کاربر:Kave/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
اما در 16 اسفند سال ۱۳۵۳ او نیز دستگیر و به زندان اوین منتقل می شود. روزنامههای رژیم شاه اعلام کردند: جسد زن جوانی به نام فاطمه امینی را در ارتفاعات توچال پیدا کردهاند. ظاهراً وی در یک سانحه در کوهستان از ارتفاع سقوط کرده و دچار مرگ شده است.<ref name=":3" /> | اما در 16 اسفند سال ۱۳۵۳ او نیز دستگیر و به زندان اوین منتقل می شود. روزنامههای رژیم شاه اعلام کردند: جسد زن جوانی به نام فاطمه امینی را در ارتفاعات توچال پیدا کردهاند. ظاهراً وی در یک سانحه در کوهستان از ارتفاع سقوط کرده و دچار مرگ شده است.<ref name=":3" /> | ||
== شکنجه == | == زندان و شکنجه == | ||
فاطمه امینی که در ۱۶ اسفند سال ۱۳۵۳ حین اجرای یک قرار دستگیر گردید. به او شوک دادند، برادرش را به اتاق بازجویی او آوردند و خواهر و برادر را جلوی هم شکنجه کردند، اما فاطمه حاضر به لو دادن اطلاعات نشد. او را به یک تخت فلزی بستند و زیرتخت، گاز پیکنیکی پرشعله روشن کردند. وقتی تخت داغ شد یکی از شکنجهگران با پاهایش روی شکم فاطمه رفت و این طوری پشت فاطمه سوخت. بدن سوختهاش عفونت کرد و دو ماه در بیمارستان بود. کمی که بهتر شد دوباره شکنجهها شروع شد. اما فاطمه یک بار به منوچهری که او را شکنجه می کرد، گفته بود: | فاطمه امینی که در ۱۶ اسفند سال ۱۳۵۳ حین اجرای یک قرار دستگیر گردید. به او شوک دادند، برادرش را به اتاق بازجویی او آوردند و خواهر و برادر را جلوی هم شکنجه کردند، اما فاطمه حاضر به لو دادن اطلاعات نشد. او را به یک تخت فلزی بستند و زیرتخت، گاز پیکنیکی پرشعله روشن کردند. وقتی تخت داغ شد یکی از شکنجهگران با پاهایش روی شکم فاطمه رفت و این طوری پشت فاطمه سوخت. بدن سوختهاش عفونت کرد و دو ماه در بیمارستان بود. کمی که بهتر شد دوباره شکنجهها شروع شد. اما فاطمه یک بار به منوچهری که او را شکنجه می کرد، گفته بود: | ||
نسخهٔ ۱۱ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۱۹:۴۷
فاطمه امینی
فاطمه امینی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بوذ که در ۱۶ اسفند سال 1353 دستگیر و در زیر شکنجهفراوان کشته شد
زندگینامه
«فاطمه امینی» در شهر مشهد متولد شد[۱] او از سال ۱۳۴۱ فعالیت های سیاسی خود را علیه شاه آغاز می کند و در فاصله کوتاهی به کمک جمعی از دوستانش انجمن زنان مترقی را تشکیل می دهد. در آن زمان او در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد تحصیل میکرد. وی در سال 1343 از دانشگاه فارغالتحصیل شد و به تدریس در دبیرستانهای دخترانه مشهد مشغول شد و در عین حال سعی می کرد آنها را با مسائل سیاسی-اجتماعی آشنا کند.[۲]
او در سال ۱۳۴۹ به تهران سفر می کند و در آنجا با فعالیت های سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شده و بعد از مدت کوتاهی به عضویت آن در می آید.
فعالیتها و دستگیری
فاطمه امینی در تهران در رابطه دور و حتی غیرمستقیم با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت و بعد از آن فعال شد. و سرانجام در سال 1349 به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در این زمان او در جلسات تفسیر قرآن آیتالله طالقانی شرکت میکرد و بینش و شناخت خود را نسبت به قرآن عمق میبخشید. بهدنبال ضربه شهریور 1350، همسر او دستگیر و به 10سال زندان محکوم گردید. [۳] پس از ضربه شهریور50 که بیش از 90درصد اعضا و کادرهای مجاهدین دستگیر شدند، فاطمه مسئولیت سازماندهی خانوادههای مجاهدین جهت به راهانداختن حرکتهای افشاگرانه و اعتراضی را بهعهده داشت. [۱]
فاطمه امینی در تابستان 1353 زندگی مخفی_مبارزاتی خود را شروع کرد و تمام وقت و انرژی خود را صرف سازمان مجاهدین کرد. فاطمه امینی در این زمان ضمن ادامه فعالیت مخفی _ سازمانی خود در دبیرستان رفاه تهران نیز تدریس میکرد. او مسئول ارتباط با خانوادههای شهدا و زندانیان مجاهد خلق و حل مسائل آنها بود. او مستقیماً تظاهرات و حرکات اعتراضآمیز خانوادهها را علیه رژیم شاه همگام با سایر خواهران رهبری میکرد. فاطمه در اغلب دادگاههای نظامی شاه شرکت کرد و اطلاعات مهمی از درون اتاقهای دربسته با خود بیرون آورد. او همچنین در ملاقات با زندانیان مجاهد، یک عامل مهم انتقال و رد و بدل اخبار جنبش میان داخل زندان و بیرون زندان بود. در چند مورد نیز بررسیها و شناساییهایی در مورد امکان فرار از زندان بهعمل آورد که به نتیجه نرسید. فاطمه امینی ضمن تماسهای گستردهیی که با خانوادهها داشت در مدت کوتاهی توانسته بود امکانات پشت جبهه تازه و وسیعی برای سازمان فراهم سازد که تاثیر بهسزایی در تثبیت و رشد سازمان مجاهدین در شرایط بعد از ضربه شهریور 1354داشت. فاطمه قبل از آنکه مخفی شود جلسات منظمی نیز برای دختران مبارز و بهخصوص وابستگان شهدا و زندانیان مجاهد ترتیب داد. فاطمه در این جلسات به تفسیر قرآن و طرح مباحث سیاسی میپرداخت. در همین جلسات عناصر مستعد و آماده را برای عضوگیری به سازمان مجاهدین معرفی میکرد. [۳]
اما در 16 اسفند سال ۱۳۵۳ او نیز دستگیر و به زندان اوین منتقل می شود. روزنامههای رژیم شاه اعلام کردند: جسد زن جوانی به نام فاطمه امینی را در ارتفاعات توچال پیدا کردهاند. ظاهراً وی در یک سانحه در کوهستان از ارتفاع سقوط کرده و دچار مرگ شده است.[۳]
زندان و شکنجه
فاطمه امینی که در ۱۶ اسفند سال ۱۳۵۳ حین اجرای یک قرار دستگیر گردید. به او شوک دادند، برادرش را به اتاق بازجویی او آوردند و خواهر و برادر را جلوی هم شکنجه کردند، اما فاطمه حاضر به لو دادن اطلاعات نشد. او را به یک تخت فلزی بستند و زیرتخت، گاز پیکنیکی پرشعله روشن کردند. وقتی تخت داغ شد یکی از شکنجهگران با پاهایش روی شکم فاطمه رفت و این طوری پشت فاطمه سوخت. بدن سوختهاش عفونت کرد و دو ماه در بیمارستان بود. کمی که بهتر شد دوباره شکنجهها شروع شد. اما فاطمه یک بار به منوچهری که او را شکنجه می کرد، گفته بود:
«شماها هنوز این را نفهمیدیر که اگر من می خواستم حدف بزنم پ این حسابها را بکنم ،این همه شکنجه دا تحمل نمی کردم و همان موقع که سالم بودم بجهها را لو می دادم. می خواهید همرزمانمان را معرفی کنم تا شماها انها را هم مثل من شکنجه کنید؟[۴]
دكتر سيمين صالحي در كتاب "دادوبيداد"(1)، در خاطرهاي باعنوان "زيباي خفته" از "فاطيه امینی" مينويسد:
[بازجو] منوچهری (ازغندی) تا مرا دید با لحنی مهربان، امّا با حالتی کلافه گفت: یکی را دستگیر کردیم حرف نمیزنه، ما از بالا تخت فشار هستیم. آخه هر کی دستگیر میشه یک چیزی میگه. ولو نشانی یک خانه خالی را میده. این زن اصلاً حرف نمی زنه. همه ما را دیونه کرده، ما را مجبور کرده شکنجهاش کنیم. بازهم حرف نمیزنه. تو دکتری باید خوبش کنی. نصیحتش هم بکن. باید بالاخره، یک چیزی بگه ما باید به بالاترها گزارش کنیم. حاضری زخمهایش رو معالجه کنی؟.
چشمم را در اتاقی باز کردند.دختری لاغر و تکیده،با چشمهای بسته دراز کشیده بود. موهای بلند شبق رنگش دور صورتش ریخته بود و مژه های سیاه بلندش روی چهره مهتابیش جلوه خاصی داشت.آهسته رفتم جلو تختش دستم را به علامت سکوت روی دماغم گذاشتم مبادا حرفی بزند و آن را ضبط کنند. دست دیگرم را گذاشتم روی دستش، چشمان سیاه مهربانش را به آرامی باز کرد. گفتم سیمین هستم. فامیلم را پرسید. گفتم و کنارش نشستم. پرسیدم خیلی درد داری؟ چیزی نگفت. سئوال احمقانهای بود.
او فاطمه امینی بود.فاطی روح والايی داشت، همه عشق بود و عاطفه، بچهها را تکتک با تمام قلبش رفيقانه میپرستيد. فاطی میگفت که خودش پيش از پيوستن به مبارزة مسلحانه، از شکنجه وحشت داشته و به همه میگفته "چيزی جلوی من نگين که زير شکنجه طاقت نخواهم آورد" اما حالا پر از اطلاعات بود.به فاطی گفتم بايد راه برود وگرنه خون توی رگها لخته میشود. به کمک من از جا بلند شد. لنگلنگان و آهسته قدم برمیداشت. دور دوم سرش گيج رفت. روی زمين درازش کردم يک لحظه بیهوش شد. بعد چشمهای زيبا و پرمهرش را گشود و پرسيد: "چی شد؟" گفتم: "بیهوش شدی." آهی کشيد و گفت: "اگه مرگ اينطور باشه، چه راحته!"[۵]
هنوز زخمهايش را نديده بودم. روز بعد وسايل پانسمان و مسکن و آنتیبيوتيک خواستم به سرعت همهچيز را آورند. قيچی، چاقوی تيز جراحی، داروی مسکن و... همه آن چيزهايی که يک لحظه هم دست زندانی نمیدهند. مات مانده بودم. فکر کردم پرستاری، نگهبانی، کسی مراقبت خواهد کرد. اما هيچکس نبود. همهچيز را داده بودند دست من. با آن قرصها میشد به آسانی خودکشی کرد. من از زمان دستگيریام دو بار سابقة خودکشی داشتم. اما جای اين فکرها نبود. اول بايد زخمها را پانسمان میکردم. فاطی را چرخاندم روی شکم. وقتی باندها را از روی لمبرِ سوختهاش برداشتم، خشکم زد. به زخمها نگاه میکردم و تمام بدنم میلرزيد. خيلی سوختگی ديده بودم؛ دختر پانزدهسالهای که خوسوزی کرده بود و از گردن به پايين همهجايش سوخته بود، کارگرهايی که در کارخانه میسوختند و به بيمارستان سينا میآوردند، اما زخمهای فاطی چيز ديگری بودند، دلخراش بودند. عميق و قرمز و برشته بودند. سوختگی درجه سه.
فاطی حالِ نزار مرا حس کرد، گفت: "شروع کن!" دستهايم میلرزيد و قلبم تير میکشيد. نمیدانم عمقِ سوختگی بود يا عمقِ قساوت که اينچنين مرا منقلب کرده بود. باورم نمیشد انسانی بتواند انسانی ديگر را به عمد اين چنين بیرحمانه بسوزاند؟ در تمام ۹ ماهی که زير بازجويی بودم، نعرههای دردآلودِ بسياری را شنيده بودم، پاهای ورمکرده و زخمی خودم و زندانيان ديگر را ديده بودم، دخترم را در زندان و شرايطی سخت بهدنيا آورده بودم، دو بار دست به خودکشی زده بودم. ديگر خشونت و درد جزيی از زندگی روزمرهام شده بود، اما وضع فاطی حکايت ديگری بود؛ تک و تنها، تکيده و ضعيف... يک مشت آدمِ رذلِ جنونزده او را تا سر حد مرگ شکنجه کرده بودند. حالا که در برابر مقاومت فاطی شکست خورده بودند میخواستند حالش را خوب کنند تا دوباره او را شکنجه کنند.
پوستهای مرده را میچيدم، انگار تارهای قلبم را قيچی میکردم. متشنج بودم و دستهايم میلرزيد. ولی اشکهايم خشک شده بود. فاطی صبور بود و هيچ نمیگفت. حتی تکان نمیخورد. يک طرف بدنش نيمهفلج شده بود. پانسمان لمبرش را تمام کردم و به پاهايش رسيدم. حالا لمبرهای سوختة فاطی آنچنان در ذهنم نقش بسته که بدن نيمهفلج و زخم پاهايش برايم به خاطرهای محو و کمرنگ تبديل شده. روز بعد ازش پرسيدم: "با چی تو رو اين جور سوزوندن؟" ساده و کوتاه گفت: "زير تخت آهنی منقل گذاشته بودن. بازجو رفت رو شکمم ايستاد و پشتم به آهنهای داغ چسبيد. اين جوری سوخت. حالا میترسم بازم شکنجهام کنن!"[۵]
من هم میترسيدم. با اينکه از او چيزی نمیپرسيدم، ولی از فحوای کلامش فهميدم که خيلی اطلاعات دارد. ساواک هم اين را میدانست. چند سال بود که در مبارزه بود.
بايد کاری میکرديم که از حدتِ شکنجه بکاهيم و زمان را بخريم. در زندان روز به روز آموخته بودم که هيچچيز در طول زمان پايدار نيست. تجربة آدم در برابر بازجويی و شکنجه بيشتر میشود و ترس کمتر. هم برای فاطی نگران بودم هم برای اطلاعاتش. بالاخره به او گفتم: "فاطی جان، طبق قرار سازمانی ما میتونيم بعد از ۲۴ ساعت نشونی خانة تخليهشده رو بديم. اين که اشکالی ندارد، حتماً بچهها خونهرو تخليه کردهان." اما فاطی نمیخواست هيچچيز به دست ساواک بيفتد. میگفت: "درخت کهنسالی با شاخههای زيبايی در اون خونه هست که نمیخوام به دست اينا بیفته ...
فاطی را کشتند. از اوّل نقشه کشتن او را در سر داشتند. امّا چطوری او را کشتند؟ آیا ذرّه ذرّه زیر شکنجه و درد کشته شد؟ يا آنطور که دلش میخواست به طور ناگهانی؟
جهنمی ساخته بودند که در آن مرگ به معنای رهائی بود.»[۵]
بازجویی
در یکی از صفحات صورتجلسه بازجویی فاطمه امینی که بهعنوان یکی از اسناد زرین مقاومت ایران و قهرمانی و نستوهی زنان مجاهد خلق تا ابد ثبت شده، چنین آمده است:
- هویت خود را بیان نمایید:
- من مجاهد خلقم.
- مشخصات پدر و مادر خود را معرفی کنید:
- من فرزند خلقم.
_ محل کار و سکونت پدر و سایر بستگان خود را مشخص کنید:
همان طور که گفتم من فرزند خلقم و محل سکونتم نزد خلق است.
درگذشت
فاطمه امینی، روز 25مرداد 1354 در زیر شکنجه به درگذشت. او اولین زن مجاهد خلق بود که در دوران نبرد مسلحانه با رژیم شاه در زیر شکنجه درگذشت
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ سازمان مجاهدین خلق ایران - شهادت مجاهد قهرمان فاطمه امینی، اولین زن شهید مجاهد خلق
- ↑ کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران - سمبل پایداری و استقامت
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ سازمان مجاهدین خلق ایران - فاطمه امینی بشارت دهنده کهکشانی پرشکوه از فدا و پایداری زنان مجاهد
- ↑ دیکشنری - فاطمه امینی
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ دیدگاه ها - فاطمه امینی-«زیبای خفته»