 10 روز در بیخبری از اتفاقات بودند خوردوی هیأت اعدام برای اعدام زندانیان مارکسیست وارد زندان گوهردشت شد و مدت دو روز اعدام آنها ادامه داشت. قتلعام مارکسیتها صبح ۵شهریور از بند هشت گوهردشت شروع شد. سؤالهایی که هیأت مرگ از زندانیان مارکسیست میپرسیدند از این قرار بود:
اتهام؟ نظرت راجع به سازمانت چیه؟ نظرت راجع به جمهوری اسلامی چیه؟ مسلمونی؟ پدر و مادرت مسلمونن؟ نماز میخونی؟...
اگر کسی میگفت که در خانواده مسلمان بزرگ شده است و حالا از دین برگشته و اسلام را قبول ندارد، اعدام میشد. اگه کسی میگفت پدر و مادرم مسلمان نبودند، خودم هم مسلمان نبودم و نماز نمیخوانم، چنین فردی باید با شلاق «هدایت» میشد. اگر کسی میگفت مسلمانم اما نماز نمیخوانم، باید روزانه ۵۰ ضربه شلاق بابت ۵ وعده نمازی که نمیخواند تحمل میکرد.[۶۶]
از آنجا که تعداد زندانیان مارکسیست در گوهردشت بیشتر از اوین بود هیأت قتلعام در این ۹ـ ۸ روز، بیشتر در گوهردشت مستقر بود. یکی از شاهدان گوهردشت مینویسد:
«نفر اول که به داخل اتاق هیأت مرگ که در آنجا مستقر بود، برده شد، جهانبخش سرخوش بود که تنها هشت ماه از دوران محکومیتش باقی مانده بود. شاید بیش از یک دقیقه نگذشت که او از اتاق بیرون آمد و ما شنیدیم که ناصریان، مدیر زندان با صدای بلند به نگهبان گفت: "ببرش به چپ". چپ در واقع محل حسینیه و آمفیتئاتر زندان گوهردشت بود و افراد را به آنجا میبردند و لحظاتی بعد بهدار میآویختند…». در میان گزارشات زندان گزارشی از یکی از همین مارکسیستها وجود دارد که نقل میکند یک «رفیق» بهعلت تشابه اسمی تا پای «دار» رفت و برگشت و میگوید گزارش دقیق و نام شاهد محفوظ است:
«هفته اول شهریور زندان گوهردشت: بعد از نوشتن اسم و فامیل روی بدنمون با ماژیک، صف شدیم، راه افتادیم. پشت در حسسینه صداهای عجیبی میومد. معلوم بود تعدادی رو بهشدت کتک میزدن. رفتیم تو. پاسداری با متلک گفت آخر خطه چشمبنداتونو بردارین. چشمبندمو برداشتم... قیامت بود! با دیدن طنابهای لرزان و پاسدارانی که زندانیان رو به سمت «حلقه دار» هدایت میکردن، خشکم زد. نگاهمو سریع از روی «دار» برداشتم؛ دیدم پایین سکو تعداد زیادی جنازه روی هم تلنبار شده. هنوز تعدادی از جنازهها روی زمین تکون میخوردن. پاسدار «خانی» با زیرپیراهن رکابی خودشرو به بالای سن رسوند، طنابهارو دور گردن بچهها انداخت و در حالی که از شدت هیجان و خستگی عرق میریخت، کمرِ یکیرو گرفت و با هم از روی سکو پریدن پایین. پاسدار خانی در حالی که روی هوا تاب میخورد و از خوشحالی جیغ میکشید، فرود اومد و رفت سراغ نفر بعد…».
قتلعام مارکسیستها در سایر شهرستانها هم در همین زمان شروع شد. در این مسیر بسیاری از مارکسیستها اجبار به دین و آیین را نپذیرفته و بلافاصله حلقآویز شدند.
در رشت مهدی محجوب، موسی قوامی، آرامائیس داربیانس، فرهاد سلیمانی، عبدالله لیچایی و... در همین ایام اعدام شدند و در تهران و سایر زندانها زندانیانی مانند حبیبالله (مجید) سالیانی، حمیدرضا بیک محمدی، سیف الله غیاثوند، سیاوش، محمدرضا، مسعود… و بسیاری دیگر اعدام شدند.
قتلعام 7 شهریور - دوشنبه
قتلعام زندانیان مارکسیست در اوین
روز هفتم شهریور این هیأت برای قتل عام زندانیان مارکسیست به زندان اوین رفتند. هیبتالله معینی زندانی سیاسی زمان شاه، مجيد (حبيبالله) سالياني, حميد قديمي, عليرضا زمرديان, ستار كياني, ابراهيم نجاران وسيفالله غياثوند ازجمله کسانی بودند که در این روز اعدام شدند. در طی ۵ روز تعداد زیادی از زندانیان مارکسیست اعدام شدند.
قتلعام 8 شهریور - سهشنبه
كمپين جهاني در حمايت از فراخوان رجوي در اعتراض به كشتار زندانيان
به دنبال تلگرام مسعود رجوي به دبيركل سازمان ملل متحد دربارة موج اعدام دستهجمعي زندانيان سياسي توسط خميني و در پي آكسيونهاي اعتراضي ایرانیان در كشورهاي مختلف جهان، صدها تن از نمايندگان پارلمانهاي ايتاليا، كانادا، آلمان، هلند، استراليا، هند و نيز پارلمان اروپا و كنگرهي آمريكا با امضاء بيانيه و ارسال نامه به دبيركل ملل متحد حمايت خود را از فراخوان محكوميت نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی اعلام نموده و خواستار اعزام هيأتي از سوي سازمان ملل متحد به منظور تحقيق دربارهي اوضاع جاري در زندانهای ایران گرديدند.
قتلعام 9 شهریور - چهارشنبه
روز نهم شهریور مجدداً هیأت اعدام به گوهردشت برگشت و تا ۱۳ شهریور قتلعام در اوین و گوهردشت ادامه داشت. اما در شهرستانها بعد از ۱۳شهریور نیز تا مدتها، همچنان قتلعام ادامه داشت.
قتلعام 13 شهریور - سهشنبه
پايان قتلعام در گوهردشت: در اين روز با اعدام آخرين سري از زندانيان ماركسيست, حضور رسمي هيأت مرگ و دوران آماده باش و شرايط اضطراري پاسداران پايان يافت و پس از آن كادر تشخيص و فرمان اعدام در تهران و كرج تغيير كرد. در اين ايام زندانيان سياسي: ماشالله محمد حسيني, انوشه طاهرينيا, داود قريشي, جهانبخش سرخوش, اميرهوشنگ صفاييان, احمد خسروي, همايون آزادي, جعفر رياحي, منصور نجفي, محمود عليزاده, اسماعيل موسايي و محمود قاضيپور و بسياري از زندانيان سياسي جريانهاي مختلف ماركسيستي در شمار اعدام شدگان امروز هستند.
طیف اجتماعی قتلعام شدگان
هر چند گزارشات حاکی از تنوع طیف اجتماعی در میان اعدام شدگان تابستان 67 است ولی اکثریت زندانیان اعدام شده را میتوان بصورت زیر دسته بندی کرد:
دانشآموزان
میانگین سنی زندانیان اعدام شده بیانگر آنست که اغلب اعدام شدگان از زندانیانی بودند که در هنگام دستگیری دانشآموز بوده و در سنین 16 یا 17 سالگی بودند. یکی از اعضای هیأت اعدام که در فایل صوتی منتظری که مربوط به دیدار این هیأت با او در تاریخ ۲۴مرداد ۶۷ و در میانه قتلعام است به منتظری گفت: «حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود ۱۶- ۱۷ سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود ۴۰ مورد از اینها که فقط سه تا امضا شده، باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمامحجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آنوقت تصمیم گرفته بشه.» گزارشگران بازمانده از قتلعام این ادعا را که این فرد طوری میگوید که انگار ملاحظه افراد زیر ۱۸سال را کردهاند را نادرست میدانند و میگویند اغلب زندانیانی که حلقآویز شدند دانشآموز بودند. یعنی هنگام دستگیری ۱۶یا ۱۷سال بیشتر سن نداشتند. لیلا حاجیان، سهیلا حمیدی، رؤیا خسروی، مهری درخشاننیا، سهیلا شمس، سهیل دانیالی، مسعود افتخاری، حمید معیری، مسعود ملاعباس اصفهانی، مسعود مقبلی، حمید خضری و بسیاری دیگر هنگام دستگیری ۱۶سالشان بود. سودابه رضازاده، مهتاب فیروزی، فرحناز مصلحی، پروین باقری، سعید سالمی، جواد سگوند، احمدعلی وهابزاده و… در سن ۱۵سالگی دستگیر شدند. احمد غلامی ۱۳ ساله بود.
دانشجویان و متخصصان
زندانیانی که جریان قتلعام را گزارش کردهاند مدعی هستند در جریان قتلعام سال ۶۷ تمرکز روی دانشجویان بخصوص تحصیلکردههای زن، بسیار بارز بود. به همین علت بسیاری از جانباختگان قتلعام را دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاهها تشکیل میدهند.
نسرین فیضی در کتاب خاطراتش از زندان مینویسد:
«… اما اعدام خواهران و همرزمان دانشجویم اصلاً برایم تعجبآور نبود. قشر دانشجوی جامعه ایران، از بعد از انقلاب ۲۲بهمن در صف اعدام بودند. با یورش پاسداران خمینی در انقلاب فرهنگی به دانشگاهها، حکم تصفیه و اخراج دانشجویان این کشور، همراه با بستن دانشگاهها، از طرف خمینی صادر شد. او دانشگاه را مرکز فساد و همه دانشجویان کشور را ضد انقلاب و محارب مینامید. با این طرز تلقی از دانشگاه، نفس دانشجو بودن، خودش یعنی محاربه با خدا و این با فرهنگ تحقیر زنان در دستگاه فکری آخوندی، در مورد دختران دانشجو، ضریب میخورد.[۶۷]
فروزان عبدی، دانشجوی رشته تربیتبدنی تهران و عضو تیم ملی والیبال زنان ایران- راضیه آیتاللهزاده شیرازی، دانشجوی فیزیک- نیره فتحعلیان و عفت اسماعیلی، دانشجوی تهران- شورانگیز کریمی، دانشجوی پزشکی- پروین حائری، دانشجوی فوقلیسانس زبان دانشگاه تهران- سودابه منصوری، دانشجوی تهران- سودابه شهپر، دانشجوی تهران- حوریه بهشتی تبار دارای دو فوقلیسانس و یک لیسانس از دانشگاههای تهران- هما رادمنش، دانشجوی تهران- فضیلت علامه، دانشجوی مهندسی الکترونیک- مینا ازکیا، دانشجوی تربیت معلم- سیمین بهبهانی دهکردی و زهرا شب زندهدار، دانشجویان پزشکی مجتمع پزشکی طالقانی تهران- اعظم طاقدره، دانشجوی مهندسی شیمی علم و صنعت تهران-مهین قربانی، دانشجوی فیزیک دانشگاه تربیت معلم تهران- مریم گلزاده غفوری و فریبا عمومی، دانشجویان ریاضی دانشگاه تهران، و دهها دانشجو، مهندس، پزشک و پرستار دیگر در جریان قتلعام اعدام شدند.
در میان متخصصان مرد دکتر محسن مهرانی، دکتر منصور پایدار، دکتر طبیبی نژاد، دکتر شورانگیز، مهندس فضیلت علامه، مهندس افسانه شیرمحمدی، دکتر فرزین نصرتی، محسن فغفور مغربی، دکتر مقصود و منصور حریری، دکتر علی درودی، محمود احمدیانی، مهرداد اردبیلی، محمد جنگ زاده، محسن وزین، محمد کرامتی، روشن بلبلیان، ابوالقاسم ارژنگی، محسن بهرامی، عباس پورساحلی و… بسیاری دیگر از فارغالتحصیلان از جمله این اعدام شدگان هستند. آنها میگویند تحصیلکردگی عامل تسریع کننده در اعدامها بوده است.[۶۸]
بیماران
درگزارشات آمده است:
زندانی سیاسی، طیبه خسرو آبادی فلج مادر زاد بود. مدت محکومیتش هم تمام شده بود. یکی از زنان زندانی در خاطراتش میگوید وقتی طیبه را صدا کردند خیالمان راحت شد که موضوع صدا کردن زندانیان، اعدام آنها نیست. چون اگر میخواستند اعدام کنند او را که بیمار بود و حکمش هم تمام شده بود، برای اعدام نمیبردند. اما او را هم برای اعدام بردند
محسن محمدباقر[۶۹] از دو پا کامل و مادرزاد فلج بود. زندانی سیاسی ناصر منصوری نخاعش قطع شده بود و نمیتوانست تکان بخورد. او را با برانکارد تا محل اعدام برده و اعدام کردند. آفاق دکنما و کاوه نصاری که بیماری صرع داشتند را هم اعدام کردند. کاوه بهعلت بیماری قادر به انجام هیچ کاری نبود، حکمش هم تمام شده بود. غلامحسین مشهدی ابراهیم بیماری حاد قلبی داشت، اشرف احمدی مبتلا به بیماری قلبی شدید بود. لیلا دشتی تومور مغزی داشت. بینایی زهرا بیژنیار بر اثر شدت ضربات کابل بر سرش مختل شده بود. شهین پناهی دچار ناراحتی از پا بود و عملاً نمیتوانست یک پایش را بکار بگیرد.همه آنها اعدام شدند. در شهرستانها هم وضع به همین منوال بود. در قائمشهر شعبان محمدعلیزاده و در بابل مظاهر محمدی بر اثر شدت شکنجه مدتها بود که تعادل روحی خود را از دست داده بودند، آنها هم اعدام شدند.
مینا ازکیا، سودابه منصوری، روشن بلبلیان و تعدادی دیگر که از بیماریهای سخت گوارشی رنج میبردند، از دیگر کسانی بودند که در جریان قتلعام اعدام شدند.
زنان، قتلعام شدگان مضاعف
یکی از زنان مجاهد که از شاهدان و بازماندگان قتلعام ۶۷است، در نوشتههایش به سلولهای خاصی اشاره میکند که دختران اعدامی را قبل از اعدام به آنجا میبردند. او میگوید:
«یکی از هم بندیهایم به نام …که مدتی در آن زمان در ۲۰۹بود، برایمان تعریف کرد که در بحبوحهٔ اعدامها، روزی درِ سلولش را مرد پاسداری که قبلاً او را ندیده بود، باز کرده و در حالیکه هیچ تعادلی نداشت به سمت او حملهور میشود. این خواهر شروع به داد و فریاد کرده و با او درگیر میشود. در همین حین صدای پاسدار دیگری را میشنود که خود را پنهان کرده و با دستش به در میکوبید و پاسدار اول را صدا کرده و از او میخواهد که سریع از سلول خارج شود. آن خوک از سلول خارج شده و درب را میبندد، این خواهر صدای جر و بحث آنان را میشنود. پاسداری که پنهان شده بود به پاسدار اول میگفت: مگر نگفتم سلولهایی که ضربدر قرمز خوردهاند! چرا وارد این سلول شدی؟ با شنیدن این جمله، این خواهر دنبال بهانهیی بوده که بتواند به هر طریقی به بیرون از سلول راه یابد تا از سلولهای علامتدار با خبر شود. تا اینکه یک بار در یک تردد متوجه علامتهای قرمز روی بعضی از درها میشود…
او میگفت شبهای زیادی صدای فریاد خواهران را میشنیده؛ فریادهایی که حکایت از درگیری خواهر مجاهدی، با یک هیولای جنایتکار داشت».
و یک گزارش از رشت:
«بهناز کاویانی دختری که با تولدش، مادرش را از دست داد و پدرش، [رمضانعلی کاویانی] با هزار عشق و امید و آرزو، در تنهایی و تنگدستی او را بزرگ کرده بود، در سال ۶۴در رشت دستگیر شد. پدر که تحمل دستگیری دختر ۱۷ساله خود را نداشت هر کاری کرد او را نجات دهد، فایده نداشت. تا اینکه سه سال بعد، یکی از روزهای سال ۶۷پاسداری با یک جعبه شیرینی و یک ساک دستی در خانه را میزند و به پدرش میگوید: اومدم خبر آزادی دخترتو بدم. دهنتو شیرین کن تا بهت آزادی دخترتو بگم. پدر که فکر میکرد به همه آرزوهاش رسیده از خوشحالی شیرینی را برمیدارد و منتظر میشود بقیه توضیح پاسدار را بشنود که پاسدار ساک لباس خونی دخترش را با یک شاخه نبات و یه سکه ۵تومانی میگذارد جلوی او. پدر میپرسد این چیه؟ پاسدار میگوید: دیشب من دامادت بودم… دخترت دیگه آزاده». پدر از این حرف دیوانه شد و مدتی بعد فوت کرد».[۷۰][۷۱]
قتلعام خانوادگی
طبق گزارش زندانیان فقط در اوین و گوهردشت دهها برادر و خواهر را با هم اعدام کردند. مسعود ثابترفتار و برادرش رضا، محسن سیداحمدی و برادرش محمد، مهشید رزاقی و احمد رزاقی، منوچهر ناظری و برادرش جواد، علیاکبرملاعبدالحسینی و برادرش مرتضی، مسعود و منصور خسروآبادی، اردلان و اردکان دارآفرین، ناهید و حمید تحصیلی... حسین میرزایی و مصطفی را در تهران کشتند و خواهرشان معصومهرا در همدان و همسر حسن میرزایی و همسر معصومه را هم همزمان اعدام کردند...
در شهرستانها از بعضی خانوادهها ۵ یا ۶نفر اعدام کردند که ۲ یا ۳ نفرشان در همین ایام حلقآویز شدند. از خانواده غلامی، ادب آواز، حریری، رحیم نژاد، شجاعی، داوودی، برهانی ۵ یا ۶ نفر را اعدام کردند...
حمید خضری ۱۵ ساله را چند روز بعد از برادرش اصغر حلقآویز کردند. حاکم شرع نیری به حمید گفت یک برادرت را سال ۶۰ اعدام کردیم و یک برادرت هم یکی دو روز قبل کشتیم...
قتلعام، شیوهها، پوششها
سلاخی، تیرباران در گودال و گونی و ...
طبق گزارشها اعدام در قتلعام اساسا با شیوه دار زدن بوده است. اما بعضی گزارشها شیوههای دیگری از جمله شیوهی سلاخی، تیرباران در گودال و گونی و ...را نیز ذکر کردهاند. بعضی گزارشها حاکی است که در حوالی رودبار و رشت برای قتلعام ابتدا یک گودال بزرگ کنده و سپس زندانیان سیاسی را داخل آن انداخته، تیرباران کرده و در همانجا دفن کردند. یا گزارش دیگری حاکی است که زندانیان ایلام و دزفول و ارومیه و .. را به عنوان انتقال به بیابانها برده و در آنجا قتلعام کردند.
بیژن پیرنژاد در مورد نحوه قتل برادرش هوشنگ و قتلعام زندانیان ارومیه نوشته است:
«مرداد ماه سال ۱۳۶۷ هوشنگ برادر کوچکترم را که مدت محکومیتش هم تمام شده بود همراه تعدادی از مجاهدان اسیر با ۲ مینیبوس از زندان ارومیه به بهانه انتقال به زندان تبریز خارج کرده و به تپههای اطراف دریاچه ارومیه بردند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع آلات قتاله سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظرشان بودند و زندانیان را در حالی که دست و پایشان را از قبل بسته بودند مورد حمله قرار داده و بهمعنای دقیق کلمه سلاخی کردند. فریادهای مجاهدان آنقدر بلند بود که برخی از روستاییان به آن منطقه سرازیر شدند اما بعد از تهدید و پاسداران مسلح از منطقه دور شدند. مدتی بعد از اجرای این جنایت هولناک به خانواده اطلاع دادند که برای گرفتن وسایل هوشنگ مراجعه کنند. اما در مراجعه آنان جرأت نکردند نحوه بهشهادت رساندن زندانیان را بگویند وقتی هم با اعتراض خانواده مواجه شدند با همان فرهنگ کثیف و مبتذلی که خاص خودشان است گفتند خوب اگر منافق نباشد به بهشت میرود...[۷۲]
در گزارشی از بیابانهای اطراف مسجد سلیمان آمده که روایت کننده خودش را شاهد از نزدیک صحنه میداند آمده است:
«ما تو کوه بودیم اونا تو دشت بودن. حدود هشت و نیم صبح بود... هنوز هوا گرم نشده بود. ما رفته بودیم برای شکار. اون منطقه حدود ۶۰ کیلومتر از مسجد سلیمان فاصله داره. داشتم با دوربین نگاه میکردم که توجهم به دوتا ماشین باری جلب شد، اول فکر کردم سبزیجات بارشونه... ولی تعجبم این بود که این دو تا ماشین تو این دشت چی میخوان. دوربینو دادم به پدرم اونم دید مشکوک شد. بعد ماشین سومی هم رسید. چند نفر اومدن پایین. چیزی شبیه یه ون نظامی بود. بعد در ماشینای باری رو باز کردن و از هر کدوم ۷-۸نفر پیاده کردن. بعد دیدم اینا افراد رو با چشم بسته دونه دونه میکنن داخل گونی! مونده بودیم که چیه! چرا اینارو آوردن وسط بیابون دارن زنده زنده میکنن تو گونی؟ یه چیزهایی مثل کیسههای بلند یا گونی بود که اونهارو کامل کردن تو گونی، در گونیارو بستن. بعد اونها رو یه جوری نشوندن و بعد شروع کردن تیراندازی. تو اون صحنه تیراندازی ما دیگه خشک شدیم... بعداً من متوجه شدم که اینار بهخاطر اینکه خیلی راحت بتونن جابهجا کنن اول که هنوز جون داشتن گفتن برین تو گونی بعد درشو بستن بهشون تیراندازی کردن، بعد که تیراندازی تموم شد انداختن تو ماشینها هر سه ماشین هم به یه سمت رفتن و از هم دور شدن…».
قتلعام تحت پوشش موادمخدر، قتل، فساد ...
برخی گزارشها حاکی است بعضی از زندانیان را به اسم قاچاقچی و مواد مخدر در ملأعام حلقآویز کردند. روز چهارشنبه ۱۲ مرداد احمد غلامی اهل قائمشهر و محمد رامش اهل بابلسر را روی پل هوایی شهر آمل به اتهام قاچاقچی مواد مخدر بدار کشیدند. مردمی که شاهد صحنه بودند گفتند وقتی طناب گردنشان انداختند فریاد میزدند: «ما مجاهدیم، ما زندانی سیاسی هستیم». همین گزارشها روایت میکند که در بعضی شهرها جوانان را در خیابان دستگیر و همانجا به جرم هواداری از مجاهدین حلقآویز میکردند. این گزارشها تاکید میکنند که حتی بعضی از زندانیان آزاد شده را دوباره دستگیر و اعدام کردند. همچنین در این گزارشها آمده است تا یک سال بعد از قتلعام اعدام زندانیان مجاهد تحت عناوینی همچون دزدی و قاچاق و مواد مخدر در شهرهای مختلف ادامه داشته است. در یکی از کتابهای خاطرات زندان در همین رابطه آمده است:
«علیاکبر علائینی ۲۸ خرداد ۶۷ تحت عنوان مجرمان مواد مخدر در پل سیمان تهران اعدام شد. بهمحض اینکه طناب را دور گردن علیاکبر انداختند فریاد کشید من علیاکبر علائینی مجاهد خلقم؛ قاچاقچی نیستم...
۲۶مرداد ۶۸ مصطفی جوان شادلو را در سیاهکل تحت عنوان قاچاقچی دار زدند. پدرش، احمدرضا، با دیدن این صحنه فریاد کشید پسرم مجاهد است. بلافاصله پاسداران پدر را دستگیر و سربهنیستش کردند...
زندانی زن مجاهد اعظم طالبی رودکار را در ملأعام به جرم فساد اعدام کردند...
«زینت حسینی و سارا علیزاده» در مرداد ۶۸ در تهران به جرم فساد! و مواد مخدر اعدام شدند.
صفیقلی اشرفی و چند نفر از همراهانش که به عیاران معروف بودند و خود را هوادار مجاهدین میخواندند در 8 بهمن 68 تحت عنوان سرقت و مواد مخدر در استادیوم ورزشی سرخه حصار کرج اعدام شدند. روزنامه اطلاعات روز بعد با تیتر درشت در صفحه حوادث نوشت 26 قاچاقچی مواد مخدر و سارق مسلح در 4 شهر به دار آویخته شدند. در مقدمه خبر هم نوشته شد 12 عضو باند جنایتکار عیاران به جرم سرقت مسلحانه،دد قتل و ایجاد رعب و وحشت به دار مجازات آویخته شدند.[۷۳]
آبان ۶۸ زندانیان مجاهد هادی متقی، جعفر ستاره آسمان، غلامحسین صالحی و اعظم طالبی رودکار را در ملأعام اعدام کردند. روز شنبه ۲۰ آبان ۶۸ روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:
«بر اساس رأی صادره از سوی دادگاه ویژه گیلان، هادی متقی فرزند رمضان به جرم قتل عمد، مثله کردن و سوزاندن بقایای جسد، سید حسین ابهرینژاد به اتهام ارتکاب... جعفر ستاره آسمان فرزند بابا، غلامحسین صالحی فرزند حسن و اعظم طالبی رورکار فرزند عشقعلی به جرم شرکت در چند فقره آدمربایی، سرقت مسلحانه، وارد کردن سلاح گرم و مواد مخدر و... محکوم به اعدام شدند، که احکام صادره در ملأعام و در محوطه شهربانی رشت به اجرا درآمد».
اعلام مواضع و اعترافات بعضی مقامات جمهوری اسلامی در خصوص قتلعام
با شروع قتلعام ، هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه در روز ۷مرداد ۱۳۶۷گفت: «اینایی که از زندونا آزاد کردیم رفتن سلاح گرفتن افتادن به جون مردم. اینا تو اسلامآباد رفتن از بیمارستان ۳۰تا مجروح رو بیرون کشیدن و به رگبار بستن…». او اضافه کرد: «این یکی از فتنههایی است که باید از میان میرفت و به این آسانی هم نمیشد این فتنه را خواباند و مدتها طول میکشید تا این بچههای متعصب فریب خوردهای که این همه به اینها در زندانها محبت شد، توبهشان را پذیرفتیم، بهعنوان «تائب» بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. این فتنه باید یک روزی ریشهکن میشد…».
درست یک هفته بعد یعنی روز جمعه ۱۴ مرداد و در حالیکه قتلعام جریان داشت موسوی اردبیلی که در آن زمان رئیس شورایعالی قضایی بود در نماز جمعه گفت: «مردم به ما فشار میارن که چرا اینارو نمیکشین؟…».
۹روز بعد یعنی در روز ۲۴مرداد که هیأت مرگ به ملاقات منتظری رفت، منتظری که هنوز قائممقام و جانشین خمینی بود روی همین موضوع دست گذاشت و رو به هیأت مرگ گفت: «قضاوت و حکم باید در جو سالم و خالی از احساسات باشد. لایقض القاضی و هو غضبان. این روایت را همه به یاد دارید. الآن با شعارها و تحریکات جو اجتماعی ما ناسالم است.
این مسأله که آقای موسوی اردبیلی که من میدانم خودش از همه لیبرالتره، تو نماز جمعه میگه که همه بایستی اینها اعدام بشن، اصلاً من مخالف با عفو بودم، خودش بیش از همه مخالفت میکرد، حالا اینجوری میگه، بعد تو نماز جمعه میگن زندانی منافق اعدام باید گردد. آخه ما که میفهمیم اینها دارند جو درست میکنن. حتی منم که حرف میزنم میگن آی اینم داره از منافقین حمایت میکنه.»
در همین روز ـ ۱۵مرداد ـ همزمان با انتشار خبر نماز جمعه اردبیلی در روزنامه جمهوری، در صفحه دیگر همین روزنامه همراه با تصویری از لاجوردی، با تیتر بزرگ آمده بود: «مردم میگویند ترحم بر منافقین دیگر جایز نیست».
پیامدهای قتلعام
گزارشات وارده حکایت از آن دارد که آثار قتلعام در خارج از زندان نیز دارای تبعات گستردهیی بوده است. این پیامدها قبل از هر کس خانواده اعدام شدگان را تحت تاثیر قرار داد.
تظاهرات اعتراضي در امريكا و خودسوزي مهرداد ايمن:
در 18 شهریور در جريان تظاهرات آمريكا يك هوادار مجاهدين بهنام مهرداد ايمن كه از كاليفرنيا براي شركت در تظاهرات به نيويورك آمده بود، در اعتراض به قتلعام زندانيان سياسي توسط حکومت خمینی، دست به خودسوزي زد و روز بعد بر اثر شدت سوختگي در بيمارستان وفات یافت.
مرگهای ناگهانی خانواده قتلعام شدگان
پروین فیروزان یکی از شاهدان قتلعام ۶۷مینویسد:
«به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». این مادر تمام همسایهها را خبر کرد. به کمک همسایهها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و به سرعت ترتیب یک مهمانی مفصل و مراسم استقبال از فرزندش را داد. مادر که از شدت سختی و فراق، قامتش شکسته و موهایش سفید شده بود، به عشق فرزند موهایش را رنگ کرده و زمان موعود به کمیته زنجان مراجعه میکند. اما بهجای دیدن فرزندش، ساک و آدرس محل دفن او را تحویلش دادند.کسانی که در خانه منتظر مادر و فرزندش بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهرهیی مات و مبهوت روبهرو شدند. دیگر نه کلامی حرف میزد و نه اشتیاقی داشت. تنها به نقطهیی دور خیره میشد و آرام اشک میریخت».
یکی از شاهدان قتلعام سال ۶۷ در تشریح اولین ملاقات با خانوادهها بعد از قتلعام نوشته است:
«امروز روز مادران بود. مادران شهیدان، اشکریزان؛ خیابان بیرون زندان را قرق کرده بودند… بعد از اولین سری ملاقات فهمیدیم به بخشی از خانوادهها تلفنی خبر مرگ عزیزشان را دادهاند. برخی را به کمیته محل فراخوانده، ساک و لباس شهید را تحویل پدر دادند. برخی را با حیلهگری به اوین رانده و از تعدادی هم پول و لباس گرفتند و همچنان سر میدواندند. حوالی ظهر فهمیدیم خبر شهادت جواد ناظری را به خانوادهاش دادهاند و برای منوچهـر ـ برادرش ـ پول و لباس گرفتهاند. بیچاره مادر! که گمان میکرد منوچهـر زنده است؛ اشکش را و داغ و فریادش را در سینه میکُشت تا شاید منوچهرش را ببیند». هردو برادر اعدام شده بودند.
مادرانی که هنوز خبر اعدام فرزندانشان را نداشتند و یا آنان که از طریق کمیته محل یا اوین شنیده بودند ولی هنوز اخبارش را باور نداشتند، سراغ خانوادههای ملاقات رفتند و با هزار خواهش و اشک و تمنا درخواست کردند از آنها بپرسند: فرزندشان کجاست؟… مادران غلامحسین مشهدیابراهیم و مهران هویدا، از همین ناباوران بودند.
تعدادی از مادران بهمحض شنیدن خبر سکته کرده و برخی دچار جنون شدند. هنوز بسیاری از مادران، حتی پس از گرفتن ساک و وصیتنامه، بازهم اعدام فرزندانشان را باور نمیکردند.
پدر بهزاد رمزی اسماعیل (داور بینالمللی بدمینتون) بعد از شنیدن خبر بهزاد سکته کرد و چندی بعد جان باخت. مادری که ۲ پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد. او مستمراً درِ خانهها را میزد، به همسایهها مراجعه میکرد و گمشدهاش را میخواست.
پدر رضا زند وقتی برای گرفتن آدرس مزار فرزندش اقدام کرد، از او خواستند که شناسنامه پسرش را بدهد تا آدرس و شماره قبر فرزندش را بدهند. پدر در جواب به آنها گفته بود: «بچهمو کشتین حالا شناسنامهشو میخواین؟ دارم اما نمیدم». پدر را تهدید کردند اما او باز هم ایستادگی کرد و جوابشان را داد. سرانجام پدر (کریم زند) را گرفتند و او را مدتی در سلول انفرادی نگهداشتند و ۳بار هم برایش صحنه اعدام مصنوعی ترتیب دادند. اما پدر همچنان میگفت: «شناسنامه را دارم و نمیدم».
پدر مسعود مقبلی هم بعد از شنیدن شهادت فرزندش مسعود سکته کرد و مدتی بعد درگذشت. مادر او بعد از جستجوی فراوان در میان قطعههای 106-107-108-109 بهشت زهرا بالاخره قبر فرزندش را یافت و چنان آه و شیون سر داد و از قبر برای ساعتها جدا نشد و از آن پس تعادل روحیاش را از دست داد.[۷۴] بسیاری از مادران تعادل روحی خود را از دست دادند و برخی هنوز باور ندارند فرزندانشان را کشتند.
مادر صفدر آزادمهر بعد از شنیدن خبر اعدام صفدر سکته کرد و درگذشت و خواهر صفدر از فرط اندوه خودش را کشت. و دهها و صدها نمونه دیگر از خانوادههایی که در اوج ناباوری، با خبر مرگ عزیزانشان بهتدریج زجرکش و قتلعام شدند.
گورهای جمعی
گرارشها حاکی است در گرماگرم قتلعام سال ۶۷ پاسداران با عجله سعی در دفن اعدامشدگان داشتند و بهمین خاطر بیش از همه از گورهای جمعی استفاده کردند
خاوران
رضا ملک معاون تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات در دوران علی فلاحیان در پیامی از زندان خطاب به دبیرکل سازمان ملل ضمن اشاره بهقتل عام سال ۶۷ گفت: «عالیجناب اگر شما بهدنبال نسلکشی و جنایتکاران میگردید، در ایران بیش از ۱۷۰ تا ۱۹۰ شاید هم بیشتر، گور دستجمعی وجود دارد». [۷۵]
یک شاهد عینی از خاوران[۷۶] میگوید: «محل دفن قتلعام شدگان ۶۷مشخص نیست. اما خانوادههای شهیدانی که در پی اجساد بستگان خود بودند، یک بار در تهران متوجه میشوند که تعدادی از اجساد را به جاده خاوران منتقل کردهاند. من خودم به آنجا رفتم. منطقه نسبتاً وسیعی کنار گورستان ارمنیها بود. بعد از تحقیقات معلوم شد شبانه با لودر چهار کانال طولانی کنده و اجساد را در آنها ریختهاند. وقتی به آنجا رفتم، دیدم دست یکی از شهیدان از خاک بیرون مانده و حیوانات نیمی از آن را خوردهاند. با جستجوی دقیقتر، اجسادی را پیدا کردیم که به رویشان خاک نریخته بودند. همزمان با ما عده دیگری از خانوادهها نیز آمدند. ما خودمان بر روی اجساد شهیدان خاک ریختیم و دفنشان کردیم…».
خاوران سمنان
رضا ملک در گزارشی که از گورهای جمعی سمنان تهیه کرده است بهنقل از یک عامل فعال اطلاعات و شاهد صحنه در سمنان مینویسد:
«…بهرغم اینکه گفته بودند اوین دیگر در خاوران خاکسپاری ندارد، ولی بهعلت حجم بالای اعدامها، هر جای خالی و مناسب را که مییافتند دست اندازی میکردند!… خلاصه بگویم:
«هر سه کامیون، تمامی جنازهها را در عمق زمین مدفون کردند. بهطوریکه حتی با کندن زمین هم به هیچوجه امکان دسترسی به جنازهها نبود. خروس خوان بود که کار پایان گرفت! کامیونها رفتند و ما پولی به لودر چی دادیم و او را راهی کردیم. چند شب دیگر هم به همین منوال در نقاط دیگر و گورهای گروهی دیگر، با بکارگیری تجربه شب اول و البته در اطراف سمنان، گذشت! در استان، چون استاندار برادر یکی از بچههای وزارت بود، دستمان بازتر بود…».
دزفول
شاهدی که از صحنه قتلعام توانسته بود در آخرین لحظات بگریزد در گزارش مفصلی از جمله آورده است: در زندان یونسکو ۴۴ زندانی را به بهانه جابهجایی صداکردند، یک ساعت بعد به هر کدام یک کفن دادند و گفتند آنها را بپوشید. سپس آنها را به خارج شهر برده و همه را کشتند و بهصورت جمعی دفنشان کردند. [۷۷]
زنجان
به نقل از یک شاهد آمده است: «۳۰مرداد ۱۳۶۷ شب تاسوعا بود. یکی از پاسداران که کاغذی دستش بود جلو آمد و گفت: «اسامی که میخونم سریع آماده شن: علیرضا معبودی، خلیل توتونچی، قدرت ولی محمدی، سعید محمدی، رضا اکرامی نقش، محجوبی، جواد ارشدی، داوودی، سعید مسعودی، مسعود مسعودی، محسن میرزایی، فرج نبوی، حسن فضلی، کمال عتیقه چی، حریری، سجاد براری و...
وسایلتونو جمع کنین میخوایم ببریمتون حلیم خوری»!
دقایقی بعد پاسداران مزدور، با شتاب و قهقهه آنها را با ۳ مینیبوس به خارج از شهر بردند. زندانیان را به روستای حسن آباد در غرب زنجان برده و همانجا به تیربار بستند. بعد جنازهها را به قبرستان بالای زنجان واقع در خیابان دباغها منتقل کردند.
نگهبان قبرستان گفت: «شب دیدم ماشینهای زیادی وارد قبرستان شدند و در ۳نقطه گودال بزرگی کندند بعد با ۳ماشین جنازهها را به گودالها ریختند. من با فانوس جلو رفتم و گفتم چکار میکنید؟ آنها مرا از محوطه دور کرده و گفتند: «برو اتاقت و ضمنا چیزی هم ندیدیها».
نگهبان گفت: بعد با ۳ماشین دیگر روی جنازهها آهک ریختند. فردای آن شب تلخ به محل دفن این شهدا رفتم و دست یکی از این عزیزان را دیدم که با لباس بیرون از خاک است، کمی زمین را کندم و دست را زیر خاک گذاشتم. دست یک دختر بود».
خاوران گلستان
گزارشی از قبرستان آق سید مرتضی:«… یکی از بچههایی که منزلشان نزدیک گلستان بود، گفت دیشب سگهای ولگرد در محوطه گلستان زیاد بودند. همسایهها میگفتند سگها که بوی خون شنیدند، شروع به کندن خاک کردند و به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند.
از قبرستان آقسیدمرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد را قبلاً دفن کرده بودند، صدای لودر میآمد. روز بعد رفتیم ببینیم آنجا چه خبر است. همینکه وارد شدیم دیدیم درگوشه شرقی گورستان، یک محیطی به طول۳۰متر و عرض ۳ متر خاکبرداری شده و خاک نامنظمی هم اطرافش ریختهاند.
ارومیه
بیژن پیرنژاد در مورد نحوه قتل برادرش هوشنگ و قتلعام زندانیان ارومیه نوشته است:
«مرداد ماه سال ۱۳۶۷ هوشنگ برادر کوچکترم را که مدت محکومیتش هم تمام شده بود همراه تعدادی از مجاهدان اسیر با ۲ مینیبوس از زندان ارومیه به بهانه انتقال به زندان تبریز خارج کرده و به تپههای اطراف دریاچه ارومیه بردند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع آلات قتاله سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظرشان بودند و زندانیان را در حالی که دست و پایشان را از قبل بسته بودند مورد حمله قرار داده و بهمعنای دقیق کلمه سلاخی کردند. فریادهای مجاهدان آنقدر بلند بود که برخی از روستاییان به آن منطقه سرازیر شدند اما بعد از تهدید و پاسداران مسلح از منطقه دور شدند. مدتی بعد از اجرای این جنایت هولناک به خانواده اطلاع دادند که برای گرفتن وسایل هوشنگ مراجعه کنند اما جرأت نکردند نحوه بهشهادت رساندن زندانیان را بگویند وقتی هم با اعتراض خانواده مواجه شدند با همان فرهنگ کثیف و مبتذلی که خاص خودشان است گفتند خوب اگر منافق نباشد به بهشت میرود...
هوشنگ پیرنژاد از هواداران مجاهدین، فلج بوده و پس از ۶ سالزندان در قتلعام اعدام شد
مسجدسلیمان
نفری که خودش از نزدیک شاهد صحنه بیابانهای اطراف مسجد سلیمان بود میگوید:
«ما تو کوه بودیم اونا تو دشت بودن. حدود هشت و نیم صبح بود... هنوز هوا گرم نشده بود. ما رفته بودیم برای شکار. اون منطقه حدود ۶۰ کیلومتر از مسجد سلیمان فاصله داره. داشتم با دوربین نگاه میکردم که توجهم به دوتا ماشین باری جلب شد، اول فکر کردم سبزیجات بارشونه... ولی تعجبم این بود که این دو تا ماشین تو این دشت چی میخوان. دوربینو دادم به پدرم اونم دید مشکوک شد. بعد ماشین سومی هم رسید. چند نفر اومدن پایین. چیزی شبیه یه ون نظامی بود. بعد در ماشینای باری رو باز کردن و از هر کدوم ۷-۸نفر پیاده کردن. بعد دیدم اینا افراد رو با چشم بسته دونه دونه میکنن داخل گونی! مونده بودیم که چیه! چرا اینارو آوردن وسط بیابون دارن زنده زنده میکنن تو گونی؟ یه چیزهایی مثل کیسههای بلند یا گونی بود که اونهارو کامل کردن تو گونی، در گونیارو بستن. بعد اونها رو یه جوری نشوندن و بعد شروع کردن تیراندازی. تو اون صحنه تیراندازی ما دیگه خشک شدیم... بعداً من متوجه شدم که اینار بهخاطر اینکه خیلی راحت بتونن جابهجا کنن اول که هنوز جون داشتن گفتن برین تو گونی بعد درشو بستن بهشون تیراندازی کردن، بعد که تیراندازی تموم شد انداختن تو ماشینها هر سه ماشین هم به یه سمت رفتن و از هم دور شدن…».
در گیلان حوالی رودبار و رشت یه گودال بزرگ کنده و زندانیان سیاسی داخل آن تیرباران و دفن شدند. در ایلام و دزفول و ارومیه و... نیز به بهانه انتقال از بند، زندانیان را به بیابانها منتقل کرده و همان جا به قتل رساندند.
پانویس
- ↑ لغتنامه دهخدا
- ↑ به نقل از قتلعام سال ۶۷ بر کتیبهٔ خاوران
- ↑ (نشریه مجاهد- چه کسانی طراح حمله به مراکز مجاهدین هستند- دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸- شماره ۱۵)[۱]
- ↑ (نشریه مجاهد- سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۵۸- شماره ۲۰)[۲]
- ↑ (نشریه مجاهد- اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق ایران درباره شهادت یکی از هواداران سازمان به دست اوباش چماقدار- سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۵۸- شماره ۲۱)[۳]
- ↑ (نشریه مجاهد- سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۵۸- شماره ۲۳)[۴]
- ↑ (نشریه مجاهد-اطلاعیه مجاهدین خلق دربارهٔ یورشهای ارتجاعی اخیر- سهشنبه ۷ اسفند ۱۳۵۸- شماره ۲۵)[۵]
- ↑ (نشریه مجاهد-اسناد و مدارک سخن میگویند- سهشنبه ۷ اسفند ۱۳۵۸- شماره ۲۵)[۶]
- ↑ (نشریه مجاهد- چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۵۸- شماره ۲۸)[۷]
- ↑ (نشریه مجاهد- شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۵۹- شماره ۴۴)[۸]
- ↑ (نشریه مجاهد- یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۵۹- شماره ۴۵)[۹]
- ↑ (نشریه مجاهد- دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۴۶)[۱۰]
- ↑ (نشریه مجاهد- دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۴۶)[۱۱]
- ↑ (نشریه مجاهد- سه شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۴۷)[۱۲]
- ↑ (نشریه مجاهد- شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۵۴)[۱۳]
- ↑ (نشریه مجاهد- یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۵۵)[۱۴]
- ↑ (نشریه مجاهد- یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۵۵)
- ↑ (نشریه مجاهد- چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۵۸)
- ↑ (نشریه مجاهد- چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۶۴)
- ↑ (نشریه مجاهد- چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۶۴)
- ↑ (نشریه مجاهد- یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۶۷)
- ↑ (نشریه مجاهد- چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۹- شماره ۷۰)
- ↑ (نشریه مجاهد- پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۷۱)
- ↑ (نشریه مجاهد- شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۷۷)
- ↑ (نشریه مجاهد- شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۷۷)
- ↑ (نشریه مجاهد- یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۷۸)
- ↑ (نشریه مجاهد- یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۸۳)
- ↑ (نشریه مجاهد- دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۸۴)
- ↑ (نشریه مجاهد- سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۸۴)
- ↑ (نشریه مجاهد- شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۵۹- شماره ۸۷)
- ↑ (سایت حکومتی تابناک ۶ مهر ۱۳۹۳) این جنگ ۸ سال ادامه پیدا کرد تا اینکه سرانجام در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ خمینی آتشبس را پذیرفت. مجاهدین این پذیرش را ناشی از عملیاتهای ارتش آزادیبخش ملی ایران که در سال ۱۳۶۶ تأسیس شده بود میدانند که با دهها رشته عملیات و نهایتاً فتح شهر مهران در عملیاتی به نام چلچراغ (نامی که مجاهدین بر آن نهادند) که در آن شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر داده شد خمینی را مجبور به این پذیرش کرد. آنها این نقل قول را تأیید نظر خود میدانند: روزنامه حکومتی جوان روز ۱۹ تیر از قول پاسدار اسماعیل کوثری نوشت: «مجاهدین در مهران عملیات موفقیتآمیز انجام داده بودند و شعار «امروز مهران فردا تهران» هم مطرح کرده بودند و با در اختیار گرفتن انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین همچون نفربر و غیره، خود را سازماندهی کرده بودند. اما پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام تمام این توطئهها را خنثی کرد». معنی این حرف این است که: «اگر امام قطعنامه را نمیپذیرفت، مجاهدین تهران را فتح کرده بودند».
- ↑ اسداله بادامچیان از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در روز هفتم تیرماه ۱۳۹۴ در مصاحبه با تسنیم گفت: «آنروز [۳۰خرداد] وقتی تظاهرات تمام شد و ملت پراکنده شده بودند یک مرتبه آقا هادی [غفاری] پرید پشت تیربار و شروع کرد به زدن و حالا نزن و کی بزن»! (اسدالله بادامچیان- خبرگزاری تسنیم- ۷ تیر ۱۳۹۴) هادی غفاری روز ۲۸ شهریور سال ۱۳۹۴ در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا گفت: «روز سی خرداد من با سرعت با فیات آبی رنگی قدیمی که داشتم وارد خیابان شدم، با سرعت تمام به وسط جمعیت زدم»
- ↑ و در پاسخ به این سوال که چه کسی مسئول بهوجود آوردن این وضعیت بود؟ و چه کسی این شرایط را پیش آورد؟ به سخنان مهدی خزعلی که سالها پیش مسئول مرکز مطالعات ریاستجمهوری بود، استناد میکنند که در سال ۱۳۹۵ به صراحت گفت: «در شورای مرکزی حزب جمهوری تصویب شد که کاری کنیم که مجاهدین خلق دست به سلاح ببرند تا سرکوبشان کنیم! …» محمد کچویی، رئیس زندان اوین نیز گفته بود: «ما دو بار برای مجاهدین خلق دام گذاشتیم تا دست بهعمل مسلحانه بزنند و بتوانیم آنها را سرکوب کنیم، هر دو بار از دام جستند. اما این بار موفق شدیم».
- ↑ دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه: در ایران زندانی سیاسی نداریم
- ↑ ظریف: هیچ کسی را در ایران به خاطر عقیدهاش زندانی نمیکنیم
- ↑ رئیس قوه قضاییه: هیچ محکومی با عنوان زندانی سیاسی در ایران نداریم
- ↑ روزنامه حیاتنوـ ۳ دی ۱۳۷۹
- ↑ نامه اعتراض آمیز منتظری به خمینی در همین رابطه [۱۵]
- ↑ طبق اسناد مانده از برخی اعدامیان مانند الهه دکنما در سال 62 در شیراز روی لباس خود نوشته بود که به او تجاوز شده است .
- ↑ تجاوز جنسی به زندانیان در ایران
- ↑ راز سر به مهر «پدر مینا»[۱۶]
- ↑ حکم محرمانه شرعی کشیدن خون زندانیان سیاسی قبل از اعدام از طرف دادستان
- ↑ به نقل از یادداشتهای نسرین فیضی زندانی سیاسی مجاهد
- ↑ دكتر محمد ملكي جنايتهايي را كه در زندان به چشم ديده است افشا ميكند
- ↑ ۴۵٫۰ ۴۵٫۱ ۴۵٫۲ ۴۵٫۳ ۴۵٫۴ ۴۵٫۵ حکایت مسعود ابویی از زندان اوین
- ↑ قسمتی از نامه منتظری به خمینی- ۱۷ مهر ۱۳۶۵
- ↑ یادداشتهای زندان - حسن ظریف
- ↑ دفن اعدامشدگان ۶۷ در گورهای جمعی خاوران 'پیش از حمله مجاهدین آغاز شده بود'[۱۷]
- ↑ زندانی مجاهد نسرین فیضی در بخشی از خاطراتش
- ↑ زندانی مجاهد مهدی عبدالرحیمی از زندان تبریز
- ↑ ۵۱٫۰ ۵۱٫۱ آفتابکاران. جلد چهارم: دشت جواهر. زندان گوهردشت (دی ۶۶ تا دی ۶۷). خاطرات زندان. محمود رؤیایی صفحه ۶۱[۱۸]
- ↑ مجاهدین عنوان میکنند خمینی با این کار میخواست تعادل سیاسی از دست داده به دلیل پذیرش آتشبس را بدست مجددا بدست آورد و به نیروهایش که در اثر عملی نشدن وعده استمرا جنگ به هر قیمت دچار سرخوردگی شده بودند روحیه بدهد و با ایجاد جو خفقان شدید مانع از بروز قیامهای اجتماعی سرپوش گذاشته شده بخاطر جنگ بشود و البته از صورت مسئله زندانی سیاسی خلاص گردد.
- ↑ حسین سرو آزاد از مجاهدینی بود که در تاریخ 7 آبان 1394 در حمله موشکی به کمپ لیبرتی عراق که مجاهدین در آن مستقر بودند به قتل رسید
- ↑ علیرضا اسلامی در یکی از عملیاتهای مرزی مجاهدین به قتل رسید
- ↑ رئیسی در نیمه اسفند 97 به ریاست قوه قضاییه از طرف خامنهای منصوب شده است
- ↑ ساختمان 4 طبقه ساخته شده توسط لاجوردی که 400 سلول انفرادی را شامل میشد
- ↑ همبندیهای او نقل کردهاند: جعفر از زندانیان تبعیدی مشهد بود که یکبار به ناصریان (آخوند مقیسهای که آنوقت دادیار بود و هم اکنون بعنوان قاضی شرع مشغول به کار است) گفته بود: «مزدور! من مجاهدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی. اگه جرأت داری پاتو از حریمت درازتر کن تا نشونت بدم».
- ↑ مهشید، معروف به حسین رزاقی،اهل تجریش تهران بود که بهخاطر هواداری از مجاهدین در سال ۱۳۵۹دستگیر شد. چند ماه بعد از دستگیری حکمش تمام شده بود، اما او را آزاد نکردند. دو سال بعد زندانبانان به او گفته بودند که: «باید بروی در مسجد تجریش، سازمان مجاهدین را محکوم کنی»، اما او نپذیرفت. سرانجام بعد از چند سال ملی کشی علیرغم قول به خانوادهاش که او را آزاد میکنند با اولین سری اعدامهای گوهردشت در همان روز اول، او را اعدام کردند
- ↑ پدر او بعد از ۴سال وقتی ـ بهطور اتفاقی ـ متوجه شد مهشید هم در جریان قتلعام حلقآویز شده، بلافاصله سکته کرد و جان باخت.
- ↑ زندانی سیاسی مجاهد، زهرا خسروی (رویا)
- ↑ مرتضی تاجیک ۷سال بدون اینکه کسی از اسم اصلی او آگاه باشد، با اسم مستعار مجتبی هاشم خانی در زندان بهسر برده بود و سرانجام بعد از هفت سال در حالی اعدام شد که هنوز خانوادهاش ردی از وی نداشتند. پدر مرتضی سالها دنبال فرزندش به همه جا مراجعه کرده بود. حتی کاری کرد که خودش زندانی شود تا شاید بتواند خبری از فرزندش در زندان بهدست بیاورد که موفق نشد. بیست و اندی سال بعد از قتلعام سال ۶۷، مادرش از طریق برنامه سیمای آزادی متوجه شد مرتضی را با نام مجتبی هاشم خانی در زندان گوهردشت حلقآویز کردند. مجتبی تاجیک فرزند دیگر این خانواده در سال ۶۰دستگیر و اعدام شده بود.
- ↑ حسین حقیقتگو دانشآموز هوادار مجاهدین بود که در سال 1359 دستگیر شده بود و بین زندانیان به حسین آستیگمات معروف بود. او در جریان قتلعام در بند ملیکشها بود و از همانجا برای اعدام برده شد
- ↑ «ملیکش» یعنی کسی که مدت محکومیتش تمام شده است اما او را آزاد نکردهاند و بیشتر از مدت محکومیت خود زندانی میکشد.
- ↑ ( در اینجا به زندانیانی اطلاق میشد که حکم بالای ۲۰سال داشتند)
- ↑ تلگرام به دبیر کل ملل متحد در بارة موج گستردة دستگیریها و اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی آقای پرز دو کوئیلار دبیر کل محترم ملل متحد – ژنو آقای دبیر کل دیکتاتوری قرونوسطایی خمینی که سوابق ننگین آن در نقض حقوق بشر و شکنجه و تیرباران مستمر در هیچکس پوشیده نیست، اخیراً با سوءاستفاده از توجه افکار عمومی به مذاکرات صلح ازآنجاکه به گفتة شخص خمینی صلح را برای تمامیت رژیمش «زهر کشنده» تلقی میکند به دستگیریهای انبوه و اعدام گستردة زندانیان سیاسی مبادرت ورزید ه است. دریام اخیر مسئولان این رژیم نیز بهکرات از ضرورت اعدام بدون محاکمة، هواداران مقاومت عادلانه مردم ایران برای صلح و آزادی علناً و رسماً سخن گفتهاند. بر طبق اطلاعات موثق خمینی چند هفته پیش طی حکمی به خط خودش دستور اعدام زندانیان سیاسی مجاهد خلق را صادر کرده و متعاقباً موج گستردة دستگیریهای سیاسی در شهرهای مختلف ایران که بیش از ده هزار نفر را شامل میشود همزمان با اعدامهای دستجمعی زندانیان سیاسی که بسیاری از آنان دوران محکومیتشان پایانیافته، آغاز گردیده است. بهعنوانمثال فقط در روزهای 23-24 و 25 مردادماه 860 جسد از زندانیان سیاسی اعدامشده از زندان اوین تهران به گورستان بهشتزهرا انتقال دادهشده و قبل از آن نیز در 6 مرداد 200 زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در سالن مرکزی زندان اوین قتلعام گردیدهاند. آنها در اعتراض به شکنجههای وحشیانه در حالت اعصاب غذا بسر میبردند. همچنین ملاقات معمول زندانیان سیاسی در زندانهای مختلف کشور با بستگانشان قطعشده و به خانوادههای زندانیان سیاسی گفته میشود که تا دو الی سه ماه دیگر نیز دیدار با زندانیان امکانپذیر نیست. هدف این است که رژیم در این فرصت برای جنایات بیسابقة خود دستباز داشته باشد. آقای دبیر کل؛ مسئولیت شما در مقام دبیر کل ملل متحد قویاً ایجاب میکند تا هرچه سریعتر هیأتی را برای رسیدگی به موارد یادشده و بازدید از زندانهای رژیم خمینی و ممانعت از روند شتابان کشتارها در ایران اعزام دارید. نمایندگان مقاومت ایران برای ارائه اطلاعات لازم و همکاری با هیأت شما آمادگی دارند. مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت 3 / شهریور / 67 رونوشت به: عفو بینالملل کمیتة بینالمللی صلیب سرخ كميسيون حقوق بشر ملل متحد
- ↑ جمهوری اسلامی با استناد به فقه ولایت فقیه مارکسیستهای ایرانی را مرتد میدانست و آنها را به دو دسته تقسیم میکرد: مرتد ملی و مرتد فطری. مرتد ملی کسانی بودند که از پدر و مادر مسلمان زاده شده بودند ولی انتخاب کرده بودند که از این دین برگشته و مارکسیست بشوند. برای اینها حکم اعدام قطعی بود. مرتد فطری کسانی بودند که از پدر ومادر غیر مسلمان زاده شده بودند بنابراین از ناحیه پدر و مادر نیز مرتد بودهاند لذا میتوانستند مورد هدایت قرار گیرند و در صورت هدایت نشدن اعدام میشدند.
- ↑ یکی از زنان مجاهد در یادداشتهای خود از دوران زندان نوشته است: «وقتی یکی از زنان پاسدار به نام نادری درِ سلول رو باز کرد و با دختر مجاهدی که دانشجوی پزشکی بود روبهرو شد، بیمقدمه گفت: یعنی تو دانشگاه میرفتی؟ چطور خانوادت گذاشتن درس بخونی؟ حالا میخواهی بگی بیشتر از ما میدونی؟… بعد هم با بهانهیی، شروع به زدن کابل بر بدن زندانی کرد... ».
- ↑ زندانیان در گزارشات خود آوردهاند که میزان تحصیلات بالاتر موجب بدرفتاری و خشم و کین بیشتری از طرف زندانبانان میشده است. آنها اشاره میکنند حاج داود رحمانی رئیس زندان قزلحصار_ وقتی با دانشجو، مهندس یا دکتر روبهرو میشد متفاوت با بقیه برخورد میکرد و بیشتر روی آنها فشار میآورد. او حتی از زندانیانی که عینک داشتند، ابراز انزجار میکرد. او خطاب به آنان میگفت: «از آن عینکت معلومه هم جنبشی هستی هم کتابخون، هم سرمایهدار، هم عامل استکبار».
- ↑ او بازیگر فیلم غریبه و مه بود و به همین خاطر از شناختهشدگی برخوردار بود
- ↑ با یاد مجاهد شهید بهناز کاویانی
- ↑ پيشتازان راه آزادي - شهداي استان گيلان
- ↑ هوشنگ پیرنژاد از زندانیان مجاهد که فلج بود بعد از ۶ سال به این شیوه در قتلعام سال ۶۷ به قتل رسید
- ↑ (آفتابکاران جلد۵ـ صفحه ۳۶)[۱۹]
- ↑ پدر مسعود، عزتالله مقبلی از هنرمندان قدیمی و معروف تئاتر و سینما و همچنین یکی از گویندگان و دوبلرهای معروف رادیو بود. خانواده شهید مسعود مقبلی
- ↑ افشاگری رضا ملک معاون سابق وزارت اطلاعات
- ↑ گورستان خاوران، نام گورستانی در جنوبشرق تهران و در حاشیه جاده خاوران است. این گورستان در کنار چند گورستان مربوط به اقلیتهای دینی قرار دارد. از این گورستان همچنین با عنوان گلزار خاوران نیز یاد میشود.
- ↑ محمدرضا آشوغ، جانبهدربرده از کشتار ۶۷، درباره اعدام و دفن دستهجمعی احتمالی زندانیان در پادگان قدس سپاه در حاشیه رود کرخه میگوید.[۲۰]