عارف قزوینی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
عالف قزوینی(متولدقزوین ۱۲۵۸ درگذشت ۱بهمن ۱۳۱۲همدان) | ابوالقاسم قزوینی، عالف قزوینی (متولدقزوین ۱۲۵۸ درگذشت ۱بهمن ۱۳۱۲همدان) شاعر آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود<ref name=":1" /> | ||
== زندگی نامه == | == زندگی نامه == | ||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
<ref name=":0">تی تیل - [http://teeteel.ir/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81-%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86%DB%8C.html زندگی نامه عارف قزوینی] </ref> | <ref name=":0">تی تیل - [http://teeteel.ir/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81-%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86%DB%8C.html زندگی نامه عارف قزوینی] </ref> | ||
ابوالقاسم عارف، چون سري پر شور و طبعي آزاده داشت به كمك صداي دلنشين خود، محبوبيت و معروفيت بسيار يافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن | ابوالقاسم عارف، چون سري پر شور و طبعي آزاده داشت به كمك صداي دلنشين خود، محبوبيت و معروفيت بسيار يافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگي به دنياي موسيقي وارد و تحت تعليم ”حاجي صادق خرازي” به تعليم صدا و فراگرفتن اصول علمي موسيقي پرداخت و در اين راه با سرعتي عجيب و قابل ملاحظه پيشرفت تا آنجا كه تقريبا” در هنر موسيقي به نسبت تحصيل و مطالعه رشد سريعي نمود و به ساختن تصنيف پرداخت. عارف اولين كسي است كه شعر و موسيقي را به صورت ”تصنيف” با مضامين بكر اجتماعي تؤام ساخت و با اين ابتكار كه از نظر روح حساس و محدوديتهاي محيط و احتماع بسيار شايان توجه و قابل اهميت بود به انعكاس افكار خويش پرداخت و بدين ترتيب بع سركش و دمكرات خود را در هدايت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعي به كار واداشت. | ||
== مسافرت == | |||
عارف سفري هم به بغداد و استانبول رفت كه بعد از ديدن ”دارلالحان” ترك تصميم گرفت به محض بازگشت به ايران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهي جهت تعليم موسيقي در ايران بوجود آورد. ولي از آنجا كه چنين كاري با وضع محيط و موقعيت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجراي اين تصميم توفيقي حاصل نكرد. | عارف سفري هم به بغداد و استانبول رفت كه بعد از ديدن ”دارلالحان” ترك تصميم گرفت به محض بازگشت به ايران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهي جهت تعليم موسيقي در ايران بوجود آورد. ولي از آنجا كه چنين كاري با وضع محيط و موقعيت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجراي اين تصميم توفيقي حاصل نكرد. | ||
== آثار هنری == | |||
از عارف بيست و چهار تصنيف و چند مارش و سرود بجاي مانده است كه اشعار آنها در ديوانش به چاپ رسيده، تصنيف ”آواز بهاري” را او در سال 1286 شمسي ساخته و بواسطه عشق و علاقهيي كه ”حيدر عمو اوغلي” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وي كرد. | |||
پس از آن كه نداي مشروطه خواهي، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستمها ديده و روحي آزاده داشت، به آزاديخواهان پيوست او بيشتر از هر كس در تنوير افكار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطيت و آزاديخواهي ملت ايران اثر گذاشت. در سالهاي آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گريد و در همانجا بدرود حيات گفت. قبر وي در صحن آرامگاه بوعلي سينا است و سنگ مرمري بر سر قبر او نصب كردهاند كه اين بيت بر آن منقوش است: | |||
عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت | |||
گريه كن كه گر سيل خون ثمـر ندارد | تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت<blockquote>خاطره</blockquote><blockquote>زنده ياد جواد بديعزاده كه يكي از مفاخر موسيقي ملي ايران است در مورد عارف در يكي از يادداشتهاي خود مينويسد: ”عارف را در بسياري از مجالسي كه در منزل نظامالدوله خواجه نوري بر پا بوده ميديدم، با پدرم دوستي نزديكي داشت و مرا آقا جواد صدا ميكرد.</blockquote><blockquote>با وجودي كه از هنر هيچكس تعريف و تمجيد نميكرد، شايد از صداي من كه بسيار جوان بودم بدش نميآمد، چون در اين مجالس به پدرم ميگفت: ”به آقا جواد بگو كمي هم او بخواند”. و عارف به اصرار ميزبانش نظامالدوله خواجه نوري كه منت زيادي بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زيادي به او ميگذاشت شروع به خواندن ميكرد. او حتي تصنيفي در مايه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” كه همسر رسمي خواجهنوري و دختر ناصرالدينشاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنين است:” افتخار همه آفاقي و محبوب مني”، با وجودي كه خوانندگان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدايي بسيار بهتر و قويتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولي عارف در آن مجالس بواسطله اين كه با شور و التهاب و انقالبي دوچندان ميخواند بيشتر گل ميكرد. به هر حال پس از چندي عارف را در هيچ مكان و يا مجلسي نديدم تا اين كه در حدود سال ۱۳۱۰ شمسي با عدهاي از دوستان به همدان سفر كرده بوديم و در يكي از روزها براي تفريح و تفرج به دره عباسآباد رفته بوديم و در قهوه خانهاي كنار جوي آبي نشسته بوديم و نوازندهيي بنام حسين ذوقي كه بسيار خوب تار ميزد در كنار ما بود. كمي دورتر بر روي فرش پيرمردي را ديديم كه به حال خو مشغول بود. حسين ذوقي ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، ”شور” و ”دشتي” ميزد و من هم به مقتضاي زمان غزلي از حافظ را ميخواندم و توجهي به آن پيرمرد نداشتم. پس از چندي صاحب آن قهوهخانه نزديك ما آمد و گفت آن آقايي كه آنجا نشسته خواهس كرده به شما بگويم اگر ميل داريد چند دقيقهيي پيش او بنشينيد، ما قبول كرديم و به طرف آن مرد مجهول رفتيم، ولي در فاصله دو سه متري وي كه رسيديم تشخيص دادم كه عارف است، در كنارش نستيم، پيرمردي بود كه چهرهاش پر از چين و چروك و سر و وضعي در هم ريخته داشت به طوري كه واقعا”شناخته نميشد. او همان عارف، شاعر آزاديخواه و آزاده بود كه به اين روز افتاده بود. عارف كه زماني بلند بالا و كمي زشت منظر ولي خوش لباس بود و در تهران بود عمامه يي سفيد بر سر داشت و پوتين بندداري به پا ميكرد و عبايي هم بر دوش ميانداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم ديگري پيدا كردم كه آواز و ساز و حتي شعر مناسبي از حافظس شنيدم و ادامه داد كه اخيرا” هم چند تا صفحه براي من آوردهاند كه يكي دو تا آواز ضربي در بين آنها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحهيي كه در آن زمان خواندم يكي ”گرايلي” و ديگري ضربي ”دشتي” بنام ”جانا هزاران آفرين” و گفت نميدانم بديعزاده كيست كه اين آواز ضربي را خوانده و در اين لحظه حسين ذوقي بالاخره طاقت نياورد و بي محابا گفت:” آقا ايشان همان بديعزاده است”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفي كردم و به او گفتم: ”شما هم مرا ميشناسيد، با عمامه سفيد و عبا شما در در تهران ميديدم و با پدرم آشنايي داشتيد و حتي با دايي من مرحوم ”سعدي الواعظين” آشنا و دوست بوديد، من جواد پس بديعالمتكلمين هستم، عارف يكبارده بر افروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بديع هستي؟!” در اين هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسيدم و به او گفتم تا شما را از نزديك ديدم شناختم ولي خواهشي دارم، شما تصنيفي داريد در مايه دشتي و من آهنگ آن را كاملا”با ضرف مخصوص نميدانم، اگر ممكن است يك بند آن را بخوانيد و او بلافاصله خواهش مرا پذيرفت و شروع به خواندن بند اول تصنيف كرد كه چنين است:</blockquote><blockquote>گريه كن كه گر سيل خون ثمـر ندارد</blockquote><blockquote>نالهاي كه نايد زناي دل اثر ندارد</blockquote><blockquote>اين تصنيف را او براي كلنل محمدتقيخان پسيان ساخته و در مشهد كنسرت داده بد. بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مايوس كنندهيي به من كرد و گفت””عارف مرده و من همان ”شيخ ابوالقاسم قزويني” هستم. و من آن بحث را قطع كردم و حسين ساز را برداشت و باز هم در مايه ”شور”و ”دشتي” غزلي از حافظ با اين مطلع خواندم:</blockquote><blockquote>خوشتر ز غيش و صحبت و باغ و بهار چيست</blockquote><blockquote>ساقي كجاست كو سبب انتظار چيست</blockquote><blockquote>بعد از اتمام آواز از او خداحافظي كرديم و رفتيم و ديگر او را نديدم تا در سال 1312 در روزنامهها خواندم كه عارف مرده است. ولي در همان سال او را مرده ديدم”،</blockquote><blockquote>آواز بهاري</blockquote><blockquote>هنگام مي و فصل گل و گشت (جانم گشت و خدا گشت و چمن گشت)</blockquote><blockquote>دربار بهاري تهي از زاغ و ) (جانم زاغ و خدا زاغ و ) زغن شد</blockquote><blockquote>از ابر كرم خطه ري رشك ختن شد</blockquote><blockquote>دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد</blockquote><blockquote>چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ</blockquote><blockquote>نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>از خون جوانان وطن لاله دميـده از ماتم، سرو قدشان سرو خميده</blockquote><blockquote>در سايه ي گل بلبل از اين غصه خزيده گل نيز چو من در غمشان جامه دريده</blockquote><blockquote>چه كج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ</blockquote><blockquote>نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>از اشرك همه روي زمين زير و زبر كن مشتي گرت از خاك وطن هست به سر كن</blockquote><blockquote>غيرت كن و انديشه ايام بتر كن اندر جلو تير عدو سينه سپر كن</blockquote><blockquote>چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ</blockquote><blockquote>نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ</blockquote><blockquote><nowiki>*</nowiki> * *</blockquote><blockquote>عارف از ازل تكيه بر اندام ندادست جز جاه بكس دست چه خيام ندادست</blockquote><blockquote>دل جز به سر زلف دلارام ندادست صد زندگي ننگ به يك نام ندادست</blockquote><blockquote>چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ</blockquote><blockquote>نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ <ref name=":0" /></blockquote> | ||
== <small>مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود یو.کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید.</small><ref name=":2" /> == | |||
چنانکه گوید: | چنانکه گوید: | ||
خط ۱۱۵: | خط ۶۱: | ||
خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست | خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست | ||
عمدهء هنر او در ساختن تصنیف بود عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتی ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و فلاکت زندگی کرد به سال ۱۳۱۲ ه ش وفات نمود و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید (از دیوان عارف و مقدمهء شفق).<ref>علما و عرفا - [http://olama-orafa1393.ir/?p=7467 زندگی نامه عارف قزوینی] </ref> | عمدهء هنر او در ساختن تصنیف بود عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتی ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و فلاکت زندگی کرد به سال ۱۳۱۲ ه ش وفات نمود و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید (از دیوان عارف و مقدمهء شفق).<ref name=":2">علما و عرفا - [http://olama-orafa1393.ir/?p=7467 زندگی نامه عارف قزوینی] </ref> | ||
== سوم == | == سوم == |
نسخهٔ ۱۴ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۱۱
ابوالقاسم قزوینی، عالف قزوینی (متولدقزوین ۱۲۵۸ درگذشت ۱بهمن ۱۳۱۲همدان) شاعر آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود[۱]
زندگی نامه
ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف، فرزند ملاهادی وکیل ، در سال ۱۲۵۸در قزوین متولد شد. صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفته و در ادبیات تمرین نمود و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش، در این فن، مهارتی تام پیداکرد. وی در هنر خط نیز اهتمام ورزید و پیشرفت کرد. پس از آن به توصیه ی پدر، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف در سن۱۶سالگی وارد تهران شد. و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی چنانکه خود گوید: با اکراه در سلک ملازمان وثوق الدوله درآمد، و از طریق او با علی اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند. و در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بحضور شاه رسید ویکی دوغزل اجرا کرد،شاه راخوش افتاد، عارف در این باره می گوید: «شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که میخواهند بر سرم بگذارند. تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. او را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد و زیر بار این سمت نرفت.[۱]
فعالیت های سیاسی
عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطهء خطابه ها و نطق های مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود .کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید. عارف در جنبش مشروطه هوا خواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دل انگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی با سیاست های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزء مهاجرین که نهصت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت.[۱]
معلمین و مربیان عارف
حاجی صادق خرازی ، آقاشیخ رضای خوش نویس ، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.[۱]
زندگینامه عارف قزوینی
ابوالقاسم عارف، چون سري پر شور و طبعي آزاده داشت به كمك صداي دلنشين خود، محبوبيت و معروفيت بسيار يافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگي به دنياي موسيقي وارد و تحت تعليم ”حاجي صادق خرازي” به تعليم صدا و فراگرفتن اصول علمي موسيقي پرداخت و در اين راه با سرعتي عجيب و قابل ملاحظه پيشرفت تا آنجا كه تقريبا” در هنر موسيقي به نسبت تحصيل و مطالعه رشد سريعي نمود و به ساختن تصنيف پرداخت. عارف اولين كسي است كه شعر و موسيقي را به صورت ”تصنيف” با مضامين بكر اجتماعي تؤام ساخت و با اين ابتكار كه از نظر روح حساس و محدوديتهاي محيط و احتماع بسيار شايان توجه و قابل اهميت بود به انعكاس افكار خويش پرداخت و بدين ترتيب بع سركش و دمكرات خود را در هدايت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعي به كار واداشت.
مسافرت
عارف سفري هم به بغداد و استانبول رفت كه بعد از ديدن ”دارلالحان” ترك تصميم گرفت به محض بازگشت به ايران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهي جهت تعليم موسيقي در ايران بوجود آورد. ولي از آنجا كه چنين كاري با وضع محيط و موقعيت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجراي اين تصميم توفيقي حاصل نكرد.
آثار هنری
از عارف بيست و چهار تصنيف و چند مارش و سرود بجاي مانده است كه اشعار آنها در ديوانش به چاپ رسيده، تصنيف ”آواز بهاري” را او در سال 1286 شمسي ساخته و بواسطه عشق و علاقهيي كه ”حيدر عمو اوغلي” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وي كرد.
پس از آن كه نداي مشروطه خواهي، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستمها ديده و روحي آزاده داشت، به آزاديخواهان پيوست او بيشتر از هر كس در تنوير افكار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطيت و آزاديخواهي ملت ايران اثر گذاشت. در سالهاي آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گريد و در همانجا بدرود حيات گفت. قبر وي در صحن آرامگاه بوعلي سينا است و سنگ مرمري بر سر قبر او نصب كردهاند كه اين بيت بر آن منقوش است:
عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت
تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت
خاطره
زنده ياد جواد بديعزاده كه يكي از مفاخر موسيقي ملي ايران است در مورد عارف در يكي از يادداشتهاي خود مينويسد: ”عارف را در بسياري از مجالسي كه در منزل نظامالدوله خواجه نوري بر پا بوده ميديدم، با پدرم دوستي نزديكي داشت و مرا آقا جواد صدا ميكرد.
با وجودي كه از هنر هيچكس تعريف و تمجيد نميكرد، شايد از صداي من كه بسيار جوان بودم بدش نميآمد، چون در اين مجالس به پدرم ميگفت: ”به آقا جواد بگو كمي هم او بخواند”. و عارف به اصرار ميزبانش نظامالدوله خواجه نوري كه منت زيادي بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زيادي به او ميگذاشت شروع به خواندن ميكرد. او حتي تصنيفي در مايه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” كه همسر رسمي خواجهنوري و دختر ناصرالدينشاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنين است:” افتخار همه آفاقي و محبوب مني”، با وجودي كه خوانندگان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدايي بسيار بهتر و قويتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولي عارف در آن مجالس بواسطله اين كه با شور و التهاب و انقالبي دوچندان ميخواند بيشتر گل ميكرد. به هر حال پس از چندي عارف را در هيچ مكان و يا مجلسي نديدم تا اين كه در حدود سال ۱۳۱۰ شمسي با عدهاي از دوستان به همدان سفر كرده بوديم و در يكي از روزها براي تفريح و تفرج به دره عباسآباد رفته بوديم و در قهوه خانهاي كنار جوي آبي نشسته بوديم و نوازندهيي بنام حسين ذوقي كه بسيار خوب تار ميزد در كنار ما بود. كمي دورتر بر روي فرش پيرمردي را ديديم كه به حال خو مشغول بود. حسين ذوقي ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، ”شور” و ”دشتي” ميزد و من هم به مقتضاي زمان غزلي از حافظ را ميخواندم و توجهي به آن پيرمرد نداشتم. پس از چندي صاحب آن قهوهخانه نزديك ما آمد و گفت آن آقايي كه آنجا نشسته خواهس كرده به شما بگويم اگر ميل داريد چند دقيقهيي پيش او بنشينيد، ما قبول كرديم و به طرف آن مرد مجهول رفتيم، ولي در فاصله دو سه متري وي كه رسيديم تشخيص دادم كه عارف است، در كنارش نستيم، پيرمردي بود كه چهرهاش پر از چين و چروك و سر و وضعي در هم ريخته داشت به طوري كه واقعا”شناخته نميشد. او همان عارف، شاعر آزاديخواه و آزاده بود كه به اين روز افتاده بود. عارف كه زماني بلند بالا و كمي زشت منظر ولي خوش لباس بود و در تهران بود عمامه يي سفيد بر سر داشت و پوتين بندداري به پا ميكرد و عبايي هم بر دوش ميانداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم ديگري پيدا كردم كه آواز و ساز و حتي شعر مناسبي از حافظس شنيدم و ادامه داد كه اخيرا” هم چند تا صفحه براي من آوردهاند كه يكي دو تا آواز ضربي در بين آنها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحهيي كه در آن زمان خواندم يكي ”گرايلي” و ديگري ضربي ”دشتي” بنام ”جانا هزاران آفرين” و گفت نميدانم بديعزاده كيست كه اين آواز ضربي را خوانده و در اين لحظه حسين ذوقي بالاخره طاقت نياورد و بي محابا گفت:” آقا ايشان همان بديعزاده است”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفي كردم و به او گفتم: ”شما هم مرا ميشناسيد، با عمامه سفيد و عبا شما در در تهران ميديدم و با پدرم آشنايي داشتيد و حتي با دايي من مرحوم ”سعدي الواعظين” آشنا و دوست بوديد، من جواد پس بديعالمتكلمين هستم، عارف يكبارده بر افروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بديع هستي؟!” در اين هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسيدم و به او گفتم تا شما را از نزديك ديدم شناختم ولي خواهشي دارم، شما تصنيفي داريد در مايه دشتي و من آهنگ آن را كاملا”با ضرف مخصوص نميدانم، اگر ممكن است يك بند آن را بخوانيد و او بلافاصله خواهش مرا پذيرفت و شروع به خواندن بند اول تصنيف كرد كه چنين است:
گريه كن كه گر سيل خون ثمـر ندارد
نالهاي كه نايد زناي دل اثر ندارد
اين تصنيف را او براي كلنل محمدتقيخان پسيان ساخته و در مشهد كنسرت داده بد. بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مايوس كنندهيي به من كرد و گفت””عارف مرده و من همان ”شيخ ابوالقاسم قزويني” هستم. و من آن بحث را قطع كردم و حسين ساز را برداشت و باز هم در مايه ”شور”و ”دشتي” غزلي از حافظ با اين مطلع خواندم:
خوشتر ز غيش و صحبت و باغ و بهار چيست
ساقي كجاست كو سبب انتظار چيست
بعد از اتمام آواز از او خداحافظي كرديم و رفتيم و ديگر او را نديدم تا در سال 1312 در روزنامهها خواندم كه عارف مرده است. ولي در همان سال او را مرده ديدم”،
آواز بهاري
هنگام مي و فصل گل و گشت (جانم گشت و خدا گشت و چمن گشت)
دربار بهاري تهي از زاغ و ) (جانم زاغ و خدا زاغ و ) زغن شد
از ابر كرم خطه ري رشك ختن شد
دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد
چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ
نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ
* * *
از خون جوانان وطن لاله دميـده از ماتم، سرو قدشان سرو خميده
در سايه ي گل بلبل از اين غصه خزيده گل نيز چو من در غمشان جامه دريده
چه كج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ
نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ
* * *
از اشرك همه روي زمين زير و زبر كن مشتي گرت از خاك وطن هست به سر كن
غيرت كن و انديشه ايام بتر كن اندر جلو تير عدو سينه سپر كن
چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ
نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ
* * *
عارف از ازل تكيه بر اندام ندادست جز جاه بكس دست چه خيام ندادست
دل جز به سر زلف دلارام ندادست صد زندگي ننگ به يك نام ندادست
چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ
نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ [۲]
مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود یو.کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید.[۳]
چنانکه گوید:
پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد//روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
کاش کابینه ٔ زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
با که این درد توان گفت که والا حضرت // در نیابت روش حضرت والا دارد
عارف به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و تردد مابین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرتها با رجال آزادیخواه تماس میگرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه فرعونی حکام وقت میشورانید او بنواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و استانبول نیز مسافرت و مدتی در آن شهرها با آزادیخواهان همکاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد و به خراسان نیز مسافرت کرد .
در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود ولی این راه را ادامه نداد او دارای خصائصی بود از قبیل وطن دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود از جمله اشعار وطن دوستانهء اوست:
را ز عشق وطن دل به این خوشست که گر
ز عشق هر که شود کشته زاده ٔ وطن است
از جمله اشعار انقلابی عارف غزلی است که گوید:
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
تا آنجاکه گوید:
ز حد گذشت تعدی کسی نمی پرسد
حدود خانه ٔ بی خانمان ما ز کجاست
برای ریختن خون فاسد این خلق
خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست
عمدهء هنر او در ساختن تصنیف بود عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتی ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و فلاکت زندگی کرد به سال ۱۳۱۲ ه ش وفات نمود و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید (از دیوان عارف و مقدمهء شفق).[۳]
سوم
جستارهای وابسته ==
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ اموزشگاه موسیقی انوشه - بیوگرافی عارف قزوینی
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ تی تیل - زندگی نامه عارف قزوینی
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ علما و عرفا - زندگی نامه عارف قزوینی