کاربر:Shahab/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''زندگی نامه غلامرضا تختی''' | |||
'''غلامرضا تختی''' (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران) همچنین مشهور به لقب «'''جهانپهلوان'''»، کشتیگیر ایرانی و در فرهنگ ورزشی ایران، به اعتقاد برخی نماد پهلوانی است. او فعال سیاسی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران بود. | '''غلامرضا تختی''' (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران) همچنین مشهور به لقب «'''جهانپهلوان'''»، کشتیگیر ایرانی و در فرهنگ ورزشی ایران، به اعتقاد برخی نماد پهلوانی است. او فعال سیاسی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران بود. | ||
نسخهٔ ۱۵ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۴۸
زندگی نامه غلامرضا تختی
غلامرضا تختی (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران) همچنین مشهور به لقب «جهانپهلوان»، کشتیگیر ایرانی و در فرهنگ ورزشی ایران، به اعتقاد برخی نماد پهلوانی است. او فعال سیاسی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران بود.
تختی در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن به همراه امامعلی حبیبی نخستین مدالهای طلای تاریخ ورزش ایران در بازیهای المپیک را کسب کرد. او با یک مدال طلا و دو مدال نقرهٔ المپیک، دو طلا و دو نقرهٔ قهرمانی جهان و یک طلای بازیهای آسیایی در فهرست برترینهای قرنفیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد. وی یکی از سه کشتیگیر ایرانی (در کنار امامعلی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شده است.
مزار تختی در ابن بابویه شهر ری واقع شده است.
زندگی
غلامرضا تختی در روز ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط در محلهٔ خانی آباد در تهران به دنیا آمد. «رجب خان» (پدر تختی) غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهٔ آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. «حاج قلی»، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهٔ خواربار و بنشن بود.
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تأمین معاش خانواده ناچارشد خانهٔ مسکونی خود را گرو بگذارد. شادروان تختی به لحاظ مشکلات خانوادگی فقط ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری خانیآباد درس خواند شادروان تختی در مصاحبه ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی اش می گوید" با آن که علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی ، نان و آب ، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ( جنگ جهانی دوم) بود، زندگی به سختی می گذشت."
در سال ۱۳۲۹ به سبب علاقه به کشتی و ورزش باستانی به باشگاه پولاد رفت. به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم " حسین رضی زاده" مدیر آن باشگاه قرارگرفت.
غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.
تختی که پس از بازگشت از خوزستان( مسجد سلیمان) روانه خدمت سربازی شده بود، در سربازخانه با استفاده از فرصت ها و توجهات فراهم شده، به ویژه تشویق و حمایت دبیر وقت فدراسیون کشتی که در دژبان ارتش فعالیت داشت، تمرینات کشتی خود را بار دیگر آغاز کرد. تختی خود در این باره می گوید:" وقتی در سال 1328 در مسابقه بزرگ ورزشی( کاپ فرانسه) شرکت کردم، در همان اولین ضربه فنی شدم. اما تمرین های جدی و سختی که در پیش گرفتم، مرا یاری کرد تا حقیقت مبارزه را درک کنم، اگر چه شور پیروزی در سر داشتم، اما کار و کوشش را سرآغاز پیروزی می دانستم."
به این ترتیب تختی با تمرین و پشتکار مثال زدنی رفته رفته خود را از میان بازنده ها بیرون کشید و سرانجام در سال 1330 در وزن ششم(79 کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد.
وی در نخستین دوره مسابقه های کشتی آزاد قهرمانان جهان( هلسینکی، 1951) با وجود آن که هنوز 21 سال داشت، نایب قهرمان جهان شد.
مسابقات سال 1951 هلسینکی(فنلاند) برای تختی آغار راهی بود که طی 15 سال آینده با کسب ده ها پیروزی و فتح سکوهای متعدد قهرمانی در بزرگترین میادین بین المللی کشتی ادامه یافت.
شادروان غلامرضا تختی در سال 1331 (1952) در نخستین حضور خود در رقابت های المپیک با کسب شش پیروزی و قبول یک شکست در برابر " دیوید جیما کوریدزه" از شوروی صاحب نشان نقره شد. وی در این مسابقه ها توانست حیدر ظفر ترک را که سال پیش با غلبه بر تختی قهرمان جهان شده بود را شکست دهد.
تختی در دومین دوره مسابقات جهانی که در خرداد ماه 1333(1954) در توکیو برگزار شد، در وزن هفتم (87 کیلوگرم) به رقابت پرداخت که با وجود پیروزی های درخشان و شایستگی فراوانی که از خود بروز داد با قبول یک شکست غیرمنتظره در برابر " وایکینگ پالم" سوئدی از راهیابی به فینال بازماند و در نهایت عنوان چهارمی این وزن را به دست آورد. تختی شش ماه بعد در یک دیدار دوستانه در سوئد،" پالم" را با ضربه فنی شکست داد و باخت غافلگیرانه توکیو را به خوبی جبران کرد.
شادروان تختی همچنین در سال 1955 در جشنواره بین المللی ورشو موفق به کسب نشان نقره شد. اما سومین دوره مسابقه قهرمانی جهان( استانبول،1957) تجربه تلخی برای مرحوم تختی بود. وی که در این دوره از رقابت ها، برای اولین و آخرین بار در وزن فوق سنگین آن زمان(87+ کیلوگرم) کشتی می گرفت، به دلیل وزن بسیار کمتر نسبت به رقیبان با دو باخت حذف شد.
پهلوان ایران با وجود حذف شدن در استانبول آبرومندانه کشتی گرفت و نتایجی که به دست آورد با توجه به آن که با وزن 92 کیلوگرم به مصاف کشتی گیران فوق سنگین رفته بود، در مجموع غیرقابل قبول نبود.
در بازی های المپیک ملبورن( استرالیا) که در آذرماه 1335 (1956) برگزار شد تختی یک بار دیگر در وزن هفتم (87 کیلوگرم) به مصاف رقبایی از شوروی، آمریکا، ژاپن آفریقای جنوبی، کانادا و استرالیا رفت و با شکست تمامی حریفان اولین نشان طلای خود را به گردن آویخت.
این برای نخستین بار بود که دو قهرمان از آمریکا و شوروی در یک سکوی معتبر جهانی پایین تر از حریف ایرانی قرار می گرفتند.
جهان پهلوان تختی در اسفندماه همان سال با غلبه به مرحوم حسین نوری به مقام پهلوانی ایران دست یافت و صاحب بازوبند شد و در سال های 1336 و 1337 نیز این عنوان را تکرار کرد.
جهان پهلوان تختی در سال 1958 در بازی های آسیایی توکیو و مسابقات قهرمانی جهان در صوفیه به ترتیب نشان های طلا و نقره این رقابت ها را به گردن آویخت و در مهرماه سال 1338(1959) در چهارمین دوره مسابقات کشتی آزاد قهرمانی جهان که در تهران برگزار شد سومین عنوان قهرمانی جهان خود را کسب کرد.
"بوریس کولایف" از شوروی تنها کشتی گیری بود که با امتیاز به تختی باخت و در 5 کشتی دیگر رقبای مجارستانی، لهستانی، فرانسوی، بلغار و ترک تختی با ضربه فنی مغلوب پهلوان ایران شدند.
تیم ملی کشتی آزاد ایران که در رقابت های تهران با اکتفا به دو مدال طلای غلامرضا تختی و امامعلی حبیبی با وجود برخوردی از امتیاز میزبانی در حفظ عنوان سومی سال های قبل نیز ناموفق بود در هفدمین دوره بازی های المپیک( ایتالیا،1960) تا مکان پنجم رده بندی سقوط کرد. تختی کاپیتان تیم ملی و پرتجربه ترین کشتی گیر ایران که در این رقابت ها در وزن هفتم به میدان رفته بود، پس از پیروزی در پنج دیدار با در مسابقه نهایی با قبول شکست در برابر "عصمت آتلی" از ترکیه به گردن آویز نقره دست یافت.
مسابقه های قهرمانی جهان در یوکوهامای ژاپن میدانی فراموش نشدنی برای کشتی ایران بود. تیم ملی کشتی آزاد کشورمان پس از حضور در 8 دوره مسابقات المپیک و جام جهانی در رقابت های جهانی 1959 ژاپن، پرافتخارترین حضور خود در تاریخ کشتی را رقم زد و با دریافت پنج نشان طلا، یک نشان نقره، یک نشان برنز و یک عنوان پنجمی به مقام قهرمانی کشتی آزاد جهان دست یافت.
جهان پهلوان تختی که در این مسابقات در وزن 87 کیلوگرم به مصاف حریفان رفته بود با حضوری مقتدرانه آخرین مدال طلای خود را به گردن آویخت.
قهرمان ارزشمند ایران در شرایطی در این دیدارها شرکت کرد که از بیماری خطرناکی رنج می برد با این حال عشق به ملت ایران او را به مصاف با بزرگترین قهرمانان جهان کشاند. شدت بیماری تختی به حدی بود که پس از دیدار فینال سریعا به نیویورک منتقل و روز بعد در بیمارستان بزرگ نیویورک تحت عمل جراحی قرارگرفت.
در فاصله سال های 1962 تا 1966، جهان پهلوان تختی با وجود سن بالا همچنان عضو تیم ملی ایران بود. اما تنها در بازی های المپیک 1964 توکیو شرکت کرد که در این دیدار با بداقبالی از کسب چهارمین نشان المپیک خود بازماند و به عنوان چهارمی جهان اکتفا کرد. البته جانشینان تختی در مسابقات جهانی صوفیه(1963) و منچستر(1965) از دریافت حتی یک امتیاز در وزن هفتم ناموفق بودند، این امر در کنار عشق وافری که ملت ایران به جهان پهلوان داشتند، موجی از درخواست های مردمی و مطبوعاتی برای حضور مجدد تختی در رقابت های جهانی را برانگیخته بود. پهلوان 36 ساله ایران با وجود عدم آمادگی کافی و گذشتن از مرز بازنشستگی شرکت در مسابقه های جهانی 1966 (تیرماه 1345) تولیدو را پذیرفت.
تختی در مسابقات انتخابی مسابقات جهانی 1966 از نظر نتایج فنی و پیروزی با ضربه فنی، بهترین چهره شناخته شده و به عنوان بهترین کشتی گیر وزن هفتم ایران راهی آمریکا شده بود با این حال کارشکنی و برخوردهای سویی که از سوی برخی افراد و مقامات نسبت به او روا می شد روحیه او را تضعیف کرده بود.
جهان پهلوان تختی به هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه او و همراهانش آمده بودند در گفت و گو با خبرنگار" کیهان ورزشی" گفت: هیچ چیز نمی تواند مرا خوشحال کند، پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق.
نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگی می کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می دانستم من هم می توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی اش خواهد شد، یقینا نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می کند "
تختی که بی امید به مصاف تازه نفسی ها و جوانان جویای نام رفته بود، متاسفانه با بدترین قرعه ممکن نیز مواجه شد به طوری که پس از پیروزی پنج بر صفر در مقابل حریفی از مجارستان به مصاف " الکساندر مدوید" و " احمد آئیک"( نفرات اول و دوم این دوره از رقابت ها) رفت و با قبول شکست در برابر آنها برای همیشه با صحنه کشتی خداحافظی کرد.
تختی در دوران زندگی ورزشیاش رکورددار شرکت در المپیکها و کسب بیشترین مدال از این آوردگاه بود. درچهار دوره المپیک حضور داشت و حاصل آن یک طلا، دو نقره و یک عنوان چهارم بود که در کشتی ایران این امر اتفاق نادری است. جهان پهلوان علاوه بر قهرمانی، به لحاظ منش و رفتار انسانی و سجایای اخلاقی پسندیده و جوانمردی و نوع دوستی شهره خاص و عام بودهاست.
او زندگی خود را وقف مردم کرده بود. شادروان تختی در ورزش باستانی و کشتی پهلوانی نیز دارای تبحر و مهارت بود، چنان که سه بار پهلوان ایران شد و هر بار کشتیگیران نامداری را مغلوب کرد.
وی چهار ماه پس از بازگشت از آخرین سفر خود (تولیدو، ۱۹۶۶) در آبان ماه سال ۱۳۴۵ زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد که حاصل آن تولد بابک در سال ۱۳۴۶ بود. پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش، خبر درگذشت وی تحت عنوان خودکشی اعلام شد و همه را در اندوهی عظیم و بهتی شگفتانگیز فرو برد
تبار
حاج قُلی، پدربزرگ غلامرضا تختی، در محلهٔ خانیآباد، از اربابان خانی آباد و یخچال دار شناخته شده تهران بود. در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانیآباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین نام بعدها به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. ارباب رجب، پدر غلامرضا تختی، یخچال دار ورشکسته بود که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت (زمینهای یخچال ارباب رجب دقیقاً از راهآهن میگذرد که حکومت رضاشاه برای احداث راهآهن زمینهای ارباب رجب را خریداری میکند).
طرح ملی غلامرضا تختی برای ورزش ایران
قهرمان جهان و المپیک که چهار ماه به ۳۶ سالگیاش مانده، از علاقه خود به "نهضت ورزشی" سخن میگوید:
"چند دوره قهرمانسازی را کنار بگذاریم و تماسهای خارجی و مسابقات جهانی را به حداقل برسانیم. با همکاری مردم و امکانات بیشتر سعی کنیم ورزش را از کودکستان تا کارخانه تعمیم بدهیم."
غلامرضا تختی سپس تاکید میکند که در صورت اجرای چنین طرحی، "نتایج حیرتانگیزی" خواهیم گرفت و مهمترینش این است که "خصلت جوانمردی و ملیتخواهی را در مردم برمیانگیزیم. باین طریق با الکل، اعتیاد، بیماری و بلاهای دیگر نیز مبارزه میشود."
او معتقد است "استعدادهای جوان ما با زهراب اعتیاد و فساد دارند میخشکند" و در توضیح طرح خود از "ریشهکنی یاس و ذلت در نسل جوان با بهرهگیری از سنتهای باستان برای زنده نگه داشتن نجابت و شرافت" صحبت میکند.
روزهای مدیریت کوتاه منوچهر قراگوزلو و پس از او پرویز خسروانی بر سازمان تربیت بدنی است. طرحی که پرافتخارترین ورزشکار المپیکی مطرح میکند با استقبال که مواجه نشد هیچ، حتی او را فرا نمیخوانند برای شرحی دقیقتر از آنچه برای توسعه ورزش کشورش در سر دارد.
تختی برای ایجاد دگرگونی در نظام ورزش کشور اعلام آمادگی کرده بود اما در عمل، امکان فعالیت در رشته تخصصی خودش را هم نداشت.[۱]
مقطع حساسی در زندگی تختی است. شش هفته بعد برای آخرین حضور جهانیاش راهی آمریکا میشود. با خداحافظیاش از کشتی، تمایل او برای هدایت تیم ملی مطرح میشود اما مخالفتها باعث شد در مسابقات جهانی ۱۹۶۷ دهلی، او جایی در جمع رحمتالله غفوریان، پرویز سیروسپور و منصور رییسی نداشته باشد. مسابقاتی که حدود یک ماه پیش از مرگ تختی برگزار شد.
کسی که ایدهای ملی برای مبارزه با "استعمال سیگار و ریشهکنی یاس" داشت، خود در برابر هوشنگ ابتهاج، با آنکه میداند دوربین روشن است و فیلم میگیرد، سیگار تعارفی ابتهاج را رد نمیکند. با آخرین لبخندی که مقابل دوربینهای فیلمبرداری از او به یادگار مانده، دود سیگاری که ه.الف سایه گیرانده بود را فرو میدهد.
مرثیهای برای شهلا توکلی همسر غلامرضا تختی
دختر جوانی که در یک روز زمستانی با آسمانی آبی شد همسر جهان پهلوان، مردمی ترین چهره تاریخ معاصر ایران، و در زمستان سرد سال بعدش شد بیوه ای ساکت که باید همه عمر لب بندد و بست. شهلا توکلی که اینک در تابستانی گرم، در بستری از لوله ها و سیم ها تسلیم شد. زندگیش یگانه بود گرچه اسطوره ای نبود. وقتی می رفت، جز جگرگوشه اش بابک و غلامرضا و منیرو عروسش، همه رفته بودند. اول از همه قهرمان قصه، جهان پهلوان و بعد برادر و پدر و مادر. اما انگار وهم و فریب نرفته بود در شهری که دیگر آن شهر نبود که یک روز ظهر جهان پهلوان در دانشگاه برای خواستگاریش رفت. اما شهلا توکلی به مقصود خود رسید و کلمه ای نگفت تا هیچ هیزمی ننهاده باشد زیر دیگ عقب افتادگی ، اسطوره سازی، خرافه، دروغ و فریبکاری.
از همان اوایل سال ۴۴ گاه به گاه شایعاتی شنیده و گاه در نشریات زرد هم نوشته می شد که تختی در صدد ازدواج است و گاه نام هایی هم در میان بود. تختی به لبخند پاسخ می داد: حالا کی با یک آدم دانشگاه نرفته یک لاقبا زن می ده … ولی واقعیتش این بود که در چند گامی که برداشته شده بود این جهان پهلوان بود که غیبش می زد.
اما وقتی سخن از شهلا رفته و دیدارش در یک میهمانی میسر شده بود، تختی چنان که نقل می کرد با یک جعبه شیرینی با مارک قنادی سینا، پر از نان خامه ای رفته بود دانشگاه تهران برای خواستگاری چشم در چشم، این را در شبی که مراسم ازدواجشان در باشگاه دانشگاه بود تعریف کرد و پروانه فروهر به دنبال آن گفت که او نیز در میان شلوغی های تظاهرات دانشگاه توسط داریوش خان خواستگاری شده است. تختی، کسی که حسرت این داشت که چرا به دانشگاه نرفته است و مدام می گفت ما بی سوادها، اما با همه وقت کمی که برایش باقی می گذاشتند کتاب می خواند. دست کم چهار بار و هر بار بیش از ده کتاب خواسته بود و خریده شده بود. در آخرین دیدار، دو روز مانده به مرگ، جلد دوم زندگانی من عبدالله مستوفی در عقب ماشین بود لایش علامتی
اما چندان که سایه شهلا افتاد روی زندگی جهان پهلوان، نوع کتاب هایش تغییر کرد. شعرهای سایه و کسرایی و حیدر رقابی را که از پیش خوانده بود اما اینبار افتاد به شاملو و فروغ و سهراب سپهری. حتی پیش از این که کتاب های فراوان عروس به خانه تختی منتقل شود، شاغلام قفسه ای ساخته بود و کتاب و مجلاتش را در آن چیده بود. مجلات فقط ورزشی نبود گرچه که از نوع نوشته های صدرالدین الهی خیلی خوشش می آمد و قصه های سپیده را هم گرفته و خوانده بود. وقتی زندگی یکی شد کتاب های سارتر و کامو هم از خانه آقای توکلی رسید. و ارام نشست کنار بقیه. از میان کتاب های همسر، بچه های قرن روشفور به ترجمه آقای نجفی را برداشت و در یک شب خواند و بارها درباره اش حرف زد. تحت تاثیرش قرار داده بود.
زندگی زناشویی داشت جان غمگین و کمی افسرده پهلوان را که زیر فشارها بود شاداب می کرد. دوران ورزشش به پایان رسیده بود ولی مانند دیگر قهرمانان جهان خود را بازنشسته نمی دید او دنبال نقطه ای می گشت تا مردم را گم نکند و این را نمی گذاشتند. در انتظار تولد فرزند، گود های گونه اش به علامت خوشبختی بیشتر شده بود، و همسر و همراهش هم همان بود که می خواست و معنای تازه به زندگیش بخشیده بود، گرچه آن ها تنها نبودند. هیچ گاه تنها نبودند.
از بامدادان تلفن زنگ می زد و هیچ برنامه ای تنظیم شدنی نبود چون همیشه کسی بود که دردی داشت و تصورش این که به قوت جهان پهلوان همه درها باز می شود. حتی اگر کاری نمی توانست می رفت. این سرنوشتش بود و شده بود شغلش. همسر جوان بیش از همه این را درک می کرد. از این مطب پزشک به آن بانک می رفت. از دفتر این دوست صاحب صنعت به کارخانه دیگری. نام و اعتبار را وثیقه می گذاشت و هر از گاه این وثیقه ها نکول می شد چنان که نزدیک ترین بسته اش در همان روزهای پایانی چنان بلایی بر سرش آورد که بارها ارزوی مرگ کرد.
هنوز هفته ای از ازدواج تختی و شهلا توکلی نگذشته بود که مرگ دکتر مصدق اتفاق افتاد و درست در روزگاری که برنامه ریزی شده بود برای سفری به شهری در جنوب ، میناب یا بهبهان. اما شهلا دانشجوی شیطان دانشگاه زودتر از بقیه می فهمید که تختی نمی تواند به احمد آباد نرود. به جوان هایی که آماده شده بودند با قافله مهندس حسیبی و او همراه شوند سفارش کرد بمانند، چون مسعود ماهتابانی قهرمان بسکتبال که افسر شهربانی بود خبرش کرده بود که جاده را بسته اند. احتمال می داد که حتی دستگیری هم رخ دهد، اما کسی جرات نداشت به او بگوید نرو.
شهلا بزرگ تر و عاقل تر از دختری بیست و یک ساله می نمود. انگار دشوارترین کارها را می توانست با لبخند جا بیندازد. وقتی خواهربزرگ تختی، در حاشیه عقدکنان عروس را به اصرار و مکرر فاطمه صدا کرد - که نام اصلی و شناسنامه ایش بود - تختی برگشت تا اثر این اصرار را در چهره عروس ببنید، شهلا می خندید و این داماد بود که گفت البته ما از شهلا خانوم خواستگاری کردیم.
مراسم ختم فروغ فرخ زاد
بعد از پایان ختم پیاده و سخن گویان راهی باشگاه دانشگاه شدیم برای شرکت در مراسم عروسی جهان پهلوان. داریوش و پروانه فروهر هم رسیدند. وقتی با کف زدن جمعیت عروس و داماد به سالن اصلی وارد شدند . و راه افتادند جلو میهمان ها به جمع اهل شعر و کتاب که رسیدند، شهلا همه را می شناخت گرچه آن ها میهمان های داماد بودند تختی خطاب به کسرایی گفت از ختم آمدید کاش من هم می توانستم بیام. عروس خانم با شیطنت گفت من گرفتار بودم خب شما می رفتید. اشاره بود به رفتن او به ارایشگاه اوبری برای آماده شدن. آن جا شهلا با تاثر تمام از مرگ فروغ گفت و معلوم شد با برادرش علی در مراسم دفن هم در ظهیرالدوله بوده است.
پروانه فروهر همان شب گفت بعد از ماه ها خنده ای ماندگار بر چهره جهان پهلوان نقش بسته. خنده ای معصوم و پرصدا هم بر لبان شهلا بود که وقتی یکی صدایش کرد شهلا تختی، جهان پهلوان به صدا در آمد که نه شهلا توکلی . بچه مال باباشه … همه چیز عالی می نمود و هیچ کس نگران تفاوت دو گروه حاضر در مجلس نبود . تفاوت رفقای جهان پهلوان با دوستان عروس. پروانه خانم اسکندری (فروهر) گفت عشق باطل السحر همه فاصله هاست.
مرگ دکتر مصدق و ممانعت از حضور تختی و دیگران، و ممانعت از دفن وی در محلی کنار شهدای سی تیر، سومین ضربه روحی در مدتی کوتاه به غلامرضا تختی بود. اولینش رفتاری بود که دستگاه با وی می کرد تا به مسابقات جهانی نرسد و در انتخاب ها شکست بخورد که کار به جاهای سخت رسیده بود، دومی روزی بود که او را از خانه اش بردند به زندان قزل قلعه ، سه ساعتی تنها نشانده بودند در اتاقکی و بعد هم در فاصله هر نیم ساعت یکی آمده بود و پرخاش کنان نامش را پرسیده بود و چون پاسخ داده بود غلامرضا تختی، بازجو گفته بود پس آن جهان پهلوان ]…] کیست. و این گفتگو پنج شش بار تکرار شده بود تا غروب. بدون این که اجازه بدهند تا به دستشویی برود. بعد هم رهایش کرده بودند تا در جلو مرکز هسته ای دانشگاه در امیرآباد منتظر وسیله ای بماند. این یعنی بالاترین شکنجه ها برای کسی که خجالتی بود و در همان زمان از درد به خود می پیچید و ساعتی بعد در مرکز خدمات پزشکی خیابان تخت جمشید بیهوش شد از درد.
آخرین برگ از دیدار ها در فصل تختی، روز چهار یا پنج دی ماه سال ۱۳۴۶ است . تلفنی قراری هست رفته ام به چهارراه پهلوی سابق و ولی عصر امروز روبروی تیاتر شهر گلفروشی شاه غلام (رزنوار) همراه با مجتبی مهدوی و منتظرم تا تختی برسد. شاه غلام گفت همین دوروبرهاست. تا برسد فتح الله شاگرد شاه غلام، یکی از همولایتی هایش را آورده بود و دوربینی هم از جایی اجاره کرده که این می خواهد عکسی با جهان پهلوان بیندازند. دو عکس انداخته شد. در یکی من و شاگرد شاه غلام در طرفین او و در دیگری او و دو جوان در طرفینش. بعد راه می افتیم به سوی باشگاه دخانیات که مسلم اسکندر فیلابی آن جا تمرین می کرد. کت و شلواری (از کجا ؟) برایش گرفته بود که در عقب مرسدس آبی بود. با مجتبی مهدوی و من در راه تا دخانیات و برگشت بیشتر سخن از بابک است
دو روز بعد از آشوب مرگ تختی آن عکس هنوز در دوربین اجاره ای بود که ظاهر شد.
از این جا قصه زندگی دختر دانشجویی بیست ساله و پیوندش با مرد فرشته سیرتی که در چشم شهر رستم شکست ناپذیر می نمود، و در ذات نجیب و مهربان و شکننده، به پایان رسید. همه آن فضایی که نگذاشته بود این زندگی روندی عادی بگیرد و با آمدن بابک چنان شود که تختی ارزو داشت، یک باره باز شد. ماشین توهم و فشار، حالا با سرعت بیشتر به راه افتاد . اینک دیگر کسی نبود که دست به سینه رندان زند.
در خانه تختی در الهیه جمعیت موج می زد. شهلا که می رسد با بابک در بغل، رنگی به رو ندارد اما آن قدرش توان هست که بابک را نگاه دارد. او را به کس نمی داد، چسبانده است به خود و مبهوت داشت رفت و آمد را نگاه می کند. بزرگ ترها و در راسشان مهندس حسیبی و آقای توکلی، دوستان تختی، امیرخان و آقای جیره بندی در اتاق کوچک دم دری نشسته اند. جوان ترها پراکنده که ناگهان فغان از حیاط و از بخشی که زنان بلند شد. شیون می کردند. مافی قهرمان بوکس شهرری، مست و دیوانه سر، از دیوار پریده و آمده تا شهلا را بکشد، چاقویی تیر و آخته در دستانش. عجب پس آن چه ساختند و در گزارش ها پرداختند و در روزنامه های عصر آمد، باور شده است.
مردها مافی را دستگیر کرده اند. مسلم اسکندر فیلابی او را گرفته است. مرد می لرزد و فریاد زنان هی تکرار می کند که جهان بی جهان پهلوان معنا ندارد، و می افتد زمین شیون کنان. یک ساعتی صرف گفتگو با مرد شد تا دریابد که چنان نیست که شنیده و بعد خواست تا شهلا حلالش کند. شهلا وارد اتاق شد با نگاهی خالی، مرد که کم مانده بود قاتل شود بر زمین می افتد گریه کنان. مصلحت اندیشی حکم می کند که این ماجرا را پلیس نداند. گمان این است که دلیلی دیگر پیدا می کنند برای پراکندن شایعات علیه همسر پهلوان. اما خبر سخت صبح هنگام می رسد مافی در حمامی در شهرری خود را کشته است. و همزمان قصابی اهل کرمانشاه. مافی وصیت کرده است تا کنار جهان پهلوان دفن شود، در حالی که هنوز قافله درگیر است که تختی را کجا دفن کند.
شهر تنها مانده است
و حالا شهری که مدام برایش قصه می ساخت، مانده است دست خالی. آن قهرمان نامدار کشتی که به سودای وکالت مجلس، هر آن چه خواستند علیه تختی گفت حالا باید چه می کرد. مربی اش که تختی در حضور او هرگز نمی نشست باید چه می کرد که آن همه ناسزا بافت. تختی خود همواره گفت گرفتارند بابا. و شانه بالا انداخت یعنی حرفشان را نزنید.
حالا باید قهرمان را هر کس مناسب حال مرثیه ای بسراید که سزاوارش بود اما سزاوارش نبود که در اسطوره سازی تا جایی روند که عزیزترین او را در هدف بنشانند و این عزیزترین شهلا توکلی بود
یک سو آن ها بودند که داستان مرگ تختی را تبدیل به قصه ای پلیسی کردند تا بی هزینه مبارزه ای کرده باشند با نظام و یک سو هنوز تختی دفن نشده کتابچه ای ساختند یعنی که این تقویم تختی است و از هتل به در آمده و در صفحات اول دی ماهش نوشتند "از دست این خسته شدم" و در برخی صفحات از زبان تختی برای مادر شهلا صفاتی به کار بردند که باورش ممکن نبود که پهلوان این کلمات را اصلا بداند. چندان عجله داشتند که خط تقویم جعلی هیچ شباهتی به خط کودکانه تختی نمی برد و همان اول، کار به سخره کشیده شد.
این دو تیغه جعل و فریب بابک و مادرش را هدف گرفته بودند. چنین بود که وقتی در مراسم هفتم برای نخستین بار شهلا به ابن بابویه رفت، انگار پالتو سیاه جهان پهلوان بر تن داشت و در آن گم شده بود. شبحی بود از آن فرشته سان که سال پیش رسید و با خودش آفتاب آورد در زندگی تختی. اما شهلا توکلی نه رودابه بود و نه تهمینه. او دانشجوی پرشور و دقیق و فهیم دوران خود بود. پس آرام بابک را برداشت و به امن خانه پدر برگشت. نه شنید که چه می گویند نه گذاشت که کسی برایش نقل کند. بابک تا پنج شش سالش شده بود گمان داشت آقای توکلی پدر اوست.
گاه هم که دوستداران ساده دل تختی قصد آن کردند که از بابک یک رستم بسازند و وی را به زور از شهلا گرفتند و به میدان کشاندند، بازشهلا درد کشید و گذاشت تا این هم از سر بگذرد. در این فاصله درس هم خواند، در دانشگاه نزدیک بود به دکترای رشته خود که خالی شدن اطراف و اندیشیدن به مسوولیت هایش، وی را به کار کشاند در همان دانشگاه تهران به کار پرداخت. کسی نبود که میهمان قصه های ساخته این و آن شود، در عین حال عاقل تر از آن بود که به سودای جدال با جهل به میدانی درآید که خواب زدگان میداندار آنند.
زندگی را از کام همه پلیدی ها بیرون کشید. همه آن ها را که از کوچکی قامت خود جز با اسطوره ساختن زندگی نمی توانند، تنها گذاشت. بهانه به دست هیچ کس نداد، سکوتش از سر تمکین به سرنوشت معین شده برای بیوه های محترم نبود، سکوتش انتخابی عاقلانه بود در سرزمینی که مزد گورکنان در آن از بهای آزادی آدمی افزون باشد. محتشم زیست و این احتشام را در ذات داشت و قرض نگرفته بود.
شهلا توکلی یک نمونه است اما بسیار نیست، نمونه زنی که به جدال با تصویر دیگران ساخته برمی خیزد. به ساز شهر نمی رقصد، تصویر ساختگی زن مظلوم و زن ستمدیده را انتخاب نمی کند. وقتی تنها پاداش زندگیش یعنی بابک با منیرو همسرش و غلامرضا دیگری که در زندگیشان دمیده بود عزم سفر کردند، شهلا نقش سنتی را پس زد، می گفت باید در شرایط بهتر زندگی کنند، این حق هر کسی است که می فهمد. سر انجام وقتی خانه پاکیزه و زیبایش را گذاشت و در سکوت به بیمارستان رفت، از هیاهوی بعد از مرگ هم در امان نماند.
بدین گونه بود که شهلا توکلی که یک سال نام تختی را از جهان پهلوان گرفت و در بقیه عمر این نام را همراه فرزندش با خود حمل کرد، بجاست به عنوان الگویی به طراز آید. او که تراژٰدی را دید اما اسیرش نشد. سهمش از روزگار باید بیشتر از این ها می بود اما در سکوتش معنایی بود که باید آن معنا را از زبان عاقلان شنید، از آنان که می دانند هیچ افسانه ای به اندازه واقعیت غریب نیست.
جهان پهلوان درست به خواستگاری رفته بود.
تختی و مرگش؛ بعد از چهل سال سوالی بی پاسخ
روز هجده دی ۱۳۴۶ روزنامه های تهران با خبر احتیاط آمیزی منتشر شدند که حکایت از خودکشی غلامرضا تختی قهرمان محبوب کشتی داشت. اما پیش از انتشار خبر در روزنامه های به شدت سانسور شده، در حالی که هنوز شبکه های خبری رادیو و تلویزیون، اینترنت و حتی خطوط مستقیم تلفن بین شهری رواج نداشت، مردم خبر را دهان به دهان گردانده و دست های پنهانی را عامل قتل او دیده بودند.
از جمله دلایلی که برای ضدیت دستگاه امنیتی با تختی ذکر می شد و شایعات مربوط به قتل تختی را باورپذیر می کرد، وابستگی او به جبهه ملی، و علاقه اش به دکتر محمد مصدق بود که نظام پادشاهی - بعد از کودتای ۲۸ مرداد - تلاش می کرد تا نامش برده نشود و یاران و همفکران او را در هر فرصت به بند می کشید.
نه تنها بهروز افخمی، کارگردان سینما که فیلم جهان پهلوان ساخته علی حاتمی را به پایان رساند، بلکه بسیاری از کسانی که در چهل سال گذشته بر زندگی و مرگ غلامرضا تختی قهرمان پرآوازه کشتی ایران تحقیق کرده اند ترجیحشان این بوده است که برای مرگ او دلیل قطعی عنوان نکنند.
یک سال قبل از مرگ تختی، هنگام درگذشت دکتر مصدق، کشتی گیر اسطوره ای ایران با اخطار ماموران نظامی و امنیتی هم حاضر نشد از رفتن به احمدآباد منصرف شود و به افسران می گفت دستگیرم کنید.
بابک تختی، تنها بازمانده غلامرضا تختی که اینک قصه نویس و منقد ادبی است در روایتی که گرد آورده، درجست و جوی پدر، همچنان این سایه ابهام را در پایان قصه زندگی محبوب ترین ورزشکار تاریخ ایران دیده و شنیده و ثبت کرده است.
قهرمان مردم
غلامرضا تختی تمام مشخصات یک قهرمان توده ها را در جهان دو قطبی داشت. در محله فقیرنشین جنوب تهران به دنیا آمد، پدرش تاجری ورشکسته بود که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت. تختی همراه کار، ورزش کرد تا بیست سالگی که برای اولین بار ورزش او را به اروپا برد [مسابقات کشتی کاپ فرانسه] که در آن مدالی نگرفت. اما در شهری که در اوج مبارزات نهضت ملی نفت بود شهرت یافت و به دیدار دکتر مصدق رییس دولت نائل آمد و شد از هواداران وی.
اول کار او که یک کامیون در اختیار گرفته بود در محلات پرجمعیت با بلندگو از مردم می خواست به زلزله زدگان [بوئین زهرا] کمک کنند. واکنش ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله نیکوکاران به راه افتادند. دهها کامیون به وی سپرده شد و مردم می رسیدند و رخت و لباس و پول به تختی می سپردند |
تختی در زمان دولت دکتر مصدق در دو مسابقه بین المللی دیگر درخشید، در هلسینکی ۱۹۵۱ نایب قهرمان جهان شد و سال بعد هم همان مدال را تکرار کرد و در این جا با کودتای ۲۸ مرداد برای مدتی دچار غمزدگی شد. او در سال ۱۹۵۶ در استرالیا قهرمان المپیک شد و در سال ۱۹۵۸ در صوفیه بلغارستان مدال نقره جهان را کسب کرد.
در همین فاصله بود که زلزله بوئین زهرا رخ داد؛ زلزله ای که ویرانگر بود و به دنبال آن ناتوانی دستگاه دولتی برای عملیات کمک و امداد، موسسات جهانی را به ایران کشاند. اما در این میان، موجی که تختی در تهران به راه انداخت ناگهان جلوه ای دیگر به مبارزات اجتماعی داد.
اول کار او که یک کامیون در اختیار گرفته بود در محلات پرجمعیت با بلندگو از مردم می خواست به زلزله زدگان کمک کنند. واکنش ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله نیکوکاران به راه افتادند. دهها کامیون به وی سپرده شد و مردم می رسیدند و رخت و لباس و پول به تختی می سپردند.
در سال های ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ مدال طلای مسابقات آسیایی توکیو و مسابقات جهانی تهران او را به اوج رساند. گرچه در المپیک رم نایب قهرمان جهان شد اما در مسابقات جهانی ۱۹۶۱ ژاپن مدال طلا کسب کرد.
وقوع حوادث پانزده خرداد (1342/1963) نظام را نسبت به فعالیت های اجتماعی گروه های مخالف بسیار حساس کرد. بعد از این بود که با توجه به بی اعتنائی تختی به اخطارهای دستگاه ورزشی و امنیتی و ادامه ارتباطش با جبهه ملی، به عنوان یک ناراضی شناخته شد. او در عین حال توسط هواداران نهضت ملی در تشکل تازه جبهه ملی دوم به عنوان عضوی از شورای مرکزی برگزیده شد. دیگر به نام و محبوبیتی رسیده بود که ربطی به پیروزی هایش روی تشک کشتی نداشت.
تشک های در پرواز
یک بار که هیچ باشگاه و تشکی، و هیج حریف قدری برای تمرین های تختی پیدا نشد دو روز مانده به مسابقات انتخابی، هوادارانش در کاروانسرایی در محل زادگاهش خانی آباد، تدارک چیدند و از خانه های اطراف مردم به بام ها رفته و تشک های خود را به وسط کاروانسرا می انداختند |
در سال های آخر زندگی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم مقامات امنیتی، از تمرین های تختی جلوگیری می کرد و به هر شکل می کوشید از حضور او در مجامع بین المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مخالف رژیم روبرو می شد، جلوگیری کند.
یک بار که هیچ باشگاه و تشکی، و هیچ حریف قدری برای تمرین های تختی پیدا نشد دو روز مانده به مسابقات انتخابی، هوادارانش در کاروانسرایی در محل زادگاهش خانی آباد، تدارک چیدند و از خانه های اطراف مردم به بام ها رفته و تشک های خود را به وسط کاروانسرا می انداختند. او وقتی با انبوه تشک هایی روبرو شد که از خانه ها آمده بود، عشق و علاقه اش به مردم بیشتر می شد و خشم مخالفان نیز.
همزمان با انتشار خبر مرگ تختی در اتاقی در یک هتل در خیابان تخت جمشید [طالقانی] که فاصله چندانی هم با مرکز سازمان اطلاعات و امنیت کشور نداشت، به دستور حکومت برگ هایی از دفترچه تلفن تختی به روزنامه ها داده شد که از اختلافات خانوادگی اش حکایت داشت، امری که هرگز باور نشد. روز بعد که خبرنگار عکاس روزنامه اطلاعات توانست از داخل پزشکی قانونی از جسد تختی عکسی بیندازد که بدن او را بعد از کالبدشکافی نشان می داد، این ظن عمومی را تقویت کرد که علاوه بر قتل شکنجه ای هم در کار بوده است.
از فردای آن روز چاپ هر نوع خبر و گزارشی درباره تختی و مرگش در روزنامه ها ممنوع شد و جا باز ماند برای اذهان تا با کمال آزادی، هر چه می خواهند را در قالب واقعیت بپذیرند.
مرگ هواداران
مخالفت دستگاه انتظامی و امنیتی با دفن تختی در احمدآباد [مزار دکتر مصدق] و کنار شهدای سی ام تیر، خود از جمله عواملی بود که به شایعات دامنه های تازه داد تا سرانجام با موافقت خانواده شمشیری [از طبقه اصناف و همفکران تختی در هواداری نهضت ملی] در آن جا که فاصله اندکی با مزار شهدای سی تیر داشت به خاک سپرده شد.
مردم ایران هنوز هم بعد از ۴۰ سال قهرمان ملی و محبوب خود را فراموش نکرده اند و هر ساله با حضور بر سر مزار تختی در ابن بابویه شهرری یاد و خاطره این پهلوان بزرگ را گرامی می دارند و در آن قصیده بلند سیاوش کسرائی شاعر نامدار ایران را می خوانند که گفت جهان پهلوانا صفای تو باد |
میزان محبوبیت تختی را شاید بتوان از آن جا نشانه زد که با انتشار خبر مرگ او هفت تن در شهرهای مختلف کشور خود را کشتند که از همه فجیع تر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه اش گذاشت که "جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست."
در همان زمان یک قهرمان بوکس از شهرری تحت تاثیر اطلاعاتی که در روزنامه ها چاپ شد به قصد قتل شهلا توکلی همسر تختی به خانه وی حمله برد که چون ناکام ماند و دریافت که تختی در وصیت نامه خود با محبت از وفاداری او یاد کرده و تنها یادگار خود را به او سپرده، همان شب در حمامی در شهرری خود را کشت. او که با یک روز تاخیر با تختی مرده بود، در چند قدمی غلامرضا تختی دفن شده است.
بدین گونه است که مردم ایران هنوز هم بعد از ۴۰ سال قهرمان ملی و محبوب خود را فراموش نکرده اند و هر ساله با حضور بر سر مزار تختی در ابن بابویه شهرری یاد و خاطره این پهلوان بزرگ را گرامی می دارند و در آن قصیده بلند سیاوش کسرائی شاعر نامدار ایران را می خوانند که گفت "جهان پهلوانا صفای تو باد."
غلامرضا تختی؛ آبروی ورزش ایران
هفدهم دی، چهل و دومين سالگرد درگذشت غلامرضا تختی است و طبق سنتی که همه ساله اجرا می شود، مراسم یادبودی در گورستان ابنبابويه تهران برگزار خواهد شد.
مراسمی که امسال، مهدی تختی برادر غلامرضا تختی به اتفاق فرزند و نوه تختی در آن غایب هستند. مهدی تختی شانزده روز قبل – اول دی- از دنیا رفت. بابک تختی نیز به اتفاق همسرش منیرو روانی پور داستان نویس و فرزندشان غلامرضا، خارج از ایران هستند.
غلامرضا تختی(1346-1309)
بلافاصله پس از سوت داور، چند قدمی به عقب می رفت، سپس با گارد باز، برمی گشت وسط تشک تا بشود قهرمان المپیک ملبورن. قهرمان سال 1959 جهان. قهرمان بازی های آسیایی.
تختی بود و میانکوب های کشنده. سگک های خرد کننده. دست در شکن های ناب و درخت کن های معرکه در معرکه.
اولین مرد طلایی ورزش ایران در المپیک ها، اولین نفر است در تاریخ ورزش ایران که بحث بیمه ورزشکاران را مطرح کرد و تا آخر عمر، یک تنه پای حقوق بازنشسته های ورزش ایستاد و آینه دق سران قپه دار ورزش شد.
عکسهایی از غلامرضا تختی
مدالآوران ایرانی المپیک؛ غلامرضا تختی
کتابها، ویژهنامهها و گزارشهای بیشماری در چهار دهه اخیر درباره زندگی، روحیات منحصر به فرد و صفات اخلاقی غلامرضا تختی منتشر شده است.
اسم او در ایران بر سر در ورزشگاه ها، محلات، خیابانها، مدارس و میادین نقش بسته، به نامش فیلم سینمایی ساخته شده و جزئیات زندگیاش نقل شفاهی کوی و برزن بوده.
اما درباره کیفیت فنی کشتیها و نحوه مبارزه او خبری از تحقیقات جامع و منابع متعدد نیست. تختی مبتکر شیوه های خاصی از مبارزه کردن در خاک و سرپا در کشتی است که حتی در محافل این ورزش نیز مغفول مانده است.
از هفده سال عضویت او در تیم ملی پنج دقیقه ویدئو نیز وجود ندارد. مربیان کشتی در باشگاهها، مرام تختی را به شاگردانشان توصیه می کنند اما از آموزه های تاکتیکی او چندان نیاموخته اند که به دیگری بیاموزند.
خاستگاه تختی زورخانه است و استقامت فوقالعادهاش مرهون گود. جنگیدن تا آخرین نفس در وضعیت سرپا و زیرگیری از دیگر مشخصههای او در امتداد مبارزه است.
تختی را می توان نخستین کشتی گیر آزادکار ایرانی دانست که طراحی تاکتیکی با در نظر گرفتن مختصات هر مسابقه را مدنظر قرار داد. منشاء این قضیه، نه کم کاری یا ناتوانی سایر قهرمانان هم نسل او بلکه چند وجهی بودن استعداد و توانایی های تختی در کشتی بود.
وفادار و سخدری از خراسان آمده بودند و به گونههای مختلف فن لنگ از کشتی باچوخه متکی بودند. حبیبی از مازندران میآمد و مجهز به سرسختی و ظرافتهای کشتی لوچو.
تختی نیز مثل زندی و اغلب قهرمانانی که به المپیک ۱۹۴۸ لندن رفتند، از گود زورخانه آغاز کرده بود. با این تفاوت که سبک کشتی گرفتن زندی عمیقا پهلوانی و درگیرانه بود؛ معلوم و مستقیم. یعنی گره خورده به سنت کشتی کلاسیک در ایران زمین و مشخصا انعطاف ناپذیر.
اما تختی چنانچه از دست نوشتههایش نیز پیداست، رقبایش را آنالیز میکرد و بر اساس روش مبارزه آنها به مصافشان میرفت. در تحلیل حریفان چنان دقیق بود که حتی جزئیات رفتاری و خلق و خوی آنان را نیز جدی میگرفت.
واکاوی شخصیت تیمها و ورزشکاران حریف با چنین جزئیاتی، امروزه بخشی از وظایف گروه آنالیز در ورزش حرفهای جهان است.
او در یادداشتهایش نه فقط تحلیل فنی رقبا که پوزخند و تکبر حیدر ظفر(ترکیه)، خشکی، سماجت و رنگ چشم و موی آناتولی آلبول(شوروی)، پر مو بودن بدن وایکینگ پالم (سوئد) یا نحوه قوز کردن روس ها روی سکوی قهرمانی را نیز ثبت می کرد. در این یادداشتها حتی از تفسیر آناتومیک رقبای درجه سه اهل آفریقای جنوبی و استرالیا نیز غافل نبوده است.
تختی چنان حرمتی برای مبارزه مدبرانه و مبتنی بر عقل قائل بود که در یادداشت خود برای مسابقات جهانی ۱۹۵۹ تهران، اشتباهات نابخردانه روی تشک را معادل "گناه" دانست.
بر اساس دانش تجزیه و تحلیل بود که پیشبینیهای او برای مسابقات جهانی ۱۹۵۹ تهران، در مقایسه با دوستان خبرنگارش در مجله کیهان ورزشی دقیق از آب درآمد. او گفته بود:
- ایران سه مدال طلا می گیرد.
- سیراکوف سخت ترین حریفم است ("بین تمام رقبا او در فرق سرم جا دارد").
- نمایندگان سه وزن اول ایران ناکام می شوند.
- ولادیمیر سیناوسکی بدون چون و چرا قهرمان می شود.
- حبیبی در وزن پنجم و گئورگی شرتلادزه در وزن ششم می درخشند.
- قهرمان می شوم.
- در وزن ششم فقط سه یا چهار امتیاز کسب می کنیم.
تمام این پیشگوییها روی تشکهای تهران نیز رخ داد.
بدعتگذار در خاک
سگک کلاته های تختی عالی بود. عباس زندی نیز در این فن تبحر داشت. به طور کلی کشتی گیران باشگاه پولاد در اجرای سگک کلاته شهره بودند. کرمانشاهیها از نیمه دوم دهه ۵۰ شمسی توانستند این فن را تکامل ببخشند.
تفاوت تختی با سایر همدوره ای هایش در اجرای سگک کلاته و ریزهکاری ها و گیج کردن حریف در نحوه اجرای فن بود. به این نحو که او همزمان کلیدکشی را هم آغاز می کرد و با از هم گسیختگی تمرکز حریف روی پاها و دستانش، بلافاصله او را روی پل می برد.
کنده استانبولی و کنده یک چاک را هم به خوبی اجرا می کرد. تصاویر متعددی از حالت های مختلف اجرای این تکنیک توسط تختی وجود دارد. از جمله عکس مشهور روی جلد مجله کیهان ورزشی که او دارد کنده پالم سوئدی را می تاباند.
متقابلا واهمهای از گرفتن زیر رقبایی که کنده کشهای قهاری بودند نداشت. به طور غریزی با بیومکانیک کشتی آشنا بود. محل استقرار پاهایش هنگام زیرگیری، بالاگرفتن سر و گردن، ادامه حرکت پس از رسیدن به پاهای حریف و شوک کتف راستش به شکم حریف را در بازه زمانی کوتاهی اجرا می کرد تا کنده اش بالا نیاید.
در اجرای میانکوب زبده بود. دست در مخالف را هم اجرا می کرد. تکنیکی که پس از او محمد خادم ان را تکامل بخشید.
درختکن های تختی نیز خصوصا مقابل رقبای غیر اصلی زبانزد بود. نمونه درختکنهای تختی را عباس جدیدی و سپس رضا یزدانی تکامل بخشیدند.
تختی در خاک، فرهنگ تازه ای به کشتی ایران آورد. قبل از تختی همه متکی به سرپا و فنون لنگ بودند و توی خاک، حداکثر کنده می کشیدند و سگک می نشستند. او با انواع سگک و کلید کشی، ارزشهای برابر سرپا و خاک را به تثبیت رساند.
تختی یگانه کشتی گیر ایرانی است که در چهار المپیک شرکت کرده و در سه دوره موفق به کسب مدال شده. شرح رقابتهای او در هر چهار المپیک در ادامه آمده است.
المپیک ۱۹۵۲ هلسینکی - نقره
دیوید جیماکوریدزه اولین طلایی تاریخ کشتی شوروی در المپیک هاست. او برای تاریخساز شدن، مدال زرین ۷۹ کیلوگرم را در نبردی نابرابر از دور گردن تختی قاپ زد.
جیماکوریدزه فقط پنج کشتی گرفت و حتی به بنگت لیندبلاد سوئدی باخت. اما تختی ۷ بار به روی تشک آمد و جز رقابت پرماجرا با نماینده شوروی، در بقیه کشتی ها پیروز شد.
ابتدا آندره برنار از فرانسه را ضربه فنی کرد و سپس پشت ویکو لاهتی از فنلاند را به تشک دوخت. لئون گینوس از آرژانتین نیز با ضربه فنی مغلوب جوان ۲۲ ساله ایرانی شد.
حیدر ظفر از ترکیه که سال قبلش در همین شهر طلای جهانی تختی را نقره کرده بود، این بار تقاص سختی پس داد و با اختلاف امتیاز مغلوب شد.
گوستاو گوکه از آلمان غربی هم امتیازی از تختی نگرفت تا با چهار پیروزی و همین یک شکست از دور رقابت ها خارج شود.
دیوید جیماکوریدزه از شوروی در شب چهارم مقابل تختی ایستاد. او در اولین کشتی به لیندبلاد سوئدی باخته بود و با ۴ امتیاز منفی به روی تشک آمد.
تختی اما فقط دو امتیاز منفی داشت.
شوروی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بار دیگر به المپیک بازگشته بود. تختی حضور و نمایش کشتی گیران آن ها را به شعبدهبازی تشبیه کرد و سال ۱۳۳۸ نوشت: "در هلسینکی همه از این غریبهها وحشت داشتند."
جدال جیماکوریدزه و تختی با ابهامات داوری همراه شد. تختی هرگز درباره داوری اظهار نظر نمی کرد و درباره این کشتی نیز در یادداشت های خود به جملات زیر اکتفا کرد:
"من او را خاک کردم. در خاک به پلش بردم، اما سگک مرا رو کرد و در سه دقیقه آخر هم که قصد درو کردن داشتم، پاهایش را بالا کشید و خاکم کرد تا نتیجه ۲-۱ شود. اگر قانون امروز (۱۳۳۸) بود، من و او مساوی بودیم."
در کتاب جامع تاریخ المپیاد، از پیروزی ضربه فنی تختی در برابر گئورگی گوریکس (مجارستان) که دچار مصدومیت شده بود به عنوان پایان رقابت های این وزن یاد شده است.
المپیک ۱۹۵۶ ملبورن – طلا
تختی ۲۶ ساله در این المپیک در ۸۷ کیلوگرم کشتی گرفت. ابتدا ژاکوب ترون بلند قامت و عضلانی از آفریقای جنوبی را ضربه فنی کرد و سپس رابرت استکل کانادایی را.
میتسوهیرو اوهیرا از ژاپن و کوین کوت از استرالیا را هم با ضربه فنی پشت سر گذاشت. یعنی تختی ۶۰ دقیقه وقت قانونی چهار مبارزه ای که باید برگزار می کرد را در هجده دقیقه به پایان رسانده بود.
سپس مقابل بوریس کولایف عضلانی و کوتاه قامت قرار گرفت. تصاویر بسیاری از کولایف موجود است. او شباهت فیزیکی بسیاری با الدار کورتانیدزه دارد.
سایت ossetians.com که با سه زبان به معرفی فرهنگ، تاریخ و مشاهیر اوستیا می پردازد، بوریس کولایف را مردی با "اراده و نیرویی مافوق انسانی" معرفی کرده است.
او در جشنواره جهانی ۱۹۵۵ ورشو بالاتر از تختی روی سکوی نخست ایستاد. در المپیک اما نبرد نزدیک و نفسگیر تختی با کولایف بی هیچ افت و خیزی به سود تختی به پایان رسید.
کولایف که سال ۲۰۰۸ درگذشت، در صفحه زندگی نامه اش مندرج در سایت اوستیایی ها گفته است: "کشتی مساوی تمام شد. ۱۵ دقیقه منتظر بودیم تا داوران نفر برنده را معرفی کنند. همه فکر می کردند من برنده ام زیرا نمایشی هجومی ارائه کرده بودم. داور اهل آلمان غربی بی انصافی کرد و رای به تختی داد. تختی بعد از کشتی به من گفت طلا حق تو بود و حتی به من گفت بیا این مدال را بگیر".
فیلم آن مبارزه موجود نیست و نمی توان صحت اظهارات کولایف را تایید کرد. اما تختی خودش سه سال پس از المپیک نوشت: "من ۱۵ دقیقه فقط کولایف را هل دادم و مسابقه را از او بردم."
تختی و کولایف در مسکو و دیدار تیم به تیم ایران و شوروی نیز با هم کشتی گرفتند که منجر به برتری نماینده ایران شد. کولایف این بار اعتراضی نداشت.
در المپیک ملبورن، تختی پس از نبرد فرساینده با کولایف مقابل پیتر بلر آمریکایی قرار گرفت. او درباره این حریف خود نوشته است: "قدی رشید، بدنی ورزیده و خیلی قشنگ داشت. هرکس می دید فکر می کرد پرورش اندام کار است."
حبیب الله بلور سرمربی وقت تیم ملی ایران درباره رقابت تختی با پیتر بلر می گوید: "تختی در همان زیر اولی که رفت، پیشانیش خورد به زانوی آمریکایی و چشمهایش ورم کرد، طوری بود که ممکن بود دکتر ادامه مسابقه را منع کند. در هر صورت تختی کشتی را با یک فشاری شروع کرد و یک تندر خورد رفت روی پل. اگر میباخت سوم میشد."
تختی اما با ۹ امتیازی که گرفت به برتری رسید تا روی سکوی قهرمانی، نمایندگان آمریکا و شوروی در دو سمت چپ و راست او بایستند.
المپیک ۱۹۶۰ رم – نقره
تختی در چهار المپیک ۲۴ بار روی تشک رفت که حاصل آن ۲۰ پیروزی، یک مساوی و سه شکست بود. رکوردی دست نیافتنی در تاریخ کشتی ایران. او همچنین ۱۵ کشتی را با ضربه فنی به سود خود خاتمه داد که از این حیث، در سطج جهان نیز رکوردی کم نظیر است.
او در رم ابتدا دوستش غلام محی الدین سخی از افغانستان و سپس پاتریک پارسونز از استرالیا را ضربه فنی کرد. شینجی کاوانو از ژاپن هم با ضربه فنی به تختی باخت.
گئورگی گوریکس رقیب قدیمی تختی در المپیک هلسینکی که اهل مجارستان بود و دارنده پنج مدال جهانی در کشتی آزاد و فرنگی است، با ضربه فنی به تختی باخت.
هرمانوس فن زیل از آفریقای جنوبی پنجمین نفری بود که با ضربه فنی مقابل تختی مغلوب شد تا او بدون امتیاز منفی، در شب ششم برای کسب مدال طلا به مصاف عصمت آتلی از ترکیه برود که پنج امتیاز منفی داشت.
حتی یک مساوی هم می توانست تختی را به دومین طلای المپیک برساند. اما پیش از مسابقه ذهن او را به سمت دیگری سوق دادند. به او می گفتند اگر آتلی را هم مثل پنج رقیب قبلی ضربه فنی کنی، رکوردی جاودانه در المپیک به جا می گذاری. می گفتند باید دهکده المپیک را بلرزانی.
تختی با کفش های سیاه چرمی اش روی تشک آمد. بند کفش را دور مچ پا گره زده بود. جوراب های سفیدش را هم طبق عادت، تا زده بود روی لبه کفش. موهایی کوتاه تر از همیشه و عضلاتی تفکیک شده. اندام تختی هیچ وقت خوش تراش تر از روزهای المپیک رم نبود.
فیزیک عصمت آتلی چنین مختصاتی نداشت. او تنومند بود و یغور. روستایی کوتاه قامت اما پر زور اهل آدانا که دستی هم بر نواختن تار داشت.
در بازیلیکا دی ماسینزو که بارگاه قیصرها در هزاره های قبل بود، تختی می توانست جدال محتاطانه المپیک قبلی در برابر کولایف را تکرار کند. او اما با استراتژی هجومی روی تشک رفت، همان طور کشتی گرفت که مطلوب عصمت آتلی بود.
وقتی آتلی به یک امتیازی که می خواست رسید، در لاک دفاعی خزید و هرچه تختی زد به در بسته خورد. این جمله مشهور تختی پس از نایب قهرمانی در آن رقابت هاست: "طلا توی مشتم بود؛ انداختمش آتلی برداشت. مفت چنگش."
عکس اعلام رای داور در کتاب جامع المپیک رم منتشر شده. عکس های سکو نیز موجود است. در تمام این تصاویر، چهره تختی مبهوت است و ترس خورده. گویی از خواب آشفته ای بیدار شده.
المپیک ۱۹۶۴ توکیو – چهارم
پس از مسابقات جهانی ۱۹۶۲ تولیدو، تختی در نوزدهم مرداد ۱۳۴۱ رسما با کشتی وداع کرد. او پس از مسابقات جهانی آمریکا، همان جا در نیویورک عمل جراحی را انجام داد.
المپیک ۱۹۶۴ که رسید علاقمندان کشتی خواستار حضورش در تیم ملی شدند و در سالن فعلی هفت تیر واقع در پارک شهر، شعارهایی چون "نور دو دیده کجایی بیا؛ رستم دوران کجایی بیا" را سر می دادند تا او را روی تشک برگردانند.
محمد آهنچی رییس فدراسیون بود و عباس زندی هم سرمربی. فدراسیون کشتی هم رسما خواستار بازگشت تختی به روی تشک شد.
عطا بهمنش در این باره نوشته است: "در نهان گروهی از دست اندرکاران دوست داشتند که تکلیف یکسره شود و برای همیشه پرونده تختی بسته شده و از دردسر رهایی یابند."
اردوی تیم ملی در محل دانشکده افسری تشکیل شد، سیدرضا سکاکی مدیر اردو بود. نیمه شبی صدای گریه شنید و تختی را روی پله های راهرو دید.
به اتاق تختی رفت، لباس های او را آورد و به اتفاق، محل اردو را ترک کردند. برای آرام گرفتن تختی، قدری در شهر پرسه زدند و سرانجام در رستوران فرودگاه مهرآباد قهوه نوشیدند.
تختی به سکاکی گفته بود: "روز تمرین حریف ندارم، افراد هم وزنم را وا می دارند که با من تمرین نکنند. بی ادبی و بی حرمتی رواج دارد. گروهی تشویقم کردند که دوباره برگردم، حالا هم وسیله ای شده اند که روحیه ام خراب شود و اردو را ترک کنم".
نقل است که در اردو وقتی روی تخت دراز کشیده و بی صدا مجله کیهان ورزشی را ورق می زد، یکی از مربیان با الفاظ تند، به او پرخاش کرده و مجله را از دستش بیرون کشیده بود.
در المپیک نیز به رغم آن که گفته شده بود او پرچم دار کاروان ایران است، در لحظات آخر پرچم را به نصرت الله شاهمیر از فدراسیون شنا سپردند. همو که پس از قهرمانی واترپلو در بازی های آسیایی ۱۹۷۴ تهران، با کت و شلوار به داخل استخر پرید.
عطا بهمنش درباره حاشیه های بازگشت مجدد تختی نوشته است: "به خداوندی خدا و به انسانیت قسم دیدم و شنیدم که آرزوی باخت تختی را داشتند و روزی که جدول برای پهلوان ما تمام شد، شاد بودند که سرانجام به آنچه می خواستند رسیدند."
تختی در المپیک توکیو ابتدا ایمره ویگ از مجارستان را با امتیاز عالی از پیش رو برداشت. در شب دوم هم تونی بوخ از انگلستان را ضربه فنی کرد.
وقتی تختی در فواصل استراحت به کنار تشک می آمد، به جای سرمربی تیم ملی این عبدالله خدابنده عضو ۵۷ کیلوگرمی تیم ملی بود که تر و خشکش می کرد.
شونیچی کاوانو ژاپنی که سال ۲۰۰۹ درگذشت، حریف سوم تختی بود. او نیز فقط ۱:۴۸ دقیقه مقاومت کرد و ضربه فنی شد.
سیزدهم اکتبر ۱۹۶۴ بود. همین که تختی از تشک پایین آمد، عطا بهمنش میکروفن را جلوی او گرفت: نظر شما را برای فردا می خواستم سئوال کنم.
تختی که نفس نفس می زد پاسخ داد: فردا حریفان بزرگی پیش رو دارم.
بهمنش دوباره پرسید: این درست ولی می دانید که در ایران مردم مشتاق هستند صدای شما را بشنوند.
تختی آن جمله مشهورش را به زبان آورد و پاسخ داد: "من به مردم تعظیم می کنم."
روز بعد، تختی با احمت آییک از ترکیه سرشاخ شد و با یک خاک باخت. حالا برای کسب مدال برنز که می توانست تنها مدال برنز دوران قهرمانی اش در مسابقات جهانی و المپیک باشد، باید از سد سعید مصطفیاف از بلغارستان عبور می کرد.
اطراف تختی چنان خلوت شده بود که به جای سرمربی و کمک مربیان، این منوچهر برومند عضو تیم ملی وزنه برداری بود که کنار تشک می آمد و پاهایش را ماساژ می داد.
برومند در شرح آن کشتی گفته است: "شش دقیقه اول، تختی پل رفت و سه امتیاز داد. اما اوایل شش دقیقه دوم، حریف بلغاری را سه بار پی در پی خاک کرد و ۳-۳ مساوی شد. همین نتیجه تا پایان تغییر نکرد و برنز به مصطفیاف رسید.
این تنها مساوی تختی طی چهار دوره حضورش در المپیک بود.
تختی پس از مسابقه به برومند گفته بود: "همین مدال برنز برای این بلغاری کاملا ارزش دارد و در زندگی اش مؤثر خواهد بود".
به یاد شهلا توکلی همسر غلامرضا تختی
منابع و منیرو روانی پور ـ تاچند ساعت دیگر …بدنی که روزگاری زیبا ترین بدن جهان بود …چشمانی که درخشش اقیانوس وارش تو را شگفت زده می کرد و قلبی که باید عاشقانه می تپید به زیرخاک می رود تا به قول هملت کرم ها از آن سور وساتی بسازند ….
مراسم ختم در مسجد جامع شهرک غرب از ساعت 6 تا هفت و نیم روز شنبه
بعد از ساعت ها تردید گفتم به غلامرضا…پسرم از سرکار آمده بود …روزی هشت ساعت کار تا نان مفت نخورد ….بغلم کرد و گریه …گفتم این هم بخشی از زندگی است …مرگ بخشی از زندگی است اما برخی می خواهند همه زندگی باشد …حرف زدم باهاش ….کاش ان جا بودی کمتر غصه می خوردی پسرک …آن جا…آن جا…
ـــــــــــــــــــــــــــ
منرو روانی پور ـ انتشار عکس هایی از شهلا توکلی دربستر بیماری کاردرست وقشنگی نبود …زنی که هرگز اورا کسی ژولیده ندید و یکی از شیک ترین زنان دیار ما بودوعاشق زیبایی .دلش نمی خواست که خاطره زیبایی ها از ذهن مردم پاک شود ….ایشان عکس های فراوان و زیبایی در تمام سنین ازجوانی تا میان سالی تا همین امسال دارد واگر قانون نانوشته ضد زیبایی و ضد جوانی حاکم برمطبوعات و سنت ما اجازه انتشار عکس های زیبای اورا نمی دهد درست وانسانی نیست که دورغ بگوئیم از پدر او یک صاحب منصب بسازیم و اورا جزو طبقه اشراف بدانیم …او فرزند یک کارمند ساده بود که درکنار چهار برادر و یک خواهر زندگی شاد و خوبی را می گذراند ..خانواده ای که نه ثروت چندانی داشتند ونه جزو طبقه اعیان واشراف بودند اما شاد زندگی می کردند …جرم شهلا توکلی زیبایی و جوانی او بود مثل جرم همه جوان هایی که زیبا هستند و جوان ….کشتارگاه سنت فقط با گفتن حقیقت است که درش تخته می شود نه خیال بافی …ومن بنا دارم در این کشتارگاه را به سهم خودم گل بگیرم…
ــــــــــــــــــــ
«بابک تختی عزیز،
انتظار شنیدن خبر اندوهناک رفتن بانو شهلای دوستداشتنی را نداشتم با آنکه میدانستم چند ماهی است، درد و بیماری با او پنجه در انداخته امّا سرزندگی و عشقش به فرزندتان غلامرضا،به شما و همسرتان، به هنر،به ایران ، به مردم و بردباری احترام برانگیزش در برابر نامهربانیها و نارواییها مرا امیدوار میکرد که حریف پلید را بر زمین خواهد افکند، افسوس تن نازنینش تاب نیاورد، یاد وقار و آرامش بزرگوارانهاش همیشه با من خواهد بود.
با مهر-اصغر فرهادی-تهران»
ـــــــــــــــــــــــ
مهدی رستم پور
در سالنامه 1384 روزنامه شرق نوشتم تختی «توتم» قبیله ورزش ایران بود. توتم را اهل قبیله میکشند تا بعداً بپرستند و هر سال بر مزارش مویه.
میخواهم از نخستین مرگ شهلا بنویسم. نیم قرن قبل، از حسادت و تعصب همدورهایها و نوچهصفتهای محیط کشتی. حسدشان به پیکر تختی، هفت مدال جهانی و المپیکش، هفده سال عضویتش در تیم ملی، محبوبیت اجتماعی و البته حساسترین نقطه برای داش مشتیها و قلچماقهای تهران: زن زیبای آزادهاش که حقوق خود را میشناسد.
تهرانی مهیای انفجار که تا خرخره فرو رفته در سنتهای خودساخته. گولاخها، با سبیل تاج هدهدی میگفتند: «چه پهلوونیه که لباس زنش مدل داره؟ استغفرالله قهرمان المپیک مگه زنش باس اینطوری باشه؟ پهلوونم پهلوونای قدیم که زناشون هزار ماشالله یه پارچه کنیز…»
از یکیشان پرسیدم چه دیدید از شهلا؟ گفت در شان و شخصیت تختی نبود که زنش با همکلاسیهایش پوکر بازی کند!
در عکسهای عروسی هم هستند. هرکدام به کنجی نشستهاند. نه زندهنام فردین که موقع رفتن، گونه داماد را بوسید و مثل همیشه توی گوش تختی، سوژه جدیدی رو کرد درباره حاج عبدالحسین فیلی.
نه ویگن، گرداننده عروسیاس که تختی دلبسته صدایش بود. آنجا «زن ایرونی تکه والا یه دنیا نمکه» را خواند و تختی، خندان به شهلا مینگریست. سپس «زن زیبا بوَد در این زمونه بلاااا». حالا شهلا میخندید که سبز نافذ چشمهایش نیفتاده در عکسهای سیاه و سفید.
شهلا از دانشکده امیر کبیر، پا به خانه دلاوری گذاشته بود که پا از تشک برچیده، تلاطم روحش سنگینتر از وزن بدنش، بدون دوبنده و وزنکشی، باید با زائدههای زندگی سرشاخ میشد.
زورخانه، خانهاش بود. اما راه و خرج او همیشه سوا، از باستانیکارهایی که قداره میکشیدند جای کباده.
– توی «کوچه خیابون» مردم چی میگن؟
بنگاه فاجعهآفرینی کوچه و خیابان! این نا امنترین نهاد در تاریخ معاصر تهران، که هنوز ناگزیریم خانههایمان را با دیوارهای بلند، از آن محافظت کنیم. دهه 40، نرینههای سر گذر مفتخر بودند به پاسبانی نوامیس.
صدای شوم کوچه و خیابان مثل جیغ مرغ آبچره، بزخو کرد در زندگی خصوصی شهلا.
تختی با امواج مسموم جاری در برزن، پرتاب میشد توی خانه. تختی دست بزن نداشت. پاشنه تخممرغی نبود. تیغ در جیب نمیگذاشت. تفریح تختی، پیادهروی کنار دیوارهای دانشگاه بود و همسری اختیار کرد از پشت همان دیوارها.
از دستنوشتههایش پیداست چقدر عطش نوشتن داشت اما دورانی که باید به مطالعه میگذارند را به جبر روزگار، وردست نجار بود در مسجد سلیمان.
قُلقُل غیرت بابا شملهای قلابی، حتی به تقویم هم بی اعتنا ماند! پهلوان و عروسش چند ماه نامزد بودند؟ بهمن ۴۵ ازدواج نکردند؟ شهریور سال بعد پسرشان متولد نشد؟ کمتر از چهار ماه بعد، تختی نمرد؟
آشنایی، نامزدی، بارداری. سپس تولد و شیرخوارگی بابک تا مرگ تختی به دو سال نکشید. در این فرصتِ ناچیزتر از چشم بههم زدنی، چگونه چپاندید افسانههای خانمان براندازتان را؟
کشتیگیرهای آن دوره از تختی توتم ساختند. نویسندگان روشنفکر هم از همسرش «خانم هاویشام»! تیتر «بانوی رازها» فریبنده است، مگر نه؟ اما معمایی اگر در میان باشد، راز سلب مسئولیت، اهمال و تعلل تاریخی ماست در بیان هر نقدی که ممکن است جامعه را برنجاند.
انقلاب، خصوصاً در آن سالهای اول میتوانست هر کسی را به سرعت جذب کند یا سریعتر از آن دفع. اما در مصادره همسر تختی ناکام ماند. رییس جمهور رجایی برای یادگار تختی نوشت: پسرم بابک.
ولیکن شهلا، پدرخوانده سیاسی نمیخواست برای پسرش. خودش هم مادری کرد و هم جهان پهلوانی. بابک را مستقل بار آورد. پسری که هم ناشر باشد و هم نویسنده. هواخواه آزادگی.
وقتی مهندس بازرگان در سال 58 ایده برگزاری جام تختی را با حسین شاهحسینی در میان گذاشت، همان داشمشتیها که سیدمحمد خادم حقیقت را به بازداشتگاه مدرسه علوی سپرده تا راساً فدراسیون انقلابی را تشکیل دهند، تا جا داشت مقاومت کردند که پا نگیرد جام تختی.
بابک رشد میکرد که باز، زمزمه همانها: پسر تختی چرا راه پدر رو روی تشک ادامه نمیده؟ چرا ننش نمیزاره بابک بیاد پیش ما که بهش بگیم باباش کی بود!
زمانهای که جسم تختی را به هلاکت رسانده، حالا در تعقیب روحش بود. اسم تختی به همه تعلق داشت جز زن و بچهاش. اسم تختی برای مردم بود. میادین، خیابانها و ورزشگاههایشان، چیزی گیر همسر و فرزندش نمیآمد. موزاییکهای ابن بابویه خش افتاده از قیقاج رفتن سوگواران بدلی.
اگر تختی شش ماه زخم زبان چشید، شهلا یک عمر. شهلای صاحب عزا، نگذاشت هیچ مرد و نامردی دلبریاش را کند. مرد اول و آخرش جهان پهلوان بود.
شهلای مترقی 1346، با لباس عروسی و نوزادی یتیم در آغوش، رفت توی خلوتی که جامعه برایش تدارک دید. زنی که پهلوان شهر پیش از خاک ابن بابویه، در آغوش او آرمیده بود.
سرانجام با اصرار رسول خادم، مجاب شد بیاید به مراسمی در نکوداشت تختی. آمد اما باز پشیمانش کردند، برود و تا دمِ مرگ دوم، پیدایش نشود بین جماعتی که شگردشان اول پچپچه است و بعداً فتیله پیچ.
عکس پیرزن در مراسم را دست گرفته بودند که چرا کتدامن پوشیده! سر زانویش چرا پیداست!
جهان پهلوان نبود که سینه ستبر کند روبرویشان. بگوید: آرام بگیرید بچهبازهای دهه چهل.
خانم شهلا توکلی و آقای غلامرضا تختی. دوباره به هم رسیدید. پیوندتان مبارک.
بانوی خوبروی شرقی، شهلا توکلی. تو در سرزمین سخنرانها، در کشور منابر، در این وادی بی مثالِ آلودگی صوتی، نیم قرن حرف نزدی.
در امالقرای خطبههای خوابآور. در دیار نوحههایی که کلنگ میکوبند تا آببند چشممان را بشکافند. در کشور سوگسرودهها، نالههایت را فرو خوردی. سکوتت زیباترینِ واژگان بود. نه ناگفتههایت را شنیدیم و نه سکوتت را.
تو و غلامرضا را به رسم دوران، خاله خانباجیها به هم معرفی نکرده بودند. عاشق شده بودید. روح عشاق، گره میافکنند به هم. در آسمانی که سرما و گرما، نور و تاریکی را بدان راهی نیست. در لامکانی که تضاد طبقه تو با پسر محله خانی آباد نامفهوم است.
ما شما را نمیبینیم اما چشممان پر است از توری سفید ازدواجت.
تاج روی سرت در مراسم عقد، جفتی گلبرگ بود از ململ و حریر، اما تاج عروسیات شاخههای ظریفی داشت، میوههایش سنگهای ریز.
به غلامرضا پیوستهای که نیم قرن منتظرت بود. سپیدی چشمنواز لباس عروسی، درآمیخته با رنگ دود سیگاری که هوشنگ ابتهاج آتش کرد برای غلامرضا.
سیام بهمن 1346 تاج نقرهئی نشانده بودی روی طرهها که وقتی صدف دیدگانت را بستی، دست زمخت پهلوان، به نرمی برش دارد و با سرانگشتانش، شانه بسازد. موهایت را عقب بزند به آهستگی، برای پدیداری پیشانی بلند؛ پیشانی بلندی با کوتاهترینِ بختها.
داریوش و پروانه فروهر هم که شب عروسیتان بودند، باز هستند. نه اثری از زخم زبانها روی تن تختی و تو پیداست، نه زخم سینههای شکافته و گلوی دریده آنها.
پیوند ابدیتان مبارک در محفل فرشتگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سامان رنجبر
حقایقی درباره درگذشت شهلا توکلی، همسر تختی
و دیگر رازی نماند
ساعت چهار صبح به وقت نوادا، تلفن زنگ خورد. بابک تختی بود از ایران، تنها فرزند جهان پهلوان. صدایش غم عالم را داشت اما سعی میکرد محکم حرف بزند. گفت: «تمام شد…»
مادر بیمارش، شهلا توکلی، همسر پر رمز و راز تختی، در گذشته بود.
منیرو روانی پور، همسر بابک، به رختخواب برگشت. فکر اینکه حالا چطور خبر را به پسرشان غلامرضا بدهد، بیخوابش کرد. پسر جوان شب قبل باشگاه بوده و حسابی خسته است، دیر بیدار میشود. منیرو رفت توی آشپزخانه و چای گذاشت. با خودش فکر کرد: «دلش را ندارم. باید بگذارم بعد از ظهر که از سر کار برمیگردد، آنوقت به او بگویم. غلام تصوری از مرگ مادربزرگش، شهلا ندارد.»
این سو در تهران، صبح است و دهانها به گفتن و چشمها به دیدن آغاز کردهاند. مثل تمام هفته گذشته، سوژه اصلی جام جهانی است و فوتبال.
در تهران روزنامه ها این خبر را پوشش می دهند. هر کدام به شیوه ای که غم خانواده تختی را بیشتر می کند. یکی از روزنامه ها نوشته: شهلا توکلی در 80 سالگی درگذشت، تنها و در خانه سالمندان.
بابک با رد این شایعات میگوید: «مادرم به کمک یک پرستار و در منزل خودش زندگی میکرد و هرگز در خانه سالمندان نبود. آنقدر هم دوست و فاميل در تهران داشت که دائم کنارش بودند و هیچوقت تنها نماند. او تا دو ماه پيش هم در خانه خودشان بود اما شدت بيماری باعث شد در بيمارستان بستری شود. ضمناً مادرم در ۶۸ سالگی از دنيا رفت اما نوشتند که در سن ۸۰ سالگی فوت کرده!»
از سوی دیگر انتشار بی اجازه عکسهای شهلا توکلی آنهم در وضعیت بیماری و بیهوشی برای خانواده تختی شوکه کننده است. منیرو روانیپور، نویسندهای که همواره منتقد سنتهای ضدانسانی بوده، در صفحه فیسبوکش نوشت: «انتشار عکسهایی از شهلا توکلی دربستر بیماری کار درستی نبود. زنی که هرگز کسی او را ژولیده ندید و یکی از شیکترین زنان دیار ما بود و عاشق زیبایی. دلش نمیخواست که خاطره زیباییها از ذهن مردم پاک شود… اگر قانون نانوشته ضد زیبایی و ضد جوانی حاکم بر مطبوعات و سنت ما اجازه انتشار عکسهای زیبای او را نمیدهد درست و انسانی نیست که دروغ بگوئیم… جرم شهلا توکلی زیبایی و جوانی او بود.»
اشاره روانیپور به دستکاری عکسهای عروسی شهلا و پوشاندن موهای او در مطبوعات ایران است.
نمیتوانند اسطوره تختی را بشکنند
درگذشت شهلا توکلی قابل پیشبینی بود. سطح هوشیاری او به شدت پایین آمده و بر اثر بیماریهای متعدد و کهولت سن، در وضعیت نامناسب جسمی به سر میبرد. به همین دلیل، بابک تختی که چند سالی است همراه با همسر نویسنده اش منیرو روانی پور، برای تحصیل و انتشار کتابهای غیرقابل چاپ او به آمریکا مهاجرت کرده، اواسط ماه گذشته به تهران آمد.
بابک در سفر قبلی هم از دوستان خبرنگارش خواسته بود خبر مربوط به بیماری شهلا را منتشر نکنند. گرچه این خبر پنهان نماند و تیتر اول هفتهنامه «تماشاگران امروز» شد ولی هیچکدام از رسانهها به خود اجازه انتشار تصویر پیر و بیمار همسر آقا تختی را ندادند. البته تا پیش از دستبهکار شدن کارمندان سایت تسنیم!
دبیر سرویس ورزشی یک خبرگزاری میگوید: «ما هرگز چنین کاری را نمیکردیم. اخلاق روزنامه نگاری میگوید اول باید از اطرافیان آن شخص اجازه گرفته شود. دوم هم اینکه هیچ ایرانی باوجدانی نمیتواند قبول کند که در ازای مبلغی دستمزد یا بالا بردن تعداد بازدیدکننده سایت، تصویر خانواده اسطوره ایران را در ذهن مردم خراب کند. این عکسها مردم را به شدت ناراحت کرد.»
خاکسپاری
صبح پنجشنبه 29 خرداد، پیکر شهلا توکلی در قطعه 14 بهشت زهرای تهران آرام گرفت. در این مراسم از حضور چهره های سرشناس ورزشی خبری نبود و فقط علیرضا رضایی، قهرمان سابق 120 کیلو و جمعی از دوستان بابک تختی حضور داشتند.
آیدین آغداشلو یکی از شرکت کنندگان در بدرقه همسر جهان پهلوان بود. همچنین لطف الله میثمی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران، دقایقی بر سر مزار شهلا توکلی صحبت کرد و خاطراتی از روز خاکسپاری غلامرضا تختی و جمع آوری کمک به زلزله زدگان تعریف کرد که با اشک های او همراه بود.
بابک تختی از کلیه دوستان و علاقه مندانی که به این مراسم آمدند تشکر کرد، ولی همچنان پی گیر اخبار اشتباهی که در نشریات چاپ شده و انتشار بدون اجازه تصویر مادرش در بستر بیماری بود.
این یک فیلم هندی نیست
ایران سرزمین شایعات است و زندگی پرتنش و مرگ رازآلود غلامرضا تختی، باعث شد راست و دروغهای بسیاری در مورد این مرد و خانوادهاش سر زبانها بیفتد. واقعیت اینکه نهتنها بابک، بلکه شهلا توکلی به شدت از رسانهها دوری میکردند و کمتر کسی چیز زیادی از این خانواده میداند. دلیل قهر شهلا، چیزهاییست که پس از درگذشت قهرمان در روزنامهها منتشر شد. او نزدیک به نیم قرن سکوت کرد تا همه قصهای که میپسندیدند را باور کنند: دختر سرهنگ پولدار دلباخته قهرمان خوشسیمای پایین شهر میشود. ازدواجی که یک ایران با هیجان اخبارش را در هفتهنامهها دنبال میکردند، تولد نوزادی که عکسش در آغوش تختی چاپ شد و بعد… فاجعهای که گرچه مدرکی در دست نبود اما باز همه دوست داشتند بگویند: ساواک تختی را کشت!
این روایت آدم را یاد کلیشه های فیلمهای فارسی میاندازد. اما اگر از نزدیکان شهلا بپرسید، چیز دیگری برای تعریف کردن دارند که از اساس با روایت کوچه و بازار متفاوت است. آنها شهلا توکلی را اینطور توصیف میکنند: پدر شهلا نه پولدار بود و نه نظامی؛ یک کارمند ساده راهآهن بود که گرچه تختی هم کارمند همان اداره بود ولی همدیگر را نمیشناختند.
یک عضو مسن خانواده میگوید: «خانواده تختی و توکلی از نظر مالی تقریباً برابر بودند، اما از نظر فرهنگی نه، اصلاً! مردم برای اینکه این قصه را تبدیل کنند به یک فیلم هندی. بارها اصل داستان گفته شده ولی باز همه برمیگردند سر داستان مرد فقیر و زن ثروتمند. راستش شهلا حق داشت که همیشه خودش را پنهان میکرد.»
پدر و مادر شهلا اهل ساری بودند. یک خواهر و چهار برادر داشت. ایمونولوژی خواند و در دانشگاه تهران، در بخش آزمایشگاه خون کار میکرد. میگویند بیشتر کشورهای اروپایی را گشته بود. عاشق سینما، کتاب و سفر بود. باید از منیرو روانیپور درباره علاقه شهلا به ادبیات بپرسیم. میگوید: «او ادبیات را میشناخت. اخیراً در صفحه فیسبوکش برای من نوشت که: از سفیدی کاغذ نترس و بنویس. اشاره به متنی بود که من نوشته بودم و در مجله «سینما و ادبیات» منتشر شده. نوشته بود این روزها اینقدر کتاب بد میخواند که حیرت میکند!»
منیرو اضافه میکند: «هجده سال میشناختمش، اما هیچوقت یک کلمه درباره هیچکس نگفت. ابداً کسی را قضاوت نمیکرد. از قضاوت کردن درباره دیگران میترسید، چون درباره خودش بد قضاوت شده بود. به هرکس هم که میتوانست کمک میکرد. برایش فرق نداشت خانواده زندانی باشد یا شهید و جانباز جنگی.»
و اشکهای غلامرضا
هفده سال پیش نمایشنامهای با عنوان «رستم ازشاهنامه رفت» اجرا شد. این تئاتر 12 شب بیشتر اجازه نمایش پیدا نکرد و زود تعطیلش کردند. نویسنده این کار منیرو روانیپور بود. او به یاد میآورد: «غلامرضای من خیلی کوچک بود، شاید دو ماهه. شهلا هم دزدکی آمد و نمایش را دید و زود رفت.»
در سالهای بعد از تولد غلامرضای کوچک، شهلا توکلی یک هدف یا به عبارت بهتر «یک عشق» تازه در زندگی پیدا کرده بود. دور تا دور طبقات کتابخانه و روی میزهای منزلش پر بود از عکسهای غلام در ژستهای مختلف: روز اول مدرسه، در حال ورزش، در لباس قهرمان کودکیاش مثل اسپایدرمن.
شهلا این عکس ها را به یک خبرنگار داد تا در مجله ای چاپ کند. از او قول گرفت که عکس ها را به او برگرداند اما عکس ها در دفتر مجله گم شدند و مهم ترین دلخوشی شهلا از بین رفت.
مادربزرگ با اینکه دیگران غلام را ببینند و دوست داشته باشند مخالفتی نداشت، اما هیچوقت راضی نشد خودش مقابل دوربین رسانهها قرار بگیرد. حتی در حد یادداشت و نوشتن خاطرات هم چیزی از خودش بهجا نگذاشت. خانم روانیپور میگوید: «این مدت که ما ایران نبودیم، زیاد با هم چت میکردیم. سالها بود به او میگفتم بنویس. البته اخیراً شروع کرده بود، ولی بازهم جرات نمیکرد همه چیز را بنویسد.»
و حالا در نوادا نزدیک غروب است. غلامرضا – که دیگر کوچک نیست – از سر کار آمده. دیگر وقتش شده که خبر را از مادرش بشنود. منیرو مینویسد: «بغلم کرد و گریه… گفتم این هم بخشی از زندگی است. مرگ بخشی از زندگی است، اما برخی میخواهند همه زندگی باشد.»پانویس[۲]
- ↑ سایت بیبیسی فارسی - طرح ملی غلامرضا تختی برای ورزش ایران
- ↑ به یاد شهلا توکلی همسر غلامرضا تختی - https://rahekargar1358.wordpress.com/2014/06/20/6742/