کاظم ذوالانوار: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''محمدكاظم ذوالانوار''' (زاده ۱۳۲۶، شیراز - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپههای اوین) معروف به '''کاظم ذوالانوار''' در خانوادهاي متوسط به دنيا آمد. تحصيلات ابتدائي و متوسطه را درهمان شهر تمام كرد و پس از آن به دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران وارد شد.<ref name=":0">نشریه مجاهد ش ۴۴ - به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد كاظم ذوالانوار </ref> | '''محمدكاظم ذوالانوار''' (زاده ۱۳۲۶، شیراز - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپههای اوین) معروف به '''کاظم ذوالانوار''' از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود که در خانوادهاي متوسط به دنيا آمد. تحصيلات ابتدائي و متوسطه را درهمان شهر تمام كرد و پس از آن به دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران وارد شد.<ref name=":0">نشریه مجاهد ش ۴۴ - به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد كاظم ذوالانوار </ref> | ||
== فعالیت سیاسی == | == فعالیت سیاسی == | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
== تیرباران == | == تیرباران == | ||
در 30فروردین 1354، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل که هردوی از مجاهدین بودند بههمراه ۷ تن از فدائیان شامل بیژن جزنی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپههای اوین تیرباران شدند.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/137147/%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86 زندان اوین] </ref> | |||
از | روزنامهها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمهٔ اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله ماموران به تپههای اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.<ref>تاریخ ایرانی - [http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/144/%D9%88%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B9.%D9%88.%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7.html 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد]</ref> | ||
بهمن نادري پور، معروف به تهراني، شكنجهگر و سربازجوي ساواك و سرپرست زندان سياسي اوين، در شب اول خرداد 1358، در دادگاه به قتل این افراد اعتراف کرد و گفت: | |||
«رضا عطارپور يا همان حسينزاده تلفني به من اطلاع داد كه كاظم ذوالانوار را به بازداشتگاه اوين منتقل نمايم. در آن موقع سرهنگ وزيري رئيس زندان اوين بود... شعباني (حسيني) و رسولي... زندانيان را از زندان اوين تحويل ميگيرند و ما هم به قهوهخانه اكبر آويني، در نزديكي بازداشتگاه، منتظر ميشويم و با سرهنگ وزيري به محل ميرويم. رسولي و حسيني, زودتر, حركت كردند و بعد از نيم ساعت بهسوي قهوهخانه راه افتاديم و بهقهوهخانه رسيديم. رسولي و حسيني زندانيان را تحويل گرفته و سرهنگ وزيري درحالي كه لباس نظامي بهتن داشت, خود را آمادة كارزار با عدّهيي كرده بود كه هم دستشان بسته بود و هم چشمشان. با راهنمايي او و بهدنبال مينيبوسِ حامل زندانيان, بهبالاي ارتفاعات بازداشتگاه اوين رفتيم... زندانيان را پياده كرده, بهرديف, روي زمين نشاندند, درحالي كه دستها و چشمانشان بسته بود. سپس, رضا عطاپور, فاتحانه, پاپيشگذاشته و گفت همانطور كه شما و رفقاي شما در دادگاههاي انقلابي خود رهبران و همكاران ما را محكوم كرده و حكم را اجرا ميكنيد, ما هم شما را محكوم كرده و ميخواهيم حكم را اجرا كنيم. بيژن جزني و چند نفر ديگر بهاين عمل, شديداً, اعتراض كردند. اولين كسي كه رگبار مسلسل يوزي را بهسوي آنها بست, سرهنگ وزيري بود و از آنجايي كه گفتند همه بايد شليك كنند, همه شليك كردند... بعد, سعدي جليل اصفهاني بالاي سر همه رفت و تير خلاص را شليك كرد... من و رسولي چشمبند شهدا را سوزانديم و اجساد را داخل مينيبوس گذاشتيم و حسيني و رسولي جنازة شهدا را بهبيمارستان شمارة 501 ارتش بردند و پزشكي قانوني, آقاي دكتر قرباني, از اجساد بازديد كرد و اجازة دفن صادر شد» (روزنامة اطلاعات, اول خرداد 1358) | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۸ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۱۳:۳۴
محمدكاظم ذوالانوار (زاده ۱۳۲۶، شیراز - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپههای اوین) معروف به کاظم ذوالانوار از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود که در خانوادهاي متوسط به دنيا آمد. تحصيلات ابتدائي و متوسطه را درهمان شهر تمام كرد و پس از آن به دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران وارد شد.[۱]
فعالیت سیاسی
در دوران نوجوانی و جوانی در جلسات قرآن و تفسیر شرکت میکرد. در سال ۱۳۴۴ به دانشکده کشاورزی تهران راه یافت.[۲] در دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران با عدهاي از مجاهدين خلق از جمله فرهاد صفا و عبدالرسول مشكينفام آشنا شد. اين آشنائي كه از فعاليتهاي صنفي – سياسي در دانشكده شروع شده بود در تداوم و تكامل خود در سال 47 به رابطه منظم تشكيلاتي بامجاهدين خلق ارتقاء يافت[۱]و به عضويت سازمان مجاهدين خلق درآمد.[۳]
كاظم در مدتي كه در دانشكده بود شروع به فعاليتهائي در رابطه با سازمان كرد و يك هسته فعال در دانشكده كشاورزي تشكيل داد. او بعد از خاتمه تحصيلات به سربازي رفت و در دوران سربازي به صورت افسر وظيفه در مشهد دريك واحد كشاورزي وابسته به ارتش شروع به فعاليت كرد.[۱]
دستگیری و فرار
ضربه و حمله ساوالک در شهريور 1350 به سازمان مجاهدین خلق منجر به دستگيري تعدادي از مجاهدين از جمله كاظم شد.
ماموران ساواك كاظم را در حالي كه دوران سربازي خود را در مشهد میگذراند و بيخبر از ضربه و دستگيري بقیه در تهران بود در مشهد دستگير و به سوي اداره ساواك ميبردند كه در بين راه كاظم توانست از يك فرصت استفاده كرده و با اغفال و زدن ضربهاي به مامورين داخل ماشين موفق به فرار شود.
بدين ترتيب كاظم از معدود کسانی بود كه مثل احمد رضايي، مجيد شريفواقفي و محمود شامخي توانست از ضربه شهريور 50 ضمن درگيري جان سالم به در برد.[۱]
زندگي مخفی و شروع عمليات مسلحانه
از شهريور 50 كاظم به زندگي مخفي روي آورد و به صورت يك مجاهد حرفهاي به مبارزه و فعاليت ادامه داد. و در كنار رزمندگاني چون احمد و رضا رضائي، شروع به بازسازي سازمان كرد. به عنوان يك عنصر همه جانبه به عضويت كادر مركزي درآمد و به رشد و تكامل سازمان در آن سالها كمك نمود.
كاظم دربسياري از عمليات خود شخصا شركت ميكرد و دربعضي از آنها فرماندهي عمليات را به عهده داشت. از جمله عملياتي كه كاظم مستقيماً در آن شركت داشت عمليات نيكسون بود. به هنگام ورود نيكسون رئيس جمهور وقت آمريكا. مجاهدين براي پاسخ دادن به توطئههائي كه آمريكا عليه خلق ما و منطقه در دست اجرا داشت، اقدام به يك سلسله عمليات نظامي كردند. اين عمليات عبارت بودند از :
1- انفجار اتومبيل ژنرال پرايس آمريكائي مستشار نيروئي هوائي آمريكا.
2- انفجار اداره اطلاعات امريكا، مركز و لانه جاسوسي امريكا.
3- انفجار درب ورودي قبر رضاخان هنگام ورود نيكسون و گذاشتن گل بر سر قبر رضاخان.
4- انفجار سفارت انگليس.
5- تعداد انفجارات متعددي در طول مسير به عنوان هديههاي خلق ما به نيكسون.
كاظم در طراحي و اجراي عمليات انفجار اداره اطلاعات آمريكا وطراحي و انفجار قبر رضاخان و عمليات انفجار بمبهاي طول مسير نيكسون نقش مستقيم داشت و در عمليات ژنرال پرايس نيز به عنوان طراح ومشاور عمل ميكرد.[۱]
دستگیری دوم
كاظم در 12 مهرماه 51 هنگامي كه سر يك قرار تشكيلاتي حاضر شده بود درمحاصره پليس قرار گرفت و با اصابت يك تير به پايش مجروح شد در اين هنگام كاظم كوشش كرد كه با شليك يك تير به شقيقه خود مانع از اين شود كه زنده به چنگ دشمن بيفتد كه به علت رعشه ناشي از تير پليس نتوانست تير را به محل مورد نظر شليك كند و در نتيجه تير به فك او اصابت كرد و كاظم زنده ماند. مدتهاي مديد كاظم را زير شدیدترین شكنجهها قرار دادند.
بعد از بازجوییهای اولیه و شکنجه در کمیته مشترک او را به زندان انفرادي اوين فرستادند و اين در حالي بود كه پاهاي تير خورده كاظم وبدن مجروح او هنوز ناراحتي هاي گذشته را تحمل ميكرد. كاظم مدتها درسلول انفرادي بهسر برد و بعداً به بند 2 زندان اوين منتقل شد.
وی با وجود اینکه در مركزيت سازمان بود و بسياري اطلاعات داشت، در زیر شکنجه سخنی نگفت. او كه در بسياري از عمليات وفعاليتهاي سازمان شركت مستقيم داشت خود را به عنوان يك فرد وابسته به سازمان مجاهدين معرفي كرد كه تازگي شروع به فعاليت كرده است و نقش خود را صرفاً در حد پخش اعلاميه قلمداد كرد. در دوراني كه كاظم در اسارت به سر ميبرد توانست با شيوههای پیچیده ساواک را فريب دهد و در حالي كه يكي از عناصر اصلي فعاليتهاي زندان بود، خود را يك زنداني بیآزار و عادي قلمداد كند.
ازجمله او توانست آدرس و محل كار نيك طبع بازجوي جلاد كميته را كه متخصص شكنجه جنسي به دختران و زنان بازداشت شده بود بدست آورده و به نفرات بيرون زندان دهد و توصيه اعدام وي را بكند.
كاظم آدرس سرگرد زماني رئيس زندان قصر را نيز بدست آورد و به مجاهدين كه دربيرون فعاليت ميكردند داد. اعدام وي دربرنامه كار سازمان بود كه با ضرباتي كه سازمان در سال 54 دريافت نمود موفق به اجراي آن نشد.
كاظم درمدتي كه زندان بود، در رابطه با بيرون، کارهای بسیاری انجام داد. درسال 53 هنگامي كه درنقل و انتقالات زندان مداركي دال بر فعاليت وی بهدست آمد ساواک فهميد كه چه فرد مهمي از دست وي در رفته است و بهدنبال آن شکنجهگران كميته مشترک، كاظم را به زير شكنجه بردند.
از وي روابط داخل زندان و همچنين رابطه داخل زندان با بيرون زندان را ميطلبيدند. از او ميخواستند اعتراف كند تا ساير نفرات را نيز به ميدان تير ببرند از وي ميخواستند كه چگونه و با همكاري چه كساني شناسائي سرگرد منصور زمانی و طرح ترور علیقلی نیک طبع، شکنجه گر کمیته، و تیمسار رضا زندی پور، رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری را تهيه كرده است و در اين رابطه بود كه رژيم شاه ميخواست يكي از برادران كادر مركزي سازمان را كه درساليان پيش تحت فشار بينالمللي نتوانسته بود به قتل برساند با اين بهانه به ميدان تير بفرستد.
كاظم با آگاهي به اين مسئله تمام مسئوليتها را خود تقبل كرد. او ميگفت: اينها را خودم طراحي كردهام و خود من نيز مسئول هستم و از آوردن و افشاي نام ساير برادران كه دراين برنامهها شركت مستقيم داشتند خودداري كرد. كاظم تا هنگامي كه درشكنجهگاه كميته بود مورد شديدترين شكنجهها و آزار و اذيت قرار گرفت.[۱]
خسرو گلسرخي در همان مدتي كه در زندان همراه كاظم بود، بهشدت تحت تأثير او قرار گرفت و آثار انديشه اسلام كه در دفاعيات خسرو هم هست از تأثيرات همدمي و همنشيني او با كاظم است.[۴]
با وجود اينكه كاظم به خاطر تيري كه به پايش خورده بود و استخوان هاي پايش معيوب بود و امكان راه رفتن براي وي به سختي ميسر ميشد. هيچگاه دويدن صبحگاهي را كه زندانیان در زندان انجام ميدادند ترك نكرد و با پاهاي لنگان، به دويدن ميپرداخت.[۱]
علت اصلی خشم ساواك نسبت به كاظم، كه درنهايت باعث تیرباران او شد، مشخص شدن فعاليتها و اقدامات كاظم بعد از دستگیری و در زندان بود. [۴]
تیرباران
در 30فروردین 1354، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل که هردوی از مجاهدین بودند بههمراه ۷ تن از فدائیان شامل بیژن جزنی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپههای اوین تیرباران شدند.[۵]
روزنامهها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمهٔ اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله ماموران به تپههای اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.[۶]
بهمن نادري پور، معروف به تهراني، شكنجهگر و سربازجوي ساواك و سرپرست زندان سياسي اوين، در شب اول خرداد 1358، در دادگاه به قتل این افراد اعتراف کرد و گفت:
«رضا عطارپور يا همان حسينزاده تلفني به من اطلاع داد كه كاظم ذوالانوار را به بازداشتگاه اوين منتقل نمايم. در آن موقع سرهنگ وزيري رئيس زندان اوين بود... شعباني (حسيني) و رسولي... زندانيان را از زندان اوين تحويل ميگيرند و ما هم به قهوهخانه اكبر آويني، در نزديكي بازداشتگاه، منتظر ميشويم و با سرهنگ وزيري به محل ميرويم. رسولي و حسيني, زودتر, حركت كردند و بعد از نيم ساعت بهسوي قهوهخانه راه افتاديم و بهقهوهخانه رسيديم. رسولي و حسيني زندانيان را تحويل گرفته و سرهنگ وزيري درحالي كه لباس نظامي بهتن داشت, خود را آمادة كارزار با عدّهيي كرده بود كه هم دستشان بسته بود و هم چشمشان. با راهنمايي او و بهدنبال مينيبوسِ حامل زندانيان, بهبالاي ارتفاعات بازداشتگاه اوين رفتيم... زندانيان را پياده كرده, بهرديف, روي زمين نشاندند, درحالي كه دستها و چشمانشان بسته بود. سپس, رضا عطاپور, فاتحانه, پاپيشگذاشته و گفت همانطور كه شما و رفقاي شما در دادگاههاي انقلابي خود رهبران و همكاران ما را محكوم كرده و حكم را اجرا ميكنيد, ما هم شما را محكوم كرده و ميخواهيم حكم را اجرا كنيم. بيژن جزني و چند نفر ديگر بهاين عمل, شديداً, اعتراض كردند. اولين كسي كه رگبار مسلسل يوزي را بهسوي آنها بست, سرهنگ وزيري بود و از آنجايي كه گفتند همه بايد شليك كنند, همه شليك كردند... بعد, سعدي جليل اصفهاني بالاي سر همه رفت و تير خلاص را شليك كرد... من و رسولي چشمبند شهدا را سوزانديم و اجساد را داخل مينيبوس گذاشتيم و حسيني و رسولي جنازة شهدا را بهبيمارستان شمارة 501 ارتش بردند و پزشكي قانوني, آقاي دكتر قرباني, از اجساد بازديد كرد و اجازة دفن صادر شد» (روزنامة اطلاعات, اول خرداد 1358)
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ نشریه مجاهد ش ۴۴ - به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد كاظم ذوالانوار
- ↑ تاریخ شفاهی ایران - مقاله «یادی از نامی که ماند»
- ↑ نشریه مجاهد ش ۱۱۶ - گرامي باد خاطرهی شهداي مجاهد خلق در 30 فروردين
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ نشریه مجاهد ش ۳۸۳ - مقاله «…و از خونشان سيلابها برخاست، گرامي باد خاطره تابناك شهيدان 30فروردين»
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - زندان اوین
- ↑ تاریخ ایرانی - 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد