۴۷۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
علیاصغر بدیعزادگان بهاین نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفهیی نداشتهاند. او فهمیده بود که اگر مبارزه، بهعنوان یک حرفه و کار علمی در نظر گرفته نشود، محال است پیشرفتی حاصل شود. وی معتقد بود که بدون پا گذاشتن روی شغل، پول، تحصیلات و زندگی نمیتوان مبارزه کرد. او همیشه تکرار میکرد <blockquote>«ارزش هر کس در مبارزه بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد».</blockquote>در همین دوران بود که با محمد حنیفنژاد، سعید محسن و چند تن دیگر از دوستانش نزدیکتر شد و هسته اولیه سازمان را تشکیل دادند. اصغر طی سالهای 44 تا 50 بهواسطه حرفهاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان برقراری تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او میداد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزندهیی انجام داد. او در سال1349 بهعنوان مسئول گروهی از مجاهدین که برای آموزشهای نظامی در پایگاههای الفتح به فلسطین اعزام شدند، از کشور خارج شد و در بازگشت علاوه بر تسلیحاتی که با خودش آورد، گنجینهیی از تجربیات نظامی را به سازمان منتقل کرد.<ref>خبرگذاری فارس - [http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940304001032 اعدام رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق]</ref> | علیاصغر بدیعزادگان بهاین نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفهیی نداشتهاند. او فهمیده بود که اگر مبارزه، بهعنوان یک حرفه و کار علمی در نظر گرفته نشود، محال است پیشرفتی حاصل شود. وی معتقد بود که بدون پا گذاشتن روی شغل، پول، تحصیلات و زندگی نمیتوان مبارزه کرد. او همیشه تکرار میکرد <blockquote>«ارزش هر کس در مبارزه بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد».</blockquote>در همین دوران بود که با محمد حنیفنژاد، سعید محسن و چند تن دیگر از دوستانش نزدیکتر شد و هسته اولیه سازمان را تشکیل دادند. اصغر طی سالهای 44 تا 50 بهواسطه حرفهاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان برقراری تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او میداد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزندهیی انجام داد. او در سال1349 بهعنوان مسئول گروهی از مجاهدین که برای آموزشهای نظامی در پایگاههای الفتح به فلسطین اعزام شدند، از کشور خارج شد و در بازگشت علاوه بر تسلیحاتی که با خودش آورد، گنجینهیی از تجربیات نظامی را به سازمان منتقل کرد.<ref>خبرگذاری فارس - [http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940304001032 اعدام رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق]</ref> | ||
== دستگیری == | |||
[[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پس از مذاکره با [[سازمان الفتح]] برای آموزش نظامی اعضای خود گروهی را در سال ۱۳۴۹ به لبنان اعزام کرد تا در اردوگاه الفتح فنون رزمی را فراگیرند و بدیع زادگان یکی از کسانی بود که به این اردوگاه اعزام شد و پس از آموزش به همراه مقداری اسلحه به ایران بازگشت.<sup> </sup> او از مرداد ۱۳۴۹ تا خرداد ۱۳۵۰ به عنوان «مسئول هماهنگیها و فعالیتهای سازمان در خارج از کشور» در پاریس، بیروت، امان و سوریه اقامت داشت و در اردوگاههای فتح دورههای آموزشی تیراندازی و ساختن مواد منفجره را گذراند. | |||
در سال ۱۳۵۰در آستانه برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله ساواک بسیاری از فعالان سیاسی را برای برقراری امنیت دستگیر کرد و مبارزان نیز برای آزادی همرزمان خود در اوایل مهر ماه تصمیم گرفتند تا با گروگان گرفتن شهرام پهلوی نیا فرزند اشرف پهلوی زندانیان سیاسی را آزاد کنند. علی اصغر بدیع زادگان یکی از افراد تیم این عملیات بود که وظیفه رانندگی را بر عهده داشت . این عملیات با شکست روبه رو شد و اعضای آن از سوی ساواک شناسایی و تحت تعقیب قرار گرفتند. بدیع زادگان در منزل یکی از بستگانش دستگیر شد<ref name=":2">بیوگرافی - [http://azadamirkhizi.blogfa.com/post/231 علی اصغر بدیع زادگان]</ref> | |||
ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی بهشدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیعزادگان گذاشت تا بتواند سرنخی بهدست آورد. | |||
یکی از برادران مجاهد در اینباره میگوید: «وقتی ساواک بدیعزادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان میدانست و بهطور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیفنژاد را از او میخواستند و او بهصراحت یک جواب را تکرار کرد: <blockquote>”نمیگویم“. </blockquote>چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.<ref name=":1" /> | |||
متجاوز از یک ماه او را بهشدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یکبار برای 4ساعت مداوم او را سوزاندند بهطوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و بهنخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما همچنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوختهاش حفظ کرد. اصغر را با همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچچیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل میکرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمیتوانست راه برود. دو نفر زیر بغلش را میگرفتند و او را کشانکشان بهاتاق شکنجه میبردند. با این حال او تنها به انقلاب و رهایی خلق و یارانش میاندیشید.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://english.mojahedin.org/news/156134/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%A8-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1-%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C آخرین شب شهید بنیانگذار اصغر بدیع زادگان از زبان سردار خیابانی]</ref> | |||
خانم [[شهین بدیعزادگان]]، خواهر اصغر، درباره این روزها نوشته است: | |||
«ملاقات کوتاهی در زندان قزلقلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه از اوین به قزلقلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه شهادت او زیر شکنجه همهجا پیچیده بود. روز 9آذر50 بود. ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهتزده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه میکردیم. در اثر تحمل شکنجههای وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و بهاندازه 10سال پیر شده بود. ساواکی ها میگفتند ”مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید“. و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: ”چیزی نیاز ندارم و نمیخواهد چیزی بیاورید“ ». | |||
سرانجام پس از 3بار عمل جراحی، هنگامی که دیگر امکان بهبودی نداشت<ref name=":1" /> | |||
== نامه علیاصغر بدیعزادگان از زندان == | == نامه علیاصغر بدیعزادگان از زندان == | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۲۶: | ||
پیروزی با ماست. چون خدا و ملت با ما است. | پیروزی با ماست. چون خدا و ملت با ما است. | ||
== دادگاه == | |||
بدیع زادگان در دادگاه خطاب به رئیس دادگاه گفت:<blockquote>«دادستان یا رئیس دادگاه باید بی طرف باشد ولی شما بی طرف نیستید چرا که عکس شاه را بالای سرتان گذاشته اید یعنی به هر قیمتی باید از او حمایت کنید. ما هم که با شاه مبارزه می کنیم ؛ پس نتیجه حکممان معلوم است. حکم ما از قبل دادگاه مشخص شده است و این دادگاه بی طرف نیست.»<sup> </sup><ref name=":2" /></blockquote>خانم [[شــهيــن بديعزادگان]]: <blockquote>آن موقع، اوايل ارديبهشت سال51 بود كه گفتند آخرين دادگاه و محاكمه اصغر است. ما بهطور خانوادگي براي شركت در جلسه دادگاه به محل دادرسي ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بوديم، از حوالي ساعت 8صبح، آنجا متنظر بوديم تا اتوبوس حامل زندانيان سياسي وارد محوطه دادرسي ارتش شد. اصغر را ديديم كه از اتوبوس پياده شد و در حاليكه دستهايش را از پشت بسته بودند، او را بهمحل دادرسي ارتش ميبردند. ما از راه دور با فرياد او را صدا كرديم و اصغر سرش را برگرداند و خنديد. ما مدتها منتظر بوديم تا شايد ما را بهجلسه دادگاه راه بدهند. اما ساواك شاه از ترس برملاشدن جناياتي كه درمورد اصغر مرتكب شده بود، مانع شركت ما در جلسه دادگاه شد. تا حوالي ساعت 5بعداز ظهر پشت در دادگاه متنظر بوديم و متوجه شديم كه اصغر را دارند از درب ديگر دادگاه خارج ميكنند و بهسمت اتوبوس ميبرند. خودمان را بهخيابان رسانديم و منتظر رسيدن اتوبوس شديم. وقتي كه اتوبوس به نزديك ما رسيد، ديدم كه اصغر خودش را بهكنار يكي از پنجرهها رساند و درحاليكه دستهايش از پشت بسته بود، پرده اتوبوس را با صورتش كنار زد و چندبار كلـمه «اعدام» را تكرار كرد. اين آخرين تصويري است كه از اصغر در ذهن من نقش بسته است.</blockquote> | |||
== تیرباران == | |||
== وصیتنامه اصغر بدیع زادگان == | == وصیتنامه اصغر بدیع زادگان == | ||
خط ۱۲۱: | خط ۱۴۳: | ||
« انا لله و انا الیه راجعون » | « انا لله و انا الیه راجعون » | ||
اصغر بدیع زادگان، ساعت ۲ صبح، پنجشنبه ۴/۳/۱۳۵<ref name=":0" /> | اصغر بدیع زادگان، ساعت ۲ صبح، پنجشنبه ۴/۳/۱۳۵ <ref name=":0" /> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس|۲}}<references group="شکرالله پاکنژاد؛ از رشیدترین فرزندان مبارز ایران به شهادت رسید" /> | {{پانویس|۲}}<references group="شکرالله پاکنژاد؛ از رشیدترین فرزندان مبارز ایران به شهادت رسید" /> |
ویرایش