کاربر:Shahab/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) |
|||
خط ۸: | خط ۸: | ||
مزار تختی در ابن بابویه شهر ری واقع شدهاست. | مزار تختی در ابن بابویه شهر ری واقع شدهاست. | ||
زندگی | |||
'''غلامرضا تختی''' در روز ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط در محلهٔ خانی آباد در تهران به دنیا آمد. «رجب خان» (پدر تختی) غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهٔ آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. «حاج قلی»، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهٔ خواربار و بنشن بود. | '''غلامرضا تختی''' در روز ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط در محلهٔ خانی آباد در تهران به دنیا آمد. «رجب خان» (پدر تختی) غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهٔ آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. «حاج قلی»، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهٔ خواربار و بنشن بود. | ||
نسخهٔ ۱۹ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۷:۲۶
جستارهای وابسته
منابع
غلامرضا تختی (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران) همچنین مشهور به لقب «جهانپهلوان»، کشتیگیر ایرانی و در فرهنگ ورزشی ایران، به اعتقاد برخی نماد پهلوانی است. او فعال سیاسی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران بود.
تختی در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن به همراه امامعلی حبیبی نخستین مدالهای طلای تاریخ ورزش ایران در بازیهای المپیک را کسب کرد. او با یک مدال طلا و دو مدال نقرهٔ المپیک، دو طلا و دو نقرهٔ قهرمانی جهان و یک طلای بازیهای آسیایی در فهرست برترینهای قرنفیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد. وی یکی از سه کشتیگیر ایرانی (در کنار امامعلی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شدهاست.
مزار تختی در ابن بابویه شهر ری واقع شدهاست.
زندگی
غلامرضا تختی در روز ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط در محلهٔ خانی آباد در تهران به دنیا آمد. «رجب خان» (پدر تختی) غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهٔ آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. «حاج قلی»، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهٔ خواربار و بنشن بود.
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تأمین معاش خانواده ناچارشد خانهٔ مسکونی خود را گرو بگذارد. شادروان تختی به لحاظ مشکلات خانوادگی فقط ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری خانیآباد درس خواند شادروان تختی در مصاحبه ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی اش میگوید «با آن که علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم) بود، زندگی به سختی میگذشت.»
در سال ۱۳۲۹ به سبب علاقه به کشتی و ورزش باستانی به باشگاه پولاد رفت. به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم «حسین رضی زاده» مدیر آن باشگاه قرارگرفت.
آشنایی با ورزش
تختی در پانزده سالگی با جوانهای محله شان زورخانه ای موقتی ساختند تا در آن، ورزشهای باستانی را با حداقل امکانات تمرین کنند، همانطور که خودش بعدها شرح میدهد، او و دوستانش در سرما و گرما روی تشکهایی تمرین میکردند که خیلی نامناسب و کثیف بودند پس از آموزشهای ابتدایی، تختی آمادگی لازم برای ورود به زوخانه ای به نام «پولاد» را پیدا کرد.
اما خیلی موفق نبود و اطرافیان او را به خاطره جاه طلبیش برای تبدیل شده به ورزشکاری درجه یک دست مینداختند. تختی، تهران را برای کار در شرکت نفت ایران- انگلیس واقع در مسجد سلیمان ترک کرد. یکسال بعد برای خدمت سربازی خوانده شد. سروان پادگانی که تختی در آن خدمت میکرد، منشی فدراسیون کشتی ایران بود و این مرد، تختی را در حرفه کشتی آزاد راهنمایی کرد. حرفه ای که پس از کار در شرکت راه آهن تهران در سال ۱۳۲۷، به آن ادامه داد.
شکوفایی تختی چشم گیر بود؛ سال ۱۳۲۹نخستین مقام قهرمانی ملی ایرانیان را به دست آورد. سال ۱۳۳۰ در اولین سفر خارجیش، در مسابقات قهرمانی جهانی هلسینکی، مدال نقره کسب کرد و نخستین کشتیگیر ایرانی ای نام گرفت که مدالی بینالمللی به دست آوردهاست. او در سال ۱۳۳۱ دوباره به پایتخت فنلاند بازگشت تا مدال نقره المپیک را از آن خود کند.
تختی خیلی زود به عنوان یک ورزشکار محترم مشهور شد. گاهی از حریفانی که پشت شان را به خاک میمالید عذرخواهی میکرد. هرگز حین مسابقه به عضو آسیب دیده حریف حمله نمیکرد و اغلب به حریفان خارجیش هدایایی میداد تا او را به خاطر داشته باشند و در یادها ماند.
ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.
به این ترتیب تختی با تمرین و پشتکار مثال زدنی رفته رفته خود را از میان بازندهها بیرون کشید و سرانجام در سال ۱۳۳۰ در وزن ششم(۷۹ کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد.
وی در نخستین دوره مسابقههای کشتی آزاد قهرمانان جهان (هلسینکی، ۱۹۵۱) با وجود آن که هنوز ۲۱ سال داشت، نایب قهرمان جهان شد.
مسابقات سال ۱۹۵۱ هلسینکی (فنلاند) برای تختی آغار راهی بود که طی ۱۵ سال آینده با کسب دهها پیروزی و فتح سکوهای متعدد قهرمانی در بزرگترین میادین بینالمللی کشتی ادامه یافت.
غلامرضا تختی در سال ۱۳۳1 (1952) در نخستین حضور خود در رقابتهای المپیک با کسب شش پیروزی و قبول یک شکست در برابر «دیوید جیما کوریدزه» از شوروی صاحب نشان نقره شد. وی در این مسابقهها توانست حیدر ظفر ترک را که سال پیش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شکست دهد.
تختی در دومین دوره مسابقات جهانی که در خرداد ماه ۱۳۳۳(۱۹۵۴) در توکیو برگزار شد، در وزن هفتم (۸۷ کیلوگرم) به رقابت پرداخت که با وجود پیروزیهای درخشان و شایستگی فراوانی که از خود بروز داد با قبول یک شکست غیرمنتظره در برابر «وایکینگ پالم» سوئدی از راهیابی به فینال بازماند و در نهایت عنوان چهارمی این وزن را به دست آورد.
طرح ملی غلامرضا تختی برای ورزش ایران
قهرمان جهان و المپیک که چهار ماه به ۳۶ سالگیاش مانده، از علاقه خود به «نهضت ورزشی» سخن میگوید:
«چند دوره قهرمانسازی را کنار بگذاریم و تماسهای خارجی و مسابقات جهانی را به حداقل برسانیم. با همکاری مردم و امکانات بیشتر سعی کنیم ورزش را از کودکستان تا کارخانه تعمیم بدهیم.»
غلامرضا تختی میگفت: که در صورت اجرای چنین طرحی، «نتایج حیرتانگیزی» خواهیم گرفت و مهمترینش این است که «خصلت جوانمردی و ملیتخواهی را در مردم برمیانگیزیم. باین طریق با الکل، اعتیاد، بیماری و بلاهای دیگر نیز مبارزه میشود.»
او معتقد است «استعدادهای جوان ما با زهراب اعتیاد و فساد دارند میخشکند» و در توضیح طرح خود از «ریشهکنی یاس و ذلت در نسل جوان با بهرهگیری از سنتهای باستان برای زنده نگه داشتن نجابت و شرافت» صحبت میکند.
روزهای مدیریت کوتاه منوچهر قراگوزلو و پس از او پرویز خسروانی بر سازمان تربیت بدنی است. طرحی که پرافتخارترین ورزشکار المپیکی مطرح میکند با استقبال که مواجه نشد هیچ، حتی او را فرا نمیخوانند برای شرحی دقیقتر از آنچه برای توسعه ورزش کشورش در سر دارد.
تختی برای ایجاد دگرگونی در نظام ورزش کشور اعلام آمادگی کرده بود اما در عمل، امکان فعالیت در رشته تخصصی خودش را هم نداشت.
مقطع حساسی در زندگی تختی است. شش هفته بعد برای آخرین حضور جهانیاش راهی آمریکا میشود. با خداحافظیاش از کشتی، تمایل او برای هدایت تیم ملی مطرح میشود اما مخالفتها باعث شد در مسابقات جهانی ۱۹۶۷ دهلی، او جایی در جمع رحمتالله غفوریان، پرویز سیروسپور و منصور رییسی نداشته باشد. مسابقاتی که حدود یک ماه پیش از مرگ تختی برگزار شد.
کسی که ایدهای ملی برای مبارزه با «استعمال سیگار و ریشهکنی یاس» داشت، خود در برابر هوشنگ ابتهاج، با آنکه میداند دوربین روشن است و فیلم میگیرد، سیگار تعارفی ابتهاج را رد نمیکند. با آخرین لبخندی که مقابل دوربینهای فیلمبرداری از او به یادگار مانده، دود سیگاری که ه. الف سایه گیرانده بود را فرومیدهد.
فعالیتهای سیاسی
ساواک از حضور تختی و دیگر یارانش و ممانعت از دفن مصدق در محلی کنار شهدای سی تیر، سومین ضربه روحی در مدتی کوتاه به غلامرضا تختی بود. اولینش رفتاری بود که دستگاه با وی میکرد تا به مسابقات جهانی نرسد و در انتخابها شکست بخورد که کار به جاهای سخت رسیده بود، دومی روزی بود که او را از خانه اش بردند به زندان قزل قلعه، سه ساعتی تنها نشانده بودند در اتاقکی و بعد هم در فاصله هر نیم ساعت یکی آمده بود و پرخاش کنان نامش را پرسیده بود و چون پاسخ داده بود غلامرضا تختی، بازجو گفته بود پس آن جهان پهلوان]…] کیست؛ و این گفتگو پنج شش بار تکرار شده بود تا غروب. بدون این که اجازه بدهند تا به دستشویی برود. بعد هم رهایش کرده بودند تا در جلو مرکز هسته ای دانشگاه در امیرآباد منتظر وسیله ای بماند. این یعنی بالاترین شکنجهها برای کسی که خجالتی بود و در همان زمان از درد به خود میپیچید و ساعتی بعد در مرکز خدمات پزشکی خیابان تخت جمشید بیهوش شد از درد.
آخرین برگ از دیدارها در فصل تختی، روز چهار یا پنج دی ماه سال ۱۳۴۶ است. تلفنی قراری هست رفتهام به چهارراه پهلوی سابق و ولی عصر امروز روبروی تیاتر شهر گلفروشی شاه غلام (رزنوار) همراه با مجتبی مهدوی و منتظرم تا تختی برسد. شاه غلام گفت همین دوروبرهاست. تا برسد فتحالله شاگرد شاه غلام، یکی از همولایتیهایش را آورده بود و دوربینی هم از جایی اجاره کرده که این میخواهد عکسی با جهان پهلوان بیندازند. دو عکس انداخته شد. در یکی من و شاگرد شاه غلام در طرفین او و در دیگری او و دو جوان در طرفینش. بعد راه میافتیم به سوی باشگاه دخانیات که مسلم اسکندر فیلابی آن جا تمرین میکرد. کت و شلواری (از کجا ؟) برایش گرفته بود که در عقب مرسدس آبی بود. با مجتبی مهدوی و من در راه تا دخانیات و برگشت بیشتر سخن از بابک است
دو روز بعد از آشوب مرگ تختی آن عکس هنوز در دوربین اجاره ای بود که ظاهر شد.
از اینجا قصه زندگی دختر دانشجویی بیست ساله و پیوندش با مرد فرشته سیرتی که در چشم شهر رستم شکست ناپذیر مینمود، و در ذات نجیب و مهربان و شکننده، به پایان رسید. همه آن فضایی که نگذاشته بود این زندگی روندی عادی بگیرد و با آمدن بابک چنان شود که تختی آرزو داشت، یک باره باز شد. ماشین توهم و فشار، حالا با سرعت بیشتر به راه افتاد. اینک دیگر کسی نبود که دست به سینه رندان زند.
در خانه تختی در الهیه جمعیت موج میزد. شهلا که میرسد با بابک در بغل، رنگی به رو ندارد اما آن قدرش توان هست که بابک را نگاه دارد. او را به کس نمیداد، چسباندهاست به خود و مبهوت داشت رفت و آمد را نگاه میکند. بزرگترها و در راسشان مهندس حسیبی و آقای توکلی، دوستان تختی، امیرخان و آقای جیره بندی در اتاق کوچک دم دری نشستهاند. جوان ترها پراکنده که ناگهان فغان از حیاط و از بخشی که زنان بلند شد. شیون میکردند. مافی قهرمان بوکس شهرری، مست و دیوانه سر، از دیوار پریده و آمده تا شهلا را بکشد، چاقویی تیر و آخته در دستانش. عجب پس آنچه ساختند و در گزارشها پرداختند و در روزنامههای عصر آمد، باور شدهاست.
مردها مافی را دستگیر کردهاند. مسلم اسکندر فیلابی او را گرفتهاست. مرد میلرزد و فریاد زنان هی تکرار میکند که جهان بی جهان پهلوان معنا ندارد، و میافتد زمین شیون کنان. یک ساعتی صرف گفتگو با مرد شد تا دریابد که چنان نیست که شنیده و بعد خواست تا شهلا حلالش کند. شهلا وارد اتاق شد با نگاهی خالی، مرد که کم مانده بود قاتل شود بر زمین میافتد گریه کنان. مصلحتاندیشی حکم میکند که این ماجرا را پلیس نداند. گمان این است که دلیلی دیگر پیدا میکنند برای پراکندن شایعات علیه همسر پهلوان. اما خبر سخت صبح هنگام میرسد مافی در حمامی در شهرری خود را کشتهاست؛ و همزمان قصابی اهل کرمانشاه. مافی وصیت کردهاست تا کنار جهان پهلوان دفن شود، در حالی که هنوز قافله درگیر است که تختی را کجا دفن کند.
فعالیتهای اجتماعی
در زلزله بوئین زهرا؛ زلزله ای که ویرانگر بود و به دنبال آن ناتوانی دستگاه دولتی برای عملیات کمک و امداد، موسسات جهانی را به ایران کشاند. اما در این میان، موجی که تختی در تهران به راه انداخت ناگهان جلوه ای دیگر به مبارزات اجتماعی داد.
اول کار او که یک کامیون در اختیار گرفته بود در محلات پرجمعیت با بلندگو از مردم میخواست به زلزله زدگان کمک کنند. واکنشها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله نیکوکاران به راه افتادند. دهها کامیون به وی سپرده شد و مردم میرسیدند و رخت و لباس و پول به تختی میسپردند. پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، وی به عنوان عضوی از شورای مرکزی جبهه ملی ایران برگزیده شد. این واقعه باعث شد تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرینهای تختی جلوگیری میکرد و به هر شکل میکوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بینالمللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو میشد، جلوگیری کند.
یکی از جاهایی که تختی همیشه میرفت، گلفروشی رز نزدیک چهارراه تختجمشید (طالقانی کنونی) بود. این گلفروشی هنوز هم هست. تختی گلهای باغچهٔ خانهاش را میچید و دسته میکرد و میبرد گلفروشی رز که فروش برود. اما هربار که گذرش به آنجا میافتاد، مردم دور و برش را میگرفتند و با او گرم حرف زدن میشدند. تختی هم میخواست مهربانی آنها را جبران کند. همین بود که از دهتا دستهٔ گل، یک دسته هم به گلفروشی نمیرسید. تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت میرفت گلفروشی. میگویند بچه مدرسهایها میآمدند تکیه میزدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری میگرفتند. گلفروش حرص و جوش میخورد و از تختی میخواست که خودش را از بچهها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمیکرد و میگفت: «مردم برای دیدن من آمدهاند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»[۱]
جهان پهلوان تختی به هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه او و همراهانش آمده بودند در گفت و گو با خبرنگار" کیهان ورزشی" گفت: هیچ چیز نمی تواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق.
نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگی می کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می دانستم من هم می توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی اش خواهد شد، یقینا نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می کند "[۲]
تختی و مرگش؛ بعد از چهل سال سؤالی بی پاسخ
روز هجده دی ۱۳۴۶ روزنامههای تهران با خبر احتیاط آمیزی منتشر شدند که حکایت از خودکشی غلامرضا تختی قهرمان محبوب کشتی داشت. اما پیش از انتشار خبر در روزنامههای به شدت سانسور شده، در حالی که هنوز شبکههای خبری رادیو و تلویزیون، اینترنت و حتی خطوط مستقیم تلفن بین شهری رواج نداشت، مردم خبر را دهان به دهان گردانده و دستهای پنهانی را عامل قتل او دیده بودند.
از جمله دلایلی که برای ضدیت دستگاه امنیتی با تختی ذکر میشد و شایعات مربوط به قتل تختی را باورپذیر میکرد، وابستگی او به جبهه ملی، و علاقه اش به دکتر محمد مصدق بود که نظام پادشاهی - بعد از کودتای ۲۸ مرداد - تلاش میکرد تا نامش برده نشود و یاران و همفکران او را در هر فرصت به بند میکشید.
نه تنها بهروز افخمی، کارگردان سینما که فیلم جهان پهلوان ساخته علی حاتمی را به پایان رساند، بلکه بسیاری از کسانی که در چهل سال گذشته بر زندگی و مرگ غلامرضا تختی قهرمان پرآوازه کشتی ایران تحقیق کردهاند ترجیحشان این بودهاست که برای مرگ او دلیل قطعی عنوان نکنند.
یک سال قبل از مرگ تختی، هنگام درگذشت دکتر مصدق، کشتیگیر اسطوره ای ایران با اخطار مأموران نظامی و امنیتی هم حاضر نشد از رفتن به احمدآباد منصرف شود و به افسران میگفت دستگیرم کنید.
بابک تختی، تنها بازمانده غلامرضا تختی که اینک قصه نویس و منقد ادبی است در روایتی که گرد آورده، درجست و جوی پدر، همچنان این سایه ابهام را در پایان قصه زندگی محبوبترین ورزشکار تاریخ ایران دیده و شنیده و ثبت کردهاست.[۳]
مرگ هواداران
مخالفت دستگاه انتظامی و امنیتی با دفن تختی در احمدآباد [مزار دکتر مصدق] و کنار شهدای سی ام تیر، خود از جمله عواملی بود که به شایعات دامنههای تازه داد تا سرانجام با موافقت خانواده شمشیری [از طبقه اصناف و همفکران تختی در هواداری نهضت ملی] در آن جا که فاصله اندکی با مزار شهدای سی تیر داشت به خاک سپرده شد.
میزان محبوبیت تختی را شاید بتوان از آن جا نشانه زد که با انتشار خبر مرگ او هفت تن در شهرهای مختلف کشور خود را کشتند که از همه فجیع تر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه اش گذاشت که «جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست.»
در همان زمان یک قهرمان بوکس از شهرری تحت تأثیر اطلاعاتی که در روزنامهها چاپ شد به قصد قتل شهلا توکلی همسر تختی به خانه وی حمله برد که چون ناکام ماند و دریافت که تختی در وصیت نامه خود با محبت از وفاداری او یاد کرده و تنها یادگار خود را به او سپرده، همان شب در حمامی در شهرری خود را کشت. او که با یک روز تأخیر با تختی مرده بود، در چند قدمی غلامرضا تختی دفن شدهاست.
بدین گونه است که مردم ایران هنوز هم بعد از ۴۰ سال قهرمان ملی و محبوب خود را فراموش نکردهاند و هر ساله با حضور بر سر مزار تختی در ابن بابویه شهرری یاد و خاطره این پهلوان بزرگ را گرامی میدارند و در آن قصیده بلند سیاوش کسرائی شاعر نامدار ایران را میخوانند که گفت «جهان پهلوانا صفای تو باد.»
مدالآوران ایرانی المپیک؛ غلامرضا تختی
کتابها، ویژهنامهها و گزارشهای بیشماری در چهار دهه اخیر دربارهٔ زندگی، روحیات منحصر به فرد و صفات اخلاقی غلامرضا تختی منتشر شدهاست.
اسم او در ایران بر سر در ورزشگاهها، محلات، خیابانها، مدارس و میادین نقش بسته، به نامش فیلم سینمایی ساخته شده و جزئیات زندگیاش نقل شفاهی کوی و برزن بوده.
اما دربارهٔ کیفیت فنی کشتیها و نحوه مبارزه او خبری از تحقیقات جامع و منابع متعدد نیست. تختی مبتکر شیوههای خاصی از مبارزه کردن در خاک و سرپا در کشتی است که حتی در محافل این ورزش نیز مغفول ماندهاست.[۴]
از هفده سال عضویت او در تیم ملی پنج دقیقه ویدئو نیز وجود ندارد. مربیان کشتی در باشگاهها، مرام تختی را به شاگردانشان توصیه میکنند اما از آموزههای تاکتیکی او چندان نیاموخته اند که به دیگری بیاموزند.
خاستگاه تختی زورخانه است و استقامت فوقالعادهاش مرهون گود. جنگیدن تا آخرین نفس در وضعیت سرپا و زیرگیری از دیگر مشخصههای او در امتداد مبارزه است.
تختی را میتوان نخستین کشتیگیر آزادکار ایرانی دانست که طراحی تاکتیکی با در نظر گرفتن مختصات هر مسابقه را مدنظر قرار داد. منشأ این قضیه، نه کمکاری یا ناتوانی سایر قهرمانان هم نسل او بلکه چند وجهی بودن استعداد و تواناییهای تختی در کشتی بود.
وفادار و سخدری از خراسان آمده بودند و به گونههای مختلف فن لنگ از کشتی باچوخه متکی بودند. حبیبی از مازندران میآمد و مجهز به سرسختی و ظرافتهای کشتی لوچو.
تختی نیز مثل زندی و اغلب قهرمانانی که به المپیک ۱۹۴۸ لندن رفتند، از گود زورخانه آغاز کرده بود. با این تفاوت که سبک کشتی گرفتن زندی عمیقاً پهلوانی و درگیرانه بود؛ معلوم و مستقیم. یعنی گره خورده به سنت کشتی کلاسیک در ایران زمین و مشخصا انعطافناپذیر.
اما تختی چنانچه از دست نوشتههایش نیز پیداست، رقبایش را آنالیز میکرد و بر اساس روش مبارزه آنها به مصافشان میرفت. در تحلیل حریفان چنان دقیق بود که حتی جزئیات رفتاری و خلق و خوی آنان را نیز جدی میگرفت.[۵]
واکاوی شخصیت تیمها و ورزشکاران حریف با چنین جزئیاتی، امروزه بخشی از وظایف گروه آنالیز در ورزش حرفهای جهان است.
او در یادداشتهایش نه فقط تحلیل فنی رقبا که پوزخند و تکبر حیدر ظفر (ترکیه)، خشکی، سماجت و رنگ چشم و موی آناتولی آلبول (شوروی)، پر مو بودن بدن وایکینگ پالم (سوئد) یا نحوه قوز کردن روسها روی سکوی قهرمانی را نیز ثبت میکرد. در این یادداشتها حتی از تفسیر آناتومیک رقبای درجه سه اهل آفریقای جنوبی و استرالیا نیز غافل نبودهاست.
تختی چنان حرمتی برای مبارزه مدبرانه و مبتنی بر عقل قائل بود که در یادداشت خود برای مسابقات جهانی ۱۹۵۹ تهران، اشتباهات نابخردانه روی تشک را معادل «گناه» دانست.
بر اساس دانش تجزیه و تحلیل بود که پیشبینیهای او برای مسابقات جهانی ۱۹۵۹ تهران، در مقایسه با دوستان خبرنگارش در مجله کیهان ورزشی دقیق از آب درآمد. او گفته بود:
- ایران سه مدال طلا میگیرد.
- سیراکوف سختترین حریفم است ("بین تمام رقبا او در فرق سرم جا دارد").
- نمایندگان سه وزن اول ایران ناکام میشوند.
- ولادیمیر سیناوسکی بدون چون و چرا قهرمان میشود.
- حبیبی در وزن پنجم و گئورگی شرتلادزه در وزن ششم میدرخشند.
- قهرمان میشوم.
- در وزن ششم فقط سه یا چهار امتیاز کسب میکنیم.
تمام این پیشگوییها روی تشکهای تهران نیز رخ داد.[۶]
به یاد شهلا توکلی همسر غلامرضا تختی
منابع و منیرو روانی پور ـ تاچند ساعت دیگر …بدنی که روزگاری زیباترین بدن جهان بود …چشمانی که درخشش اقیانوس وارش تو را شگفت زده میکرد و قلبی که باید عاشقانه میتپید به زیرخاک میرود تا به قول هملت کرمها از آن سور وساتی بسازند ….
مراسم ختم در مسجد جامع شهرک غرب از ساعت ۶ تا هفت و نیم روز شنبه
بعد از ساعتها تردید گفتم به غلامرضا…پسرم از سرکار آمده بود …روزی هشت ساعت کار تا نان مفت نخورد …. بغلم کرد و گریه …گفتم این هم بخشی از زندگی است …مرگ بخشی از زندگی است اما برخی میخواهند همه زندگی باشد …حرف زدم باهاش …. کاش آن جا بودی کمتر غصه میخوردی پسرک …آن جا…آن جا…
منرو روانی پور ـ انتشار عکسهایی از شهلا توکلی دربستر بیماری کاردرست وقشنگی نبود …زنی که هرگز اورا کسی ژولیده ندید و یکی از شیکترین زنان دیار ما بودوعاشق زیبایی. دلش نمیخواست که خاطره زیباییها از ذهن مردم پاک شود …. ایشان عکسهای فراوان و زیبایی در تمام سنین ازجوانی تا میان سالی تا همین امسال دارد واگر قانون نانوشته ضد زیبایی و ضد جوانی حاکم برمطبوعات و سنت ما اجازه انتشار عکسهای زیبای اورا نمیدهد درست وانسانی نیست که دورغ بگوئیم از پدر او یک صاحب منصب بسازیم و اورا جزو طبقه اشراف بدانیم …او فرزند یک کارمند ساده بود که درکنار چهار برادر و یک خواهر زندگی شاد و خوبی را میگذراند .. خانواده ای که نه ثروت چندانی داشتند ونه جزو طبقه اعیان واشراف بودند اما شاد زندگی میکردند …جرم شهلا توکلی زیبایی و جوانی او بود مثل جرم همه جوانهایی که زیبا هستند و جوان …. کشتارگاه سنت فقط با گفتن حقیقت است که درش تخته میشود نه خیال بافی …ومن بنا دارم در این کشتارگاه را به سهم خودم گل بگیرم…[https://rahekargar1358.wordpress.com/2014/06/20/6742/ ۱]
منابع
پانویس[۳]
- ↑ پایگاه تحلیلی خبری - فعالیتهای اجتماعی
- ↑ کمیته المپیک - فعالیتهای اجتماعی
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ به یاد شهلا توکلی همسر غلامرضا تختی - https://rahekargar1358.wordpress.com/2014/06/20/6742/
- ↑ بی بی سی فارسی - مدال آودان ایرانی المپیک [۱]
- ↑ بی بی سی فارسی - مدال آوران ایرانی [۲]
- ↑ بی بی سی فارسی - مدال آوران ایرانی
- ↑ سایت خبری راه کارگر - به یاد شهلا توکلی همسر غلامرضا تختی
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
زندگینامه حبیب خبیری
حبیب خبیری بازیکن سابق فوتبال اهل ایران مدافع سابق تیم ملی فوتبال ایران است. وی سابقه بازی در باشگاه فوتبال هما را دارد.
وی سابقه ۱۸ بازی و ۲ گل ملی نیز در کارنامه دارد.
حبیب خبیری به خاطر شرکت در تظاهرات علیه انقلاب اسلامی محکوم شناخته شده و اعدام شد
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
هوشنگ منتظرالضهور
هوشنگ، در سال ۱۳۳۲ در خانواده ای متوسط در تهران متولد شد. خانواده او از اهالی سده (اصفهان (همایونشهر) بودند، اما، پدرش در تهران، به باغبانی و کارگری در شهرداری اشتغال داشت. در سال ۴۹، هنگامی که پدرش بازنشسته شد، هوشنگ همراه خانواده اش به اصفهان رفت و در آن جا دیپلم متوسطه خود را در رشته طبیعی گرفت و در کنکور سراسری در رشته زبان آلمانی در دانشگاه تهران پذیرفته شد. هوشنگ برای آن که مخارج تحصیلات خود را تأمین کند، روزها به دانشگاه میرفت و شبها به کار تاکسیرانی میپرداخت، از جمله به دلیل همین مشکلات مالی بود که او تحصیلاتش را در دانشگاه تهران ناتمام گذاشت و به اصفهان بازگشت. در سال ۱۳۵۲، منتظرالظهور در دانشگاه اصفهان در رشته تاریخ و علوم تربیتی پذیرفته شد.
در همین زمان او در مسابقات کشتی فرنگی به مقام قهرمانی ایران رسید و مدتی بعد، در وزن ۸۲کیلوگرم، به همراه تیم ملی ایران در بازیهای المپیک ۱۹۷۶ مونترال شرکت کرد. منتظرالظهور یک سال بعد در مسابقات قهرمانی دانشجویان جهان در صوفیه بلغارستان شرکت کرد. پس از بازگشت از صوفیه به سربازی رفت.[۱]
فعالیتهای سیاسی
این ایام مصادف بود با اوجگیی تظاهرات مردم در جریان قیام ضدسلطنتی و هوشنگ که افسر وظیفه در سپاه دانش بود، با لباس و درجه نظامی در شبهایی که حکومت نظامی برقرار بود، مجروحان و افراد تحت تعقیب را نجات میداد و جابجا میکرد. پس از سرنگونی شاه، هوشنگ منتظر الظهور، به عنوان مربی ورزش در دانشگاه اصفهان مشغول به کار شد. به دلیل محبوبیتی که بین دانشجویان داشت و صلاحیتهایی که از خود نشان داد، به عنوان مدیر کل تربیت بدنی دانشگاه اصفهان انتخاب شد. در این سمت او همیشه یار و یاور ورزشکاران و دانشجویان بود.
یکی از قهرمانان کشتی ایران و از یاران منتظر الظهور، در این باره میگوید «یک روز تیم فوتبال دانشگاه اصفهان در زمین فوتبال دانشگاه مشغول تمرین بود. در دورانی که در اصفهان به بهانه انقلاب فرهنگی، دانشگاه را تعطیل کرده بودند و آنجا را در اختیار بسیج جنگ ضدمیهنی قرار داده بودند، زهرایی، معاون وقت دانشگاه اصفهان، تعدادی از زنان پاسداران و خانوادههای آنها را به سالن غذاخوری دانشگاه آورده بودند تا برای جبهههای جنگ بافندگی و خیاطی کنند. او به محض دیدن تمرین فوتبالیستها، به زمین فوتبال میآید و خطاب به بازیکنان شروع به فحاشی میکند. ورزشکاران که به شدت از برخوردهای او ناراحت شده بودند، او را گرفته و به محل تربیت بدنی دانشگاه، نزد منتظرالظهور میآورند و به او میگویند «اگر راست میگویی الان فحش بده! زهرایی مزدور، با بیشرمی شروع به فحش دادن به فوتبالیستها میکند. هوشنگ که وقاحت معاون دانشگاه را میبیند، بدون توجه به خطرات جانی و شغلی که این کار برایش داشت، به دهان آن مزدور میکوبد و وی را نقش بر زمین میکند.
بعد از آن بود که هوشنگ به مدت یک ماه و نیم منتظر خدمت شد». منتظر الظهور در تاریخ ۲۲ مرداد ۶۰، در مسابقات قهرمانی کشور در یزد، در وزن ۹۰کیلوگرم به مقاومت قهرمانی ایران رسید. در همین زمان بود که به دلیل فعالیتهای سیاسیش مورد تعقیب سپاه پاسداران قرار گرفت و سرانجام در نیمه شب ۲۴ مرداد سال ۶۰، پاسداران به خانه او ریختند و او را به زندان سپاه اصفهان، که محل سابق ساواک شاه در خیابان کمال الدین اسماعیل بود، منتقل کردند. پهلوان سرفراز تیم ملی، سرانجام پس از ۵۰روز شکنجههای قرون وسطایی عوامل خمینی، در سحرگاه ۱۱ مهر سال ۱۳۶۰، قهرمانانه جان خود را فدا کرد
عوامل خمینی که از توان جسمی و گردنفرازی هوشنگ و همرزم قهرمانش، مجاهد شهید احمد شاطرزاده، قهرمان کشتی آموزشگاههای اصفهان، در وحشت بودند، بر خلاف معمول که زندانیان سیاسی را برای تیرباران به باغ ابریشم میبردند، هوشنگ و احمد را در داخل زندان اصفهان به خاک و خون کشیدند و جانشان را گرفتند
یکی از کسانی که در واپسین شب زندگی هوشنگ در کنار وی بوده خاطره خود را از این پهلوان دلاور چنین تعریف میکند: «شب آخر با هوشنگ بودیم. میدانست که فردا صبح اعدامش میکنند. با آرامش گفت افتخار میکنم که سینه ام را گلولههایی بشکافد که نام ارتجاع بر روی آنان نوشته شده» بعد به سنت پهلوانان و سرداران گذشته ایران گفت: «فردا، وقتی که اولین گلوله به سینه ام خورد، خونم را بر چهره ام خواهم زد تا پس از مرگ اگر زردرو شده باشم، فکر نکنند از ترس بوده». به این ترتیب مجاهد شهید هوشنگ منتظر الظهور، از سکوی قهرمانی کشتی به سکوی سرفرازی و شرف خلق گام نهاد[۲]
خاطره ای از استاد پهلوان هاشم قنبری در مورد هوشنگ منتظرالظهور
با خدابیامرز هوشنگ توی تیم ملی بودیم و چون دو تایی مون از اصفهان بودیم اکثراً با هم یودیم و با هم همه جا میرفتیم.
یادمه تو یک اردوهای تیم ملی که توی رامسر بود با هم رفتیم بازار تا برای دوستان و رفیق هامون میوه بخریم … این پیشنهاد از خود هوشنگ بود خیلی بچههای تیم را دوست داشت. خلاصه وقتی به بازار رسیدیم یه حاج آفای مسن بود که وسط بازار تو یک گاری سیب میفروخت و داد میزد و مشتری طلب میکرد.
هوشنگ گفت : هاشم نمی خواد از مغازه ها میوه بخری از همین حاجی می خریم به این ترتیب که چون پیرمرد دستگاه و مغازه ای نداشت خواسته بود اونو کاسب کنه! من یه پاکت از پیرمرد گرفبتم و مشغول سوا کردن میوه ها شدم که هوشنگ یواشکی در گوشم گفت : [ " دم پسا جمع کن ! " اون هم این ها را که سوا نخریده حیف می شن میوه های لک دارشو که دیگه کسی ازش نمیخره باید بریزتشون دور ] بعد هم وقتی دید پیرمرده داره نگاهمون می کنه خندید و به لهجه اصفهانی بهش گفت : حجی ! دم پسا جمع کردیم .... نری بوگوی اصفانیا خسیس اند خب ها شو بردن و سوا کردن ها ..... که هر سه نفرمون زدیم زیر خنده .
یادش بخیر من مثل هوشنگ تو کشتی اصفهان ندیدم خیلی خونگرم و با محبت بود و رو شهرش عجیب تعصب داشت. خدا بیامرزتش !!
مرحوم هوشنگ منتظر الظهور کسی است که در مسابقات انتخابی تیم ملی کشتی فرنگی ایران جهت اعزام به المپیک ۱۹۷۶ مونترال کانادا شرکت کرد و " خسرو نظافت دوست " را در دقیقه اول مسابقه ضربه فنی نمود. همچنین در همین مسابقات بود که کشتیگیر مطرح زمان خود " عبدالرضا یوسف آبادی " را با نتیجه ۱۸–۴ شکست داد و توانست به پیراهن تیم ملی برسد و مسافر مونترال شود.
دقت گردد زنده یاد منتظر الظهور در این مسابقات سر سختترین و با سابقهترین حریفان خود را در شرایطی مغلوب نمود که فقط ۲۲ سال سن داشت و یک دانشجو بود.
متأسفانه منتظر الظهور خیلی زود از میان ما رخت بر بست و کشتی اصفهان اکنون نیاز به وجود چنین قهرمانانی را درک میکند زمانی که او آرام خوابیدهاست.
" کشتی اصفهان مانند هوشنگ منتظر الظهور دیگر نخواهد دید "[۳]