۶۹
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «== جستارهای وابسته == == منابع == {{پانویس}}» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== | == رستم == | ||
رستم بزرگترین قهرمان حماسی شاهنامه فردوسی است . شاهنامه مهمترین کتابِ حماسی ایران است که ابوالقاسم فردوسی در قرن ۴ هجری قمری آن را سرودهاست و بخش بزرگی از آن داستانهای مربوط به زندگی رستم است؛ از جمله هفتخوان رستم، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، رستم و شغاد. او همچنین در داستانهای مهم دیگری مثل داستان سیاوش و داستان بیژن و منیژه هم نقش مهمی دارد. رستم فرزند زال و رودابه، پهلوانی از سرزمین زابلستان یا سیستان است.<ref>نوجوان شاد - [http://nojavanshad.ir/%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F/ رستم کیست؟]</ref> | |||
==تولد== | |||
رودابه، مادر رستم، باردار شد و زادن بر او دشوار. زال با سوزاندن پر سیمرغ، او را به یاری طلبید. سیمرغ به شتاب نزد زال آمد و دستورداد که رودابه را از می بیهوش کنند و پهلوی او را بشکافند و کودک را بیرون بیاورند. | |||
به دستور سیمرغ عمل کردند و نوزاد را که مانند کودکی یکساله می نمود، از زِهدان مادر بیرون آوردند و او را رستم نامیدند. رشد رستم شگفتی آور بود. وقتی او را از شیر گرفتند، به اندازۀ پنج مرد غذا می خورد. وقتی هشت ساله شد، نیای او ـ سام ـ که به فرمان منوچهر، پادشاه کیانی، به سفر رفته بود، بازگشت و دیدار رستم هشت ساله برایش باورنکردنی می نمود: | |||
به رستم، نیا، درشگفتی بماند/ برو(=بر او)، هر زمان نام یزدان بخواند<ref>همبستگی ملی - [https://hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/55799-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%D8%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%88%D9%84%D9%91%D8%AF-%D8%AA%D8%A7-%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C داستان رستم، از تولّد تا نوجوانی]</ref> | |||
==هفت خوان رستم== | |||
==خلاصه هفت خان رستم== | |||
هفت خان رستم به معنی هفت مرحله نبرد رستم با نیرو های اهریمنی است و این به یک مثال ایرانی تبدیل شده که هرکس کاری دشوار و موفقیت آمیز انجام دهد می گویند از هفت خان رستم عبور کرده . | |||
زمانی که پادشاهی ایران در دست کیکاووس بود، شبی از شب ها اهریمنی در لباس یک زن خوش چهره و زیبا نزد پادشاه آمد و با رامشگری از زیبایی های مازندران برای او تعریف کرد. مازندران سرزمینی خطرناک بود با غولان و اهریمنان بسیار که هرگز کسی پا به درون آن نگذاشته بود. این تعریف های اهریمن رامشگر باعث شد که کیکاووس آهنگ سفر و به چنگ آوردن مازندران کند. | |||
پس از شش ماه تاختن سر انجام سپاهیان به مازندران رسیدند. سالار مازندران که ارژنگ نام داشت توانست از دست سپاهیان کیکاووس بگریزد و به دیو سفید پناه ببرد. ارژنگ از دیو کمک خواست و او هم که همیشه با ایرانی ها دشمن بوده همان شب خاک و دود سیاهی بر سر پادشاه ایران و سپاهیانش می فرستد و در اثر آن همگی افراد کور می شوند. | |||
هفت خان رستم داستان هفت بلایی است که رستم در راه رسیدن به مازندران و آزاد کردن کیکاووس و سپاهیانش با آن ها رو به رو می شود و هر کدام را با موفقیت پشت سر می گذارد. | |||
==خان اول: نبرد رخش با شیر بیشه== | |||
[[پرونده:جنگ رستم با شیر.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%AC%D9%86%DA%AF%20%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%B4%DB%8C%D8%B1.jpg|بندانگشتی|165x165پیکسل|جنگ رستم با شیر]] | |||
رستم بر پشت رخش می نشیند و شب و روز می تازد، راه دو روزه را یک روزه می پیماید تا آن جا که گرسنه و تشنه می شود. سرانجام در دشتی پر از گور می ایستد و بعد از خوردن آب و غذا به خواب فرو می رود، غافل از این که آن بیشه زار محل زندگی یک شیر است. | |||
رستم در خواب بود که شیر به سراغشان آمد. رخش با شیر مبارزه کرد و او را از پا در آورد و جان رستم را نجات داد. رستم نیمه شب چشم باز کرد و از دیدن شیر مرده به رخش غرید که چرا بدون این که رستم را بیدار کند با شیر مبارزه کرده. | |||
صبح روز بعد رستم بر پشت رخش نشست و به راهش ادامه داد. | |||
==خان دوم : بیابان بی آب== | |||
دومین خطری که رستم بر سر راه داشت، بیابانی خشک و سوزان بود که رستم با هوشیاری توانست از آن عبور کند. | |||
==خان سوم : جنگ با اژدها== | |||
[[پرونده:جنگ رستم با اژدها.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%AC%D9%86%DA%AF%20%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%A7%DA%98%D8%AF%D9%87%D8%A7.jpg|بندانگشتی|جنگ رستم با اژدها]] | |||
رخش رستم را سر بزنگاه بیدار کرد و رستم اژدها را دید. رخش و رستم به کمک هم اژدها را از پای در آوردند و بعد هم به راه افتادند و دوباره تازان به سمت مازندران رفتند. | |||
==خان چهارم : زن جادو== | |||
پیرزنی از سپاه دیوان خود را به شکل دختری زیبا درآورد و نزد رستم آمد. رستم از دیدن دختر جوان خوشحال شد و شروع به نواختن آهنگ های شاد کرد و در میان آهنگ هایش نام پروردگار را آورد و از او باری نعمت هایش تشکر کرد. دختر جوان که در حقیقت اهریمن بود، از شنیدن نام پروردگار صورتش اهریمنی شد و رستم دریافت که او اهریمن است. رستم کمند انداخت و او را به بند کشید و با خنجر او را دو نیم کرد. | |||
==خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان== | |||
رستم به کنار رودی رسید. از رخش پایین آمد و در کنار رود خفت. رخش هم به درون چمنزار رفت و به چرا پرداخت. دشتبان آن ناحیه از چریدن رخش برآشفت و به رستم حمله برد و در خواب ضربه ای به او وارد کرد. رستم از خواب برخاست و دو گوش دشتبان را کند و کف دستش گذاشت. دشتبان از این کار رستم به نزد « اولاد » پهلوان منطقه شکایت برد. اولاد با سپاهش به جنگ رستم آمد و رستم همه آن ها را از پا در آورد و اولاد را شکست داد و به او گفت اگر جای دیو سفید را به او نشان دهد، او را شاه مازندران می کند و در غیر این صورت او را می کشد، اولاد هم که راه دیگری نداشت به دنبال رستم و رخش رفت. | |||
==خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو== | |||
اولاد رستم را به کوه «اسپروز»، همان جایی که کاووس و سپاهیانش اسیر شده بودند، برد. در آن جا فهمیدند که ارژنگ نگهبان کوه است. رستم اولاد را به درختی بست و به جنگ ارژنگ رفت. رستم با ضربه ای سریع ارژنگ را کشت و به این ترتیب سپاهیان ارژنگ از ترس پراکنده شدند. | |||
و بالاخره رستم و اولاد کاووس و سپاهش را آزاد کردند. کاووس راه رسیدن به غار دیو سپید را به رستم نشان داد. | |||
==خان هفتم : جنگ با دیوسفید== | |||
[[پرونده:جنگ رستم با دیو سفید.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%AC%D9%86%DA%AF%20%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%AF%DB%8C%D9%88%20%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF.jpg|بندانگشتی|409x409پیکسل|جنگ رستم با دیو سفید]] | |||
رستم و اولاد به غار دیو سفید رسیدند و شب را همان جا گذراندند. صبح روز بعد مبارزه رستم و دیو آغاز شد. دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران دیو را از بدن جدا ساخت و دیو با همان حال با رستم گلاویز شد. نبرد آن ها با پیروزی رستم پایان یافت. رستم دل دیو را پاره کرد و جگرش را بیرون کشید. | |||
سپس خون دیو را در چشم کیکاووس و سپاهیان چکاندند و همگی بینایی خود را باز یافتند. | |||
==رستم و سهراب== | |||
[[پرونده:رستم و سهراب.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%20%D9%88%20%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8.jpg|بندانگشتی|رستم و سهراب]] | |||
داستان جانگداز رستم و سهراب در زمان پادشاهی کیکاووس کیانی رخ داد. داستان این چنین آغاز می شود. | |||
از پیوند رستم و تهمینه پسری پدید آمد که مادر، او را سهراب نام نهاد. سهراب بالید و تناور شد و هنوز نوباوه بود که بر همه همسالان خود در کشتی و رزم چیرگی یافت و آوازه دلاوریش در سراسر دیار سمنگان پیچید. | |||
سهراب که خون دلاوری رستم را در رگهای خود داشت و جوان بود و رزم آور و با خستگی بیگانه, در کشتی بر رستم که هرگز هیچ پهلوانی بر او چیرگی نیافته بود, چیره شد و او را به زمین کوفت و بر سینه اش نشست و خواست پهلویش را با خنجر بدرد. | |||
رستم به نیرنگ دست زد و به او گفت: ای جوان در میان ما ایرانیان رسم بر این است که وقتی برای نخستین بار پهلوانی حریف خود را در کشتی به زمین می کوبد, او را رها می کند و در نوبت دوم اگر توانست بر او چیرگی یابد او را از پای در می آورد. | |||
سهراب با شنیدن این سخن رستم را رهاکرد و از رزم با او دست کشید و روانه اردوی خود شد. | |||
هومان و بارمان وقتی از سهراب شنیدند که رستم با چه نیرنگی خود را از چنگ او رهانید, به او گفتند که شکار را به آسانی از دست دادی و بسا افسوس خوردند. | |||
فردای آن روز وقتی آن دو دلاور, پدر و پسر, رویاروی شدند, باز مهر سهراب جنبید و رو به رستم کرد و گفت بیا تا از جنگیدن دست بکشیم و به بزم روی آوریم, دل من بر نمی تابد که با تو بجنگم و به او گفت فکر می کنم که تو رستمی, اگر چنین است به من بگو. | |||
این بار نیز رستم حاضر نشد خود را به او بشناساند. | |||
سهراب به ناگزیر به نبرد آغازکرد. رستم این بار با تمام توان و نیروی خود با او در آویخت. امّا, سهراب غَرّه از پیروزی پیشین, این بار جنگ با او را سهل گرفته بود و با تمام توان نمی جنگید و در کشتی سستی نشان داد و رستم او را به زمین افکند و بی درنگ با خنجر پهلویش را درید و او را از پای در افکند. | |||
سهراب نیم جان به رستم گفت: تو اگر در آسمان ستاره شوی و در دریا ماهی, پدرم رستم ترا خواهدیافت و انتقام خون مرا از تو بازخواهد جست. | |||
رستم با شنیدن نام خود دریافت که او فرزند خود اوست که او را، بی خبر از نام و نشانش، به دست خود، پهلو دریده است. فریادی از دل پردرد برآورد و خاک بر سر ریخت و با مشت بر سر و صورت کوفت. امّا, بر سر و روی کوفتن دردی را دوا نمی کرد. | |||
==نوشدارو پس از مرگ سهراب== | |||
[[پرونده:نوشدارو بعد از مرگ سهراب.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%88%20%D8%A8%D8%B9%D8%AF%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%85%D8%B1%DA%AF%20%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8.jpg|بندانگشتی|نوشدارو بعد از مرگ سهراب]] | |||
رستم می دانست که در خزانه کاووس نوشدارویی است که دوای هر زخم چاره ناپذیری است. بی درنگ پیکی روانه کرد و از کاووس خواست که به او نوشدارویی برای زخم سهراب برساند. امّا کاووس که با شنیدن خبر و بیم آن که پیوند رستم و سهراب تاج و تخت او را برباد دهد, حاضر نشد نوشدارو را برای رستم بفرستد و در این کار آن قدر درنگ کرد که سهراب از پای درآمد و نوشداروی او وقتی به رستم رسید که دیگر سهراب رمقی نداشت و چشم از دیدار دنیا فروبسته بود: نوشدارو پس از مرگ سهراب. | |||
==رستم و اسفندیار== | |||
نبرد رستم و اسفندیار یکی از بلندترین و غمانگیزترین داستانهاست. | |||
لشکر رستم و اسفندیار برای نبرد صف آرایی کردند اما تصمیم بر آن شد که نبرد تن به تن انجام شوند تا لشکریا بیدلیل آسیب نبینند | |||
==رویینتن بودن اسفندیار== | |||
رویینتن بودن اسفندیار و آسیبپذیری چشمانش، در افسانهها و اساطیر سایر ملل به شکلهای مختلف نمایان شده؛ مثلاً «آشیل» قهرمان اسطورهای یونانیان که در جنگ تروا نقش بسیار مهمی داشت از ناحیهی پاشنهی پا آسیب پذیر بود. | |||
وقتی رستم و اسفندیار برای بار سوم به نبرد رفتند، رستم باز هم تلاش کرد نظر اسفندیار را عوض کند اما اسفندیار نمیپذیرفت. نهایتاً : | |||
تهمتن گز اندر کمان راند زود | |||
بران سان که سيمرغ فرموده بود | |||
بزد تير بر چشم اسفنديار | |||
سيه شد جهان پيش آن نامدار | |||
وقتی پشوتن به همراه جنازهی اسفندیار به بلخ رسید، کتایون و خواهران اسفندیار بسیار گریستند و گشتاسپ را لعن و نفرین کردند و او را مقصر اصلی مرگ اسفندیار دانستند: | |||
==کشته شدن رستم در چاه شغاد== | |||
در نهایت رستم در یک توطئه مشترک توسط برادرش شغاد و شاه کابل به چاه انداخته می شود . | |||
[[پرونده:رستم و شغاد.jpg|پیوند=https://fa.iranpediawiki.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%20%D9%88%20%D8%B4%D8%BA%D8%A7%D8%AF.jpg|جایگزین=رستم و شغاد|بندانگشتی|رستم و شغاد]] | |||
شاه کابل رستم را به نخجیرگاهی سراسر سبز و خرم و پر از «گور و آهو» فراخواند و رستم نیز بی اندیشه به نیّات شوم شغاد و شاه کابل به نخجیرگاه روان شد و ناگاه رستم و رخش به چاهی درافتادند پر از تیغها و خنجرهایی که در آن چاه نشانده بودند. پهلوی رخش بدرید و رستم نیز زخم فراوان برداشت. | |||
رستم وقتی به توطئۀ شغاد و شاه کابل پی برد، در آخرین لحظات زندگی تیری بر چلّۀ کمان نهاد و شغاد را که در نزدیکی او پشت درختی میان تُهی پنهان شده بود با تیر به درخت دوخت و خود نیز «پس از نیایش یزدان» جان سپرد. | |||
از مثَلهای معروف و رایج زبان فارسی یکی هم این است: «ما باج به شغال نمی دهیم». بدنیست بدانید که ریشۀ این ضرب المثل به شاهنامۀ فردوسی راه می برد و اصل آن چنین است: «ما باج به شُغاد نمی دهیم». | |||
می گویند مردم کابل که دریافته بودند که شغاد می خواهد باج به رستم ندهد و باج و خراجی را که از مردم می گیرد، خود به تصرّف درآورد، از بیم این که رستم به کابل لشکرکشی کند، علیه شغاد به اعتراض برخاستند و اعلام کردند: «ما باج به شُغاد | |||
نمی دهیم». | |||
==جستارهای وابسته== | |||
==رستم در شعر مولانا== | |||
'''زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست''' | |||
==رستم در شعر حافظ== | |||
===سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی=== | |||
===اشاره حافظ به داستان بیژن و منیژه در شاهنامه=== | |||
==منابع== | |||
{{پانویس}} | |||
==جستارهای وابسته== | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |
ویرایش